Our withered rose
پارت ۲
جیمین:
تو خاطراتم غرق بودم و بکل زمان از دستم در رفت نفهمیدم کی انقدر گریه کردم که شچمام میسوزه خیلی خسته بودم و بدnمم درد میکرد پلکام رو هم افتاد و خابیدم
روز بعد:
جیمین:
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم درسته خسته بودم ولی برای اینکه بدهی های پدر ناتنیم رو پرداخت کنم یک ماهه که از ۸ صبح تا ۱۰ شب کارای امارت ارباب کیم رو انجام میدماونجا بهم جای خاب و غذا میدادن اما من مجبور بودم برگردم تا به شغل دیگم بپردازم که از ۱۱ شب تا ۲ شب بود(اسم بار ستاره شب بود که تا صبح باز بود من فقط میتونستم یک شیفت کار کنم تا بتونم به عمارت ارباب کیم برسم و کمی هم استراحت کنم)تیشرت سفیدم و یک کت مشکی چرممو از روش پوشیدم و یک شلوار تنگ مشکیمو پوشیدم
از خونه خارج شدم و سوار موتورم که تازه رنگش کرده بودم شدم و ب سمت عمارت ارباب کیم روندم چون امارت ارباب کیم خارج از شهر بود کمی طول می کشید تا برسم
چند مین بعد رسیدم امارت موتورم رو گوشه ای گزاشتم و رفتم تا به کار های امارت برسم
ارباب کیم و جفتشون ارباب جئون خواب بودن پس بی سر و صدا براشون صبحانه درست میکردم وقتی که داشتم میز رو میچیدم حواسم نبود پام پیچ خورد و برخلاف تسوراتم که الان با زمین یکی میشم تو جای گرمی فرورفتم هنوز تو شک بودم وقتی که چشمامو باز کردم یهو
جیمین:
تو خاطراتم غرق بودم و بکل زمان از دستم در رفت نفهمیدم کی انقدر گریه کردم که شچمام میسوزه خیلی خسته بودم و بدnمم درد میکرد پلکام رو هم افتاد و خابیدم
روز بعد:
جیمین:
صبح با الارم گوشیم بیدار شدم درسته خسته بودم ولی برای اینکه بدهی های پدر ناتنیم رو پرداخت کنم یک ماهه که از ۸ صبح تا ۱۰ شب کارای امارت ارباب کیم رو انجام میدماونجا بهم جای خاب و غذا میدادن اما من مجبور بودم برگردم تا به شغل دیگم بپردازم که از ۱۱ شب تا ۲ شب بود(اسم بار ستاره شب بود که تا صبح باز بود من فقط میتونستم یک شیفت کار کنم تا بتونم به عمارت ارباب کیم برسم و کمی هم استراحت کنم)تیشرت سفیدم و یک کت مشکی چرممو از روش پوشیدم و یک شلوار تنگ مشکیمو پوشیدم
از خونه خارج شدم و سوار موتورم که تازه رنگش کرده بودم شدم و ب سمت عمارت ارباب کیم روندم چون امارت ارباب کیم خارج از شهر بود کمی طول می کشید تا برسم
چند مین بعد رسیدم امارت موتورم رو گوشه ای گزاشتم و رفتم تا به کار های امارت برسم
ارباب کیم و جفتشون ارباب جئون خواب بودن پس بی سر و صدا براشون صبحانه درست میکردم وقتی که داشتم میز رو میچیدم حواسم نبود پام پیچ خورد و برخلاف تسوراتم که الان با زمین یکی میشم تو جای گرمی فرورفتم هنوز تو شک بودم وقتی که چشمامو باز کردم یهو
۲.۹k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.