𝐏𝐀𝐑𝐓 ¹³
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ)𝐏𝐀𝐑𝐓 ¹³
دوکیونگ: از دستم لیز خورد ببخشید.ماسکمو در آوردم و پریدم تو آب گذاشتمش رو سرامیک ها و به قفسه سینش فشار آوردم آب رو آورد بالا ماسکمو زدم و رفتیم تو عمارت _ خودتو خوب خشک کن + باشه ممنون .
هاری ویو:
رفتم سمت اتاقم موهامو خشک کردم و خوابیدم فردا صبح با صدای هیونا بلند شدم ¥ هاری پاشو دیگه + خوابم میاد ¥ پاشو + باشه باشه پاشدم. دست و صورتمو شستم ظاهرا صبحانه خورده بودن فقط یه لقمه گذاشتم تو دهنم و رفتم سمت اتاق هوسوک _ بیا تو.....+ در مورد لیاست _ با کاری که تو دیشب کاری سه روز دیگه بهش اضافه میشه + تو اصلا حس اون رو درک میکنی نه نمیکنی اصلا مگه میفهمی . بعد از این حرف اومدم بیرون و با گریه رفتم سمت اتاقم چرا چرا اینطوری میکنه.......سه روز شده کلید رو از هوسوک گرفتم و همراه هیونا رفتیم تو اتاق لیا + لیا بزار من اول حرفمو بزنم ببخشید خیلی متاسفم خیلی خیلی اگر اون روز باهات قرار نزاشته بودم اینطور حالت نمیشد و هیونا اگر نگرانیش کمتر بود نیومد تو این عمارت خدمتکار بشه همش تقصیر منه £ هاری بس کن دوستا در همه حالی پیش هم هستن £ ارع دوستا برای همینن . بغلم کردن و لیا همراه هیونا رفت تا بهش غذا بده بدجوری شکمش صدا میداد داشتم تو عمارت میچرخیدم همون زنیکه رو دیدم ( میگم اسم براش گذاشتم نه همین زنیکه خوبه 😂) + ایششش حالم بهم میخوره میخام اوق بزنم ٪ هوی بچه + بچه هفت جد و در آبادت ٪ ببین من از تو بزرگترم پس احترام بزرگتر رو باید نگه داری + متاسفانه جوری احترام قائل نمیشم ٪ هی چته به مامان من گیر میدی + مادر دختری مثل همن . زنیکه رفت و دخترش موند یه دیوونه رفت یه دیونه بدتر از اون گرفتارم شد ٪ ببین دختره ی عوضی فکر کردی الان دختر خونده ی ارباب هستی خیلی باحالی نه خیر تو یه عوضی هستی + حالا بزار من روشنت کنم تا حالا از مقامم استفاده نکردم ولی الان میکنم من دختر خونده ی اربابتم تو هم خدمتکار منی . داشت میسوخت که داد زد ٪ دوکیونگ . ببین چه ربطی به این داره دوکیونگ اومد و تو گوشش یه چیزی گفت دستاش مشت بود گرفت سمت من جاخالی دارم + فکر نمیکنم باید فضولی بکنی . دوکیونگ: اینش به تو مربوط نیست . زد تو دلم متقابل زدم و افتاد رو زمین رو دلش نشستم + جای قشنگدعوا همینجاس..... اومدم بگم فضولی نکن و اضافه نشو . دستمو مشت کردم میخاستم بزنم تو صورتش که هوسوک مانع شد _ پاشو + ولم کن _ میگم پاشو .پاشدم محکم چسبوندم به دیوار + آخ یواش چرا اینطوری میکنی _ فکر کنم وقتشه بهت نشون بدم کیم + همین الان هم
میشناسمت _ برو لباست رو عوض کن ....... رسیدیم به یه عمارت پیاده شدم وایب ترسناکی داشت رفتیم داخل با خون چیز هایی رو دیوار نوشته بودن مجسمه خونی بود + مطمئنی جای خوبی اومدی دوکیونگ: ارع . رفتیم که پسرا رو دیدم _ کجاس & تو اتاقه _ خوبه هاری بیا دنبالم با دوکیونگ رفتیم دنبالش یه مردی بود که بالای سرش یه چراغ روشن بود و بقیه اتاق تاریک نزدیک تر رفتم شناختمش کیه _ خب بگو رابطه ات با هان چیه ٪ هیچوقت نمیگم حتی اگر به قیمت جونم تموم شه هع این دختره که زیر دسته + هوی میگم اشتباه گرفتی چرا هی میگی آشغال. مرده یه نیشخند زد _ پس به قیمت جونت باشه . هوسوک اومد پشتم دستاشو آورد بالا دستامو گرفت گذاشت رو ماشه تفنگ یه شلیک کرد تو پیشونی مرده.....مردمک چشمم میلرزید ازم جدا شد و افتادم رو زمین همراه دوکیونگ رفت و من موندم یه جنازه + کشتیش عوضی ( با داد ) . جنازه از رو صندلی افتاد پایین همونطور که نشسته بودم ازش دور شدم پاهامو گرفتم تو بغلم نامجوناومد پیشم . نامجون: پاشو. با کمکش پاشدم رفتیم پیش پسرا......هوسوک دست بر سینه به دیوار تکیه داده بود + چرا کشتیش ها چرا انقدر.....نامجون: هاری حالت خوب نیست برو خونه تیشرتمو انداختم رو زمین......
مناومدم خوش اومدم
دوکیونگ: از دستم لیز خورد ببخشید.ماسکمو در آوردم و پریدم تو آب گذاشتمش رو سرامیک ها و به قفسه سینش فشار آوردم آب رو آورد بالا ماسکمو زدم و رفتیم تو عمارت _ خودتو خوب خشک کن + باشه ممنون .
هاری ویو:
رفتم سمت اتاقم موهامو خشک کردم و خوابیدم فردا صبح با صدای هیونا بلند شدم ¥ هاری پاشو دیگه + خوابم میاد ¥ پاشو + باشه باشه پاشدم. دست و صورتمو شستم ظاهرا صبحانه خورده بودن فقط یه لقمه گذاشتم تو دهنم و رفتم سمت اتاق هوسوک _ بیا تو.....+ در مورد لیاست _ با کاری که تو دیشب کاری سه روز دیگه بهش اضافه میشه + تو اصلا حس اون رو درک میکنی نه نمیکنی اصلا مگه میفهمی . بعد از این حرف اومدم بیرون و با گریه رفتم سمت اتاقم چرا چرا اینطوری میکنه.......سه روز شده کلید رو از هوسوک گرفتم و همراه هیونا رفتیم تو اتاق لیا + لیا بزار من اول حرفمو بزنم ببخشید خیلی متاسفم خیلی خیلی اگر اون روز باهات قرار نزاشته بودم اینطور حالت نمیشد و هیونا اگر نگرانیش کمتر بود نیومد تو این عمارت خدمتکار بشه همش تقصیر منه £ هاری بس کن دوستا در همه حالی پیش هم هستن £ ارع دوستا برای همینن . بغلم کردن و لیا همراه هیونا رفت تا بهش غذا بده بدجوری شکمش صدا میداد داشتم تو عمارت میچرخیدم همون زنیکه رو دیدم ( میگم اسم براش گذاشتم نه همین زنیکه خوبه 😂) + ایششش حالم بهم میخوره میخام اوق بزنم ٪ هوی بچه + بچه هفت جد و در آبادت ٪ ببین من از تو بزرگترم پس احترام بزرگتر رو باید نگه داری + متاسفانه جوری احترام قائل نمیشم ٪ هی چته به مامان من گیر میدی + مادر دختری مثل همن . زنیکه رفت و دخترش موند یه دیوونه رفت یه دیونه بدتر از اون گرفتارم شد ٪ ببین دختره ی عوضی فکر کردی الان دختر خونده ی ارباب هستی خیلی باحالی نه خیر تو یه عوضی هستی + حالا بزار من روشنت کنم تا حالا از مقامم استفاده نکردم ولی الان میکنم من دختر خونده ی اربابتم تو هم خدمتکار منی . داشت میسوخت که داد زد ٪ دوکیونگ . ببین چه ربطی به این داره دوکیونگ اومد و تو گوشش یه چیزی گفت دستاش مشت بود گرفت سمت من جاخالی دارم + فکر نمیکنم باید فضولی بکنی . دوکیونگ: اینش به تو مربوط نیست . زد تو دلم متقابل زدم و افتاد رو زمین رو دلش نشستم + جای قشنگدعوا همینجاس..... اومدم بگم فضولی نکن و اضافه نشو . دستمو مشت کردم میخاستم بزنم تو صورتش که هوسوک مانع شد _ پاشو + ولم کن _ میگم پاشو .پاشدم محکم چسبوندم به دیوار + آخ یواش چرا اینطوری میکنی _ فکر کنم وقتشه بهت نشون بدم کیم + همین الان هم
میشناسمت _ برو لباست رو عوض کن ....... رسیدیم به یه عمارت پیاده شدم وایب ترسناکی داشت رفتیم داخل با خون چیز هایی رو دیوار نوشته بودن مجسمه خونی بود + مطمئنی جای خوبی اومدی دوکیونگ: ارع . رفتیم که پسرا رو دیدم _ کجاس & تو اتاقه _ خوبه هاری بیا دنبالم با دوکیونگ رفتیم دنبالش یه مردی بود که بالای سرش یه چراغ روشن بود و بقیه اتاق تاریک نزدیک تر رفتم شناختمش کیه _ خب بگو رابطه ات با هان چیه ٪ هیچوقت نمیگم حتی اگر به قیمت جونم تموم شه هع این دختره که زیر دسته + هوی میگم اشتباه گرفتی چرا هی میگی آشغال. مرده یه نیشخند زد _ پس به قیمت جونت باشه . هوسوک اومد پشتم دستاشو آورد بالا دستامو گرفت گذاشت رو ماشه تفنگ یه شلیک کرد تو پیشونی مرده.....مردمک چشمم میلرزید ازم جدا شد و افتادم رو زمین همراه دوکیونگ رفت و من موندم یه جنازه + کشتیش عوضی ( با داد ) . جنازه از رو صندلی افتاد پایین همونطور که نشسته بودم ازش دور شدم پاهامو گرفتم تو بغلم نامجوناومد پیشم . نامجون: پاشو. با کمکش پاشدم رفتیم پیش پسرا......هوسوک دست بر سینه به دیوار تکیه داده بود + چرا کشتیش ها چرا انقدر.....نامجون: هاری حالت خوب نیست برو خونه تیشرتمو انداختم رو زمین......
مناومدم خوش اومدم
۶۸.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.