★ چند پارتی★
★ چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 10
وقتی منو یونگی همو بغل کردیم یهو صدای شلیک اومد دیدم جونگکوک اومد فکر کرد دارم بهش خیانت کردم بهش گفتم 👇🏻
یوری: جونگکوک ببین یونگی برادرمه اروم باش
یونگی: اها اقای جونگکوک تویی
جونگکوک: ساکت شو مردیکه 🤬
یوری: جونگکوک اروم باش 😭
جونگکوک اومد اصلحش رو برداشت میخواست شلیک کنه که بهش گفتم👇🏻
یوری: جونگکوک نکن خواهش میکنم نکن😭
یونگی: ببینم با خواهرم چه کار میکنی
جونگکوک:(میخواست شلیک کنه)
یوری:جونگکوک نکن من دوست داررررررررررم(داد)
جونگکوک:(فقط بهم نگاه کرد)
یونگی:(حرفی نزد)
همش چشم تو چشم بودیم و منو بو.سید
یونگی:اوه شت
جونگکوک _ یوری:(همینجوری به کارشون ادامه میدادن)
صبح شد
صبح شد دیشب یادم اوفتاد که به جونگکوک چی گفتم
خیلی حس عجیبی داشتم نزدیک بود گریه کنم که سنآ اومد گفت👇🏻
سنآ: سلام صبح بخیر
یوری: سلام صبح بخیر
سنآ: دیشب تو و جونگکوک رو دیدم که همدیگرو بو.سیدین😍
یوری: ای وای شت
سنآ: چی بهش گفتی؟ 😍
یوری: بهش گفتم من دوست دارم جونگکوک
سنآ: وایییییییییییی 😍
یوری: چته
سنآ: خیلی برات خوشحالم 😍
یوری: ممنون
جونگکوک: میتونم بیام تو
سنآ: اره بیا
یوری: نه نه
جونگکوک: سلام خوبی عزیزم؟
سنآ:(از ذوق مرگ دهنشو بست) 🤣
یوری: س....سلام خوبم
سنآ: من برم فعلا
جونگکوک: فعلا
جونگکوک اومد روی تخت بهم گفت👇🏻
جونگکوک: چطوری بیبی گرلم
★بچها مامانم زیاد نمیزاره گوشی دستم بگیرم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 10
وقتی منو یونگی همو بغل کردیم یهو صدای شلیک اومد دیدم جونگکوک اومد فکر کرد دارم بهش خیانت کردم بهش گفتم 👇🏻
یوری: جونگکوک ببین یونگی برادرمه اروم باش
یونگی: اها اقای جونگکوک تویی
جونگکوک: ساکت شو مردیکه 🤬
یوری: جونگکوک اروم باش 😭
جونگکوک اومد اصلحش رو برداشت میخواست شلیک کنه که بهش گفتم👇🏻
یوری: جونگکوک نکن خواهش میکنم نکن😭
یونگی: ببینم با خواهرم چه کار میکنی
جونگکوک:(میخواست شلیک کنه)
یوری:جونگکوک نکن من دوست داررررررررررم(داد)
جونگکوک:(فقط بهم نگاه کرد)
یونگی:(حرفی نزد)
همش چشم تو چشم بودیم و منو بو.سید
یونگی:اوه شت
جونگکوک _ یوری:(همینجوری به کارشون ادامه میدادن)
صبح شد
صبح شد دیشب یادم اوفتاد که به جونگکوک چی گفتم
خیلی حس عجیبی داشتم نزدیک بود گریه کنم که سنآ اومد گفت👇🏻
سنآ: سلام صبح بخیر
یوری: سلام صبح بخیر
سنآ: دیشب تو و جونگکوک رو دیدم که همدیگرو بو.سیدین😍
یوری: ای وای شت
سنآ: چی بهش گفتی؟ 😍
یوری: بهش گفتم من دوست دارم جونگکوک
سنآ: وایییییییییییی 😍
یوری: چته
سنآ: خیلی برات خوشحالم 😍
یوری: ممنون
جونگکوک: میتونم بیام تو
سنآ: اره بیا
یوری: نه نه
جونگکوک: سلام خوبی عزیزم؟
سنآ:(از ذوق مرگ دهنشو بست) 🤣
یوری: س....سلام خوبم
سنآ: من برم فعلا
جونگکوک: فعلا
جونگکوک اومد روی تخت بهم گفت👇🏻
جونگکوک: چطوری بیبی گرلم
★بچها مامانم زیاد نمیزاره گوشی دستم بگیرم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۴.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.