تک پارت هان .....
تک پارت هان .....
وقتی با پسر خالت گرم گرفته بودی و اونم قهر میکنه.....
قرار بود برا معرفی ازدواجتون...... برین به یه مهمونی خونوادگی .......
چون هان زیادی روت غیرت داشت لباستو زیاد باز انتخاب نکردی ولی از نظر هان یکم باز بود
وقتی لباستوپوشیدی رفتی جلوی آینه تا کمی آرایش کنی...
هان اومد و به چهارچوب در تکیه داد و لب زد:
هان :میگم لیدی لباست زیادی باز نیس ......
دیانا: نه ددی خیلیم خوبه ......
هان : تو که به حرف من گوش نمیدی وقتی برگشتیم کاری میکنم تا ۶ ماه راه نری....
دیانا : یاا
ویو دیانا::
چون زیادی سمی بودیوقتی داشت کراوات مشکیشو میبست رفتی جلوش...
دیانا: بزار کمکت کنم ....
وقتی کرمت فعال میشه دوس داری اذیتش کنی پس بدنتو زیادی بهش چسبوندی ....
هان از خود بی خود شد کمرتو سفت گرفت و خمار بهت نگاه کرد....
دیانا: خب ددی تموم شد
هان :بیب؟.........
دیانا:چیه ؟......
خیلی بهت نزدیک شده بود .....
خواست ببوستت که با دستت مانع کارش شدی ازش جدا شدی و از اتاق بیرون رفتی .....
رفتی کمی آب خوردی که یکی از پشت سر بغلت کرد هان بود ...
نفسای گرمش رو به گردنت میداد هان نقطه ضعفتو میدونست... ولی باید تحملش میکردی ازش کمی فاصله گرفتی و دستشو گرفتی ......
دیانا:ددی دیر میشه ها.....
هان: اآیشش چرا دوست داری انقدر اذیتم کنی هان......
دیانا:غر نزن بیا بریم ......
وقتی رسیدین با تمام فامیل احوال پرسی کردین با خاله هات دختر هات و مامانبزرگت دختر داییت و از همه مهمتر پیر خالت که عاشقت بود ولی تو اینو نمیدونستی.......
بعد از ناهارتون.... نشستین با هم حرف زدین تو با پسر خالت زیادی گرم گرفته بودی و این اصلت یادت نبود که چه عواقبی داره.....
هان توذهنش : خانم پارک هر کاری میخوای بکن شب دردناکی. برا خودت ساختی ( استغفرالله 🤲🤲📿)
مامانبزرگ*))
*:خب نوه عزیزم بگو ببینم چطور با این پسرکمون آشنا شدی ؟
دیانا:اوو بله مادرجون.... راستش تو محل کار باهم آشنا شدیم ....
دختر..د :(از روی گشادی): اووووو دیانا یکیم برا من پیدا میکردی.....
شو. دختر.د : من اینجا چغندرم دیگه آره....
دختر..د:چغندر نیستی خیاری .....
هان:😂اووو خانم لی زیادی چیز شد .....
دختر..د: اووو بله آقای هان ببخشین😂
(جهت حرص دادن دیانا )
دیانا:
وقتی با پسر خالت گرم گرفته بودی و اونم قهر میکنه.....
قرار بود برا معرفی ازدواجتون...... برین به یه مهمونی خونوادگی .......
چون هان زیادی روت غیرت داشت لباستو زیاد باز انتخاب نکردی ولی از نظر هان یکم باز بود
وقتی لباستوپوشیدی رفتی جلوی آینه تا کمی آرایش کنی...
هان اومد و به چهارچوب در تکیه داد و لب زد:
هان :میگم لیدی لباست زیادی باز نیس ......
دیانا: نه ددی خیلیم خوبه ......
هان : تو که به حرف من گوش نمیدی وقتی برگشتیم کاری میکنم تا ۶ ماه راه نری....
دیانا : یاا
ویو دیانا::
چون زیادی سمی بودیوقتی داشت کراوات مشکیشو میبست رفتی جلوش...
دیانا: بزار کمکت کنم ....
وقتی کرمت فعال میشه دوس داری اذیتش کنی پس بدنتو زیادی بهش چسبوندی ....
هان از خود بی خود شد کمرتو سفت گرفت و خمار بهت نگاه کرد....
دیانا: خب ددی تموم شد
هان :بیب؟.........
دیانا:چیه ؟......
خیلی بهت نزدیک شده بود .....
خواست ببوستت که با دستت مانع کارش شدی ازش جدا شدی و از اتاق بیرون رفتی .....
رفتی کمی آب خوردی که یکی از پشت سر بغلت کرد هان بود ...
نفسای گرمش رو به گردنت میداد هان نقطه ضعفتو میدونست... ولی باید تحملش میکردی ازش کمی فاصله گرفتی و دستشو گرفتی ......
دیانا:ددی دیر میشه ها.....
هان: اآیشش چرا دوست داری انقدر اذیتم کنی هان......
دیانا:غر نزن بیا بریم ......
وقتی رسیدین با تمام فامیل احوال پرسی کردین با خاله هات دختر هات و مامانبزرگت دختر داییت و از همه مهمتر پیر خالت که عاشقت بود ولی تو اینو نمیدونستی.......
بعد از ناهارتون.... نشستین با هم حرف زدین تو با پسر خالت زیادی گرم گرفته بودی و این اصلت یادت نبود که چه عواقبی داره.....
هان توذهنش : خانم پارک هر کاری میخوای بکن شب دردناکی. برا خودت ساختی ( استغفرالله 🤲🤲📿)
مامانبزرگ*))
*:خب نوه عزیزم بگو ببینم چطور با این پسرکمون آشنا شدی ؟
دیانا:اوو بله مادرجون.... راستش تو محل کار باهم آشنا شدیم ....
دختر..د :(از روی گشادی): اووووو دیانا یکیم برا من پیدا میکردی.....
شو. دختر.د : من اینجا چغندرم دیگه آره....
دختر..د:چغندر نیستی خیاری .....
هان:😂اووو خانم لی زیادی چیز شد .....
دختر..د: اووو بله آقای هان ببخشین😂
(جهت حرص دادن دیانا )
دیانا:
۳.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.