P14
+هیش
_چیکار داری میکنی ولم کن
+فقط سعی دارم خوشگذرونی کنم بیب
_خدت میفهمی چی میگی؟
+خیلی خوب*بم
(اصمات حال ندارم بنویسم)
ات ویو
از درد ب خودم میپیچیدم
حالم خیلی بد بود
+ددی داره دوباره آدم بدی میشه*بم
تمام مدت این جمله رو بهم میگفت
_به من دست نزن عوضی
+هوووم قراره زیاد اتفاق بیوفته بیب ولی فکر نکن من بهت حسی دارم 🤌🏽
_میشه انقد ک/شر نگی(ع من)
ات ویو
بلند شدم لباس پوشیدم و وسایلام برداشتم و از اونجا رفتم
رفتم لب دریا
نشستم پاهام رو بغلم کردم و چشمام بستم
از خودم متنفر شده بودم
دیگه حتی وقتی به خودم فکر میکردم یا بلا هایی ک سرم اومده دلم میخواد خودمو بکشم
نزدیک ۲۰ مین توی همین حالت بودم
دریا همیشه بهم آرامش خاصی میداد
باعث میشد همه چیزو فراموش کنم
چشمام رو باز کردم
هوا داشت کم کم روشن میشد
منم همیشه دلم میخاست با کسی ک دوسش دارم طلوع آفتاب رو نگاه کنم
ولی سرنوشت منو تنها رغم زد…
ولی با اون سکوت و زل زدن به طلوع خورشید میتونستم همه چیزم رو فراموش کنم
تصمیم گرفتم دیگه برم
ولی نه خونه اون عوضی
خونه خودم
وقتی رفتم…
پارت بعد ؟
_چیکار داری میکنی ولم کن
+فقط سعی دارم خوشگذرونی کنم بیب
_خدت میفهمی چی میگی؟
+خیلی خوب*بم
(اصمات حال ندارم بنویسم)
ات ویو
از درد ب خودم میپیچیدم
حالم خیلی بد بود
+ددی داره دوباره آدم بدی میشه*بم
تمام مدت این جمله رو بهم میگفت
_به من دست نزن عوضی
+هوووم قراره زیاد اتفاق بیوفته بیب ولی فکر نکن من بهت حسی دارم 🤌🏽
_میشه انقد ک/شر نگی(ع من)
ات ویو
بلند شدم لباس پوشیدم و وسایلام برداشتم و از اونجا رفتم
رفتم لب دریا
نشستم پاهام رو بغلم کردم و چشمام بستم
از خودم متنفر شده بودم
دیگه حتی وقتی به خودم فکر میکردم یا بلا هایی ک سرم اومده دلم میخواد خودمو بکشم
نزدیک ۲۰ مین توی همین حالت بودم
دریا همیشه بهم آرامش خاصی میداد
باعث میشد همه چیزو فراموش کنم
چشمام رو باز کردم
هوا داشت کم کم روشن میشد
منم همیشه دلم میخاست با کسی ک دوسش دارم طلوع آفتاب رو نگاه کنم
ولی سرنوشت منو تنها رغم زد…
ولی با اون سکوت و زل زدن به طلوع خورشید میتونستم همه چیزم رو فراموش کنم
تصمیم گرفتم دیگه برم
ولی نه خونه اون عوضی
خونه خودم
وقتی رفتم…
پارت بعد ؟
۶.۷k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.