چه خواهد شد
چه خواهد شد
پارت ۱۱
اومدن تو و درو بستم . ایلیا گل رو داد به من و لبخند زد .
مامان و بابام و آجیم اومدن و سلام و علیک کردن . استایل ایلیا استایل مورد علاقم بود . وای تد اچقدر بهش میاد . چقدر این بشر ناناسه .... ای بابا چیزی نگو دیگه .... کجاش نازه؟ خیلی هم حال بهم زنه . دسته گلی که ایلیا بهم داد بنفش بود . یه دسته گل بنفش....رنگ موردعلاقمه اون از کجا میدونست؟ .....ولی....گل بنفش .....فکر کنم معنیش میشه عشق در نگاه اول و جادو در قلب ...... چه مسخره..... عشق در نگاه اول؟.......
همه نشستن و منم گل رو گذاشتم تو آب و بعد فنجون هارو تو سینی چیدم و چایی ریختم . بابای ایلیا شروع کرد به حرف زدن
بابا/ا : از اقا شهاب خیلی ممنون که اجازه دادین بیایم برای خواستگاری . همونطور که میدونین این یه خواستگاریه کاریه ولی جدا از اینا به حس هایی هم وجود داره که الان نمیخوام خیلی بهش اشاره کنم ....
سینی چایی رو بردم و از بابای ایلیا شروع کردم . اول باباش بعد مامانش . به خودش که رسیدم یه نگاه کوچولو بهش کردم . خیلی تغییر کرده . بعدش که چاییش رو بردشت بابام . مامانم و بعد در آخر سینی رو گذاشتم رو میز .
بابا/ا : ایلیا به غیر از شراکتی که با من و شما داره هودش یه شرکت جدا تو مرکز شهر و یه کارخونه پوشاک تو ترکیه داره ......
اووووو چه چیزا .
بابا/ا : فوق لیسانس رشته مدیریته .... ۱ ویلا تو چالوس و ۲ تا آپارتمان ۲۰ طبقه تو بالاشهر داره .....
مکث کرد . نمیدونم چرا احساس می کنم داره چاخان می کنه .
بابا/م : چقدر عالی . دختر ما هم درسشو سنگین تر کرد و زودتر کنکورشو داد و دانشگاهشو رفت . الان موسیقی کار می کنه . یه آموزشگاه موسیقی بزرگ داره که میخواد موسیقی تدریس کنه . خودش ۳ تا آپارتمان جدا داره ولی ترجیح میده پیش ما زندگی کنه ......
بعد از کلی صحبت درباره درامد و زندگی و کار و اینجور حرفا مامان ایلیا یه سوال عجیب پرسید
مامان/ا : خب دخترم شما دوست داری بچه دارشی ؟؟؟
جااااااااننننن؟؟؟ بچه؟؟؟؟ اونم از ایلیا؟؟؟؟ ههه تو خوابت ببینی . سرخ شدم و به مِن و مِن افتادم که مامانم گفت
مامان/م : خانم نیک نام به نظرم اگه خود بچه ها درباره این موضوع صحبت کنن بهتره ...
مامان/ا : اوه آره ببخشید بابت این سوالم .
بازم کلی چرت و پرت گویی .... اینا چقدر حرف میزنن . چقدر مراسم خواستگاری حوصله سر بره.
بابا/ا : خب دیگه میمونا صحبت بچه ها .
بابا/م : میتونین برین تو اتاقت حرف بزنین .
ایییی بابا آخه چرا؟؟؟؟ ایشش . مامانم با ابرو بهم اشاره کرد که برم . سمت اتاقم رفتم و ایلیا هم دنبالم اومد . ....
پارت ۱۱
اومدن تو و درو بستم . ایلیا گل رو داد به من و لبخند زد .
مامان و بابام و آجیم اومدن و سلام و علیک کردن . استایل ایلیا استایل مورد علاقم بود . وای تد اچقدر بهش میاد . چقدر این بشر ناناسه .... ای بابا چیزی نگو دیگه .... کجاش نازه؟ خیلی هم حال بهم زنه . دسته گلی که ایلیا بهم داد بنفش بود . یه دسته گل بنفش....رنگ موردعلاقمه اون از کجا میدونست؟ .....ولی....گل بنفش .....فکر کنم معنیش میشه عشق در نگاه اول و جادو در قلب ...... چه مسخره..... عشق در نگاه اول؟.......
همه نشستن و منم گل رو گذاشتم تو آب و بعد فنجون هارو تو سینی چیدم و چایی ریختم . بابای ایلیا شروع کرد به حرف زدن
بابا/ا : از اقا شهاب خیلی ممنون که اجازه دادین بیایم برای خواستگاری . همونطور که میدونین این یه خواستگاریه کاریه ولی جدا از اینا به حس هایی هم وجود داره که الان نمیخوام خیلی بهش اشاره کنم ....
سینی چایی رو بردم و از بابای ایلیا شروع کردم . اول باباش بعد مامانش . به خودش که رسیدم یه نگاه کوچولو بهش کردم . خیلی تغییر کرده . بعدش که چاییش رو بردشت بابام . مامانم و بعد در آخر سینی رو گذاشتم رو میز .
بابا/ا : ایلیا به غیر از شراکتی که با من و شما داره هودش یه شرکت جدا تو مرکز شهر و یه کارخونه پوشاک تو ترکیه داره ......
اووووو چه چیزا .
بابا/ا : فوق لیسانس رشته مدیریته .... ۱ ویلا تو چالوس و ۲ تا آپارتمان ۲۰ طبقه تو بالاشهر داره .....
مکث کرد . نمیدونم چرا احساس می کنم داره چاخان می کنه .
بابا/م : چقدر عالی . دختر ما هم درسشو سنگین تر کرد و زودتر کنکورشو داد و دانشگاهشو رفت . الان موسیقی کار می کنه . یه آموزشگاه موسیقی بزرگ داره که میخواد موسیقی تدریس کنه . خودش ۳ تا آپارتمان جدا داره ولی ترجیح میده پیش ما زندگی کنه ......
بعد از کلی صحبت درباره درامد و زندگی و کار و اینجور حرفا مامان ایلیا یه سوال عجیب پرسید
مامان/ا : خب دخترم شما دوست داری بچه دارشی ؟؟؟
جااااااااننننن؟؟؟ بچه؟؟؟؟ اونم از ایلیا؟؟؟؟ ههه تو خوابت ببینی . سرخ شدم و به مِن و مِن افتادم که مامانم گفت
مامان/م : خانم نیک نام به نظرم اگه خود بچه ها درباره این موضوع صحبت کنن بهتره ...
مامان/ا : اوه آره ببخشید بابت این سوالم .
بازم کلی چرت و پرت گویی .... اینا چقدر حرف میزنن . چقدر مراسم خواستگاری حوصله سر بره.
بابا/ا : خب دیگه میمونا صحبت بچه ها .
بابا/م : میتونین برین تو اتاقت حرف بزنین .
ایییی بابا آخه چرا؟؟؟؟ ایشش . مامانم با ابرو بهم اشاره کرد که برم . سمت اتاقم رفتم و ایلیا هم دنبالم اومد . ....
۳.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.