تکپارتی نامجون
تکپارتی نامجون
تولد نامی مبارککک🫦🫦🫦🫦🥂🥂🥂🥂
به مناسبت تولدش گذاشتم
ات ویو
ووییی امروز تولد نامی هست ثلی تو سربازی قراره واسش بگیرم😭🫦
پس برای اینکه باهاش یک دست بشم چنذ وقت پیش یه شلوار کارگو و یه کت سربازی خیلی شیک گرفتم و کلاهشو گذاشتم
به کفشای بوت مشکیم رو پوشیدم
به سمت شیرینی فروشی رفتم
یه کیک طرح سربازی گرفتم
هقققق گریم گرفت
از وقتی رفاه سربازی ندیدمش😭
مطمئنم همه دلشون واسش تنگ شده"ارت خیلییی😭🥺"
به سمت محل سربازیشون رفتم
بعد از کلی سوالا چرت و پرت"چرا چرت و پرت😑😂"وارد شدم
هوف الان چجوری نامی رو پیدا کنم؟؟؟
ای خدا
کلی عکاس وفیلمبردار و بادیگارد و... اینا پشت سرم بود
دور و برمو نکاه میکردم
ای بابا کو پسسسس
یهو یکی از بادیگاردا گفت
بادیگارد: ببخشید خانوم اون نیست؟
ات: چرا خودشه
مارو ندید و پشت کرد
چه بهتر از پشت بغلش میکنم🫦
کیکو دادم دست بادیگارد
و با دو به سمتش رفتم و از پشت محکم بغلش کردم
نامجون ویو
اوف امروز تولدم بود ولی چه تولدی که ات پیشم نیست... ارمیا پیشم نیستن... ولی خب زود تموم میشه البته امیدوارم🥲
داشتم با بقیه کسایی که اون چند وقت باهم اشنا شدیم حرف میزدم یکی محکم از پشت بغلم کرد
یا خدا این. کیههه!؟
برگشتم دیدم اته
نامجون: اتتتت... با خوشحالی زیاددد
ات: هق نامجونااا"درحالی که بغل هم بودن
نامجون: دلم واست تنگ. شده بود
ات: منم🥺
بعد از چند مین جدا شدیم
ات کیکو از دست بادیگارد گرفت و شمعارو روشن کرد....
ات: تولدت مبارک بهترین لیدر دنیا🥺🫦
نامجون: مرسی عشقم
ات: فوت کن شمعارو
نامجون اول دعا کرد بعد فوت کرد:
ات:خب من میرم مزاحمت نمیشم
نامجون: چند ماه دیگه میبینمت
ات: دوست دارم
نامچون: من بیشتر.. داد...
چطور شد؟؟
تولد نامی مبارککک🫦🫦🫦🫦🥂🥂🥂🥂
به مناسبت تولدش گذاشتم
ات ویو
ووییی امروز تولد نامی هست ثلی تو سربازی قراره واسش بگیرم😭🫦
پس برای اینکه باهاش یک دست بشم چنذ وقت پیش یه شلوار کارگو و یه کت سربازی خیلی شیک گرفتم و کلاهشو گذاشتم
به کفشای بوت مشکیم رو پوشیدم
به سمت شیرینی فروشی رفتم
یه کیک طرح سربازی گرفتم
هقققق گریم گرفت
از وقتی رفاه سربازی ندیدمش😭
مطمئنم همه دلشون واسش تنگ شده"ارت خیلییی😭🥺"
به سمت محل سربازیشون رفتم
بعد از کلی سوالا چرت و پرت"چرا چرت و پرت😑😂"وارد شدم
هوف الان چجوری نامی رو پیدا کنم؟؟؟
ای خدا
کلی عکاس وفیلمبردار و بادیگارد و... اینا پشت سرم بود
دور و برمو نکاه میکردم
ای بابا کو پسسسس
یهو یکی از بادیگاردا گفت
بادیگارد: ببخشید خانوم اون نیست؟
ات: چرا خودشه
مارو ندید و پشت کرد
چه بهتر از پشت بغلش میکنم🫦
کیکو دادم دست بادیگارد
و با دو به سمتش رفتم و از پشت محکم بغلش کردم
نامجون ویو
اوف امروز تولدم بود ولی چه تولدی که ات پیشم نیست... ارمیا پیشم نیستن... ولی خب زود تموم میشه البته امیدوارم🥲
داشتم با بقیه کسایی که اون چند وقت باهم اشنا شدیم حرف میزدم یکی محکم از پشت بغلم کرد
یا خدا این. کیههه!؟
برگشتم دیدم اته
نامجون: اتتتت... با خوشحالی زیاددد
ات: هق نامجونااا"درحالی که بغل هم بودن
نامجون: دلم واست تنگ. شده بود
ات: منم🥺
بعد از چند مین جدا شدیم
ات کیکو از دست بادیگارد گرفت و شمعارو روشن کرد....
ات: تولدت مبارک بهترین لیدر دنیا🥺🫦
نامجون: مرسی عشقم
ات: فوت کن شمعارو
نامجون اول دعا کرد بعد فوت کرد:
ات:خب من میرم مزاحمت نمیشم
نامجون: چند ماه دیگه میبینمت
ات: دوست دارم
نامچون: من بیشتر.. داد...
چطور شد؟؟
۱.۰k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.