(ازدواج اجباری)Part.15
کوک*ویو
من که نمی خوام برم حمله کنم.
که ادمام رو خبر کنم.
رفتم داخل عمارت.
ازم پرسیدن کی هستی
گفتم
کوک:من یه فرستنده هستم،برای خریدن برده زن
گفتن
اون مردا:باشه ببریمت پیش ارباب
کوک:ممنون
من بردن پیش اربابشون.
اربابشون گفت
اربابشون:باشه ببریدش پیش اون کسی که توی انباری هست پیش همه برریدش.
کوک:معذرت می خوام که مزاحم شدم
بعدش من و بردن پیش همه ی برده ها
اخر سر بردنم.
پیش یه برده که توی انبار بود.
دیدم ا/ت هست.
گفتم
کوک:این و می خوام(با عجله)
مرده:مشکوک هست بنظرم خیلی با عجله میگی نمیتونم قبول کنم.
کوک:چی میگی.
مرده:بله نمیتونم قبول کنم.
کوک:چه ربطی داره.
مرده:از اینجا برو بیرون
بعد خیلی اسرار انداختنم بیرون.
خدا رو شکر پیدا کردم حداقل ا/ت رو.
پایان
من که نمی خوام برم حمله کنم.
که ادمام رو خبر کنم.
رفتم داخل عمارت.
ازم پرسیدن کی هستی
گفتم
کوک:من یه فرستنده هستم،برای خریدن برده زن
گفتن
اون مردا:باشه ببریمت پیش ارباب
کوک:ممنون
من بردن پیش اربابشون.
اربابشون گفت
اربابشون:باشه ببریدش پیش اون کسی که توی انباری هست پیش همه برریدش.
کوک:معذرت می خوام که مزاحم شدم
بعدش من و بردن پیش همه ی برده ها
اخر سر بردنم.
پیش یه برده که توی انبار بود.
دیدم ا/ت هست.
گفتم
کوک:این و می خوام(با عجله)
مرده:مشکوک هست بنظرم خیلی با عجله میگی نمیتونم قبول کنم.
کوک:چی میگی.
مرده:بله نمیتونم قبول کنم.
کوک:چه ربطی داره.
مرده:از اینجا برو بیرون
بعد خیلی اسرار انداختنم بیرون.
خدا رو شکر پیدا کردم حداقل ا/ت رو.
پایان
۱۰.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.