یونجی
یونجی
رفتم نشیمن و دیدم یه دوربین بزرگ اونجاست و تهیونگ و کوک دارن درستش میکنن
یونجی:دارین چیکار میکنین؟(تعجب)
کوک:میخوایم لحظات قشنگی رو ضبط کنیم(ذوق)
یونجی:ههَ؟(یاد اون گربه هه افتادم🤣)
ته ته:ای بابا دو دیقه صبر کن میفهمی
کوک:خب داره ضبط میکنه(ذوق)
که یهو دوباره یه نفر در اتاق رو زد
تهکوک:برو باز کن(ذوق)
یونجی:من؟
کوک:اهوم(ذوق)
آروم آروم رفتم سمت در و بازش کردم که جیمین رو دیدم اومدم سلام کنم که یهو بغلم کرد و تو هوا چرخوندم
جیمین: حالت چطوره پرنسس کوچولو ؟(داره یونجی رو تو هوا میچرخونه(یجوری میگم انگار اسفنده)
یونجی:یاااااااااا بزارم پایین داری چیکار میکنیییی؟(خنده)
جیمین(یونجی رو گذاشت زمین و آروم پیشونیش رو بوسید
یونجی:وااااااااا جیمین چته؟ یکی نیس بگه اینجا چه خبره؟
جیمین: الان میفهمی پرنسس کوچولو
یونجی ویو
که یه چشم بند گذاشت رو چشمم و گفت :تا وقتی نگفتم چشم بند و بر ندار باشه؟
یونجی:اهوم(گیج)
یهو احساس کردم داره یه صدا هایی د میاد که جیمین گفت میتونی چشم بند و برداری پرنسس
منم چشم بندمو برداشتم و یه دسته گل رز صورتی خوشگل دیدم که کنارش یه گردنبند ست بود
یونجی: هههههه اینا ماله منه مرسیییییی
رفتم که گردنبند و بردارم که دیدم روی یه قلب نصفه نوشته: little sister(خواهر کوچیکتر)
خیلی خوشگل بود که پرسیدم:اونیکی جفتش کجاست؟
که جیمین اومد جلوم و گردنبندشو بهم نشون داد که دقیقا مثل ماله من بود فقط روش نوشته بود:big brother(برادر بزرگتر)
یونجی:اینا خیلی قشنگن ولی ایکاش واقعی بودن(لبخند تلخ و بغض)
جیمین:واقعین(ذوق)
یونجی:جدکی؟!
جیمین :آره
یونجی:وایسا وایسا یعنی الان من و تو خواهر برادر واقعی هستیم؟!(بغض شوق)
جیمین:آره(بغض)
که جیمین بغلم کرد و منم تو بغلش گریه میکردم اونم افتضاح که تهکوک و جیمین همش داشتن دلداریم میدادن که الان باید خوشحال باشی و گریت برای چیه و اینا
خودم سر این پارت داشتم مثه خر هق میزدم😭😭😭😭
رفتم نشیمن و دیدم یه دوربین بزرگ اونجاست و تهیونگ و کوک دارن درستش میکنن
یونجی:دارین چیکار میکنین؟(تعجب)
کوک:میخوایم لحظات قشنگی رو ضبط کنیم(ذوق)
یونجی:ههَ؟(یاد اون گربه هه افتادم🤣)
ته ته:ای بابا دو دیقه صبر کن میفهمی
کوک:خب داره ضبط میکنه(ذوق)
که یهو دوباره یه نفر در اتاق رو زد
تهکوک:برو باز کن(ذوق)
یونجی:من؟
کوک:اهوم(ذوق)
آروم آروم رفتم سمت در و بازش کردم که جیمین رو دیدم اومدم سلام کنم که یهو بغلم کرد و تو هوا چرخوندم
جیمین: حالت چطوره پرنسس کوچولو ؟(داره یونجی رو تو هوا میچرخونه(یجوری میگم انگار اسفنده)
یونجی:یاااااااااا بزارم پایین داری چیکار میکنیییی؟(خنده)
جیمین(یونجی رو گذاشت زمین و آروم پیشونیش رو بوسید
یونجی:وااااااااا جیمین چته؟ یکی نیس بگه اینجا چه خبره؟
جیمین: الان میفهمی پرنسس کوچولو
یونجی ویو
که یه چشم بند گذاشت رو چشمم و گفت :تا وقتی نگفتم چشم بند و بر ندار باشه؟
یونجی:اهوم(گیج)
یهو احساس کردم داره یه صدا هایی د میاد که جیمین گفت میتونی چشم بند و برداری پرنسس
منم چشم بندمو برداشتم و یه دسته گل رز صورتی خوشگل دیدم که کنارش یه گردنبند ست بود
یونجی: هههههه اینا ماله منه مرسیییییی
رفتم که گردنبند و بردارم که دیدم روی یه قلب نصفه نوشته: little sister(خواهر کوچیکتر)
خیلی خوشگل بود که پرسیدم:اونیکی جفتش کجاست؟
که جیمین اومد جلوم و گردنبندشو بهم نشون داد که دقیقا مثل ماله من بود فقط روش نوشته بود:big brother(برادر بزرگتر)
یونجی:اینا خیلی قشنگن ولی ایکاش واقعی بودن(لبخند تلخ و بغض)
جیمین:واقعین(ذوق)
یونجی:جدکی؟!
جیمین :آره
یونجی:وایسا وایسا یعنی الان من و تو خواهر برادر واقعی هستیم؟!(بغض شوق)
جیمین:آره(بغض)
که جیمین بغلم کرد و منم تو بغلش گریه میکردم اونم افتضاح که تهکوک و جیمین همش داشتن دلداریم میدادن که الان باید خوشحال باشی و گریت برای چیه و اینا
خودم سر این پارت داشتم مثه خر هق میزدم😭😭😭😭
۱.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.