☆فیک☆پارت چهارم...
☆فیک☆پارت چهارم...
چرا وارد زندگیم شدی؟
why did you come to my life?
شخصیت ها: هیونجین، فلیکس، ریا، میونگ و...
فلیکس، هیونجین رو به دیوار هل داد و سخت بوسش کرد... تمام عشقی که بینِ هیونجین و فلیکس درست شده بود... وارد اون بوس بود...
هیونجین بخاطر اون بوس چشم هاش رو بست و با فلیکس توی بوس همکاری کرد... میونگ فلیکس و هیون رو دید و لبخندی زد...
ریا هم اون دو نفر رو دیدش و لبخند زد...
میونگ و ریا به به هیونلیکس خیره شده بودن و فلیکس ولش کرد...
هیونجین پوزخندی زد و فلیکس رو کشید جلو و بوسش کرد... ولی لبش رو نه... کناره ی لبش...
فلیکس از هیونجین جدا شد و به نقاشی ها نگاه کرد... و بعد به هیونجین که یعنی...
فلیکس: پاشو اینجا رو تمیز کنیم... مثل یه کثافت شده...
هیونجین به فلیکس نگاه کرد و گفت...
هیونجین: باشه... تمیز میکنیم... میگم، چرا بعد از اون دعوا... اومدی پیشم؟ مگه نگفتی دوست دختر داری؟
فلیکس: دیگه ندارم...
هیونجین: خب... یعنی اینکه... منو میخای؟
هیونجین پوزخندی زد و به فلیکس نزدیک شد...
فلیکس گونه هاش قرمز شدن و به پایین نگاه کرد
فلیکس: آم... نمیدونم... شاید...
هیونجین خنده ای کرد و اونجارو تمیز کرد و وسایل های خودش رو توی کیفش گذاشت...
فلیکس به هیونجین کمک کرد و بعد از اونجا رفت...
میونگ: خب... هیون جان، معشوقت پیدا شد؟
هیونجین: معشوقه؟ اون از معشوقه هم برام مهم تره...
همه به خوابگاهشون برگشتن...هیونلیکس هم همینطور...
شب که شد... فلیکس یه دستمال برداشت و اون خطی که کشیده بود رو پاک کرد...
فلیکس که روی تختش دراز کشید هیونجین رو دید که داره تی شرتش رو در میاره...
فلیکس: د-د-د-داری.... چیکار میکنی؟!
هیونجین: لباسمو در میارم... مشکلیه؟
فلیکس به پایین نگاه کرد...
فلیکس: آم...نه ولی... چرا درمیاری؟
هیونجین: گرممه! دارم میپُخَم! البته یه دلیله دیگه ای هم دارم... ولی نمیگم... هاها...
فلیکس: 😐... چرا نمیگی دیقا؟
هیونجین: خب اگه بگم نمیزاری انجام بدیم...
فلیکس:... چیز؟
هیونجین: آره...
هیونجین به فلیکس نزدیک شد و لبش رو بوسید...
فلیکس هیونجین رو به خودش نزدیک کرد و اون رو روی تخت گذاشت و بوسش کرد... بعد از تموم شدن بوسشون... هیونجین پوزخندی زد
هیونجین: هنوز دوسم داری؟ هیم؟
فلیکس سرش رو به علامت تایید تکون داد و هیونجین رو دوباره بوسید
هیونجین شروع کرد باز کردن دکمه های لباس فلیکس و لمس کردن پک هاش...
میونگ وارد خوابگاه هیونلیکس شد و دیدشون....
میونگ: نباید میومدم تو...
فلیکس: در نمیتونی بزنی؟!
هیونجین: نمیبینی مارو؟!
ریا هم اومد و وارد شد...
ریا: ووو... عجب عشقی...
فلیکس: ریا! برید بیرون!
ریا و میونگ بیرون رفتن و هیونلیکس شروه کردن به بوسیدن همدیگه دوباره...
چرا وارد زندگیم شدی؟
why did you come to my life?
شخصیت ها: هیونجین، فلیکس، ریا، میونگ و...
فلیکس، هیونجین رو به دیوار هل داد و سخت بوسش کرد... تمام عشقی که بینِ هیونجین و فلیکس درست شده بود... وارد اون بوس بود...
هیونجین بخاطر اون بوس چشم هاش رو بست و با فلیکس توی بوس همکاری کرد... میونگ فلیکس و هیون رو دید و لبخندی زد...
ریا هم اون دو نفر رو دیدش و لبخند زد...
میونگ و ریا به به هیونلیکس خیره شده بودن و فلیکس ولش کرد...
هیونجین پوزخندی زد و فلیکس رو کشید جلو و بوسش کرد... ولی لبش رو نه... کناره ی لبش...
فلیکس از هیونجین جدا شد و به نقاشی ها نگاه کرد... و بعد به هیونجین که یعنی...
فلیکس: پاشو اینجا رو تمیز کنیم... مثل یه کثافت شده...
هیونجین به فلیکس نگاه کرد و گفت...
هیونجین: باشه... تمیز میکنیم... میگم، چرا بعد از اون دعوا... اومدی پیشم؟ مگه نگفتی دوست دختر داری؟
فلیکس: دیگه ندارم...
هیونجین: خب... یعنی اینکه... منو میخای؟
هیونجین پوزخندی زد و به فلیکس نزدیک شد...
فلیکس گونه هاش قرمز شدن و به پایین نگاه کرد
فلیکس: آم... نمیدونم... شاید...
هیونجین خنده ای کرد و اونجارو تمیز کرد و وسایل های خودش رو توی کیفش گذاشت...
فلیکس به هیونجین کمک کرد و بعد از اونجا رفت...
میونگ: خب... هیون جان، معشوقت پیدا شد؟
هیونجین: معشوقه؟ اون از معشوقه هم برام مهم تره...
همه به خوابگاهشون برگشتن...هیونلیکس هم همینطور...
شب که شد... فلیکس یه دستمال برداشت و اون خطی که کشیده بود رو پاک کرد...
فلیکس که روی تختش دراز کشید هیونجین رو دید که داره تی شرتش رو در میاره...
فلیکس: د-د-د-داری.... چیکار میکنی؟!
هیونجین: لباسمو در میارم... مشکلیه؟
فلیکس به پایین نگاه کرد...
فلیکس: آم...نه ولی... چرا درمیاری؟
هیونجین: گرممه! دارم میپُخَم! البته یه دلیله دیگه ای هم دارم... ولی نمیگم... هاها...
فلیکس: 😐... چرا نمیگی دیقا؟
هیونجین: خب اگه بگم نمیزاری انجام بدیم...
فلیکس:... چیز؟
هیونجین: آره...
هیونجین به فلیکس نزدیک شد و لبش رو بوسید...
فلیکس هیونجین رو به خودش نزدیک کرد و اون رو روی تخت گذاشت و بوسش کرد... بعد از تموم شدن بوسشون... هیونجین پوزخندی زد
هیونجین: هنوز دوسم داری؟ هیم؟
فلیکس سرش رو به علامت تایید تکون داد و هیونجین رو دوباره بوسید
هیونجین شروع کرد باز کردن دکمه های لباس فلیکس و لمس کردن پک هاش...
میونگ وارد خوابگاه هیونلیکس شد و دیدشون....
میونگ: نباید میومدم تو...
فلیکس: در نمیتونی بزنی؟!
هیونجین: نمیبینی مارو؟!
ریا هم اومد و وارد شد...
ریا: ووو... عجب عشقی...
فلیکس: ریا! برید بیرون!
ریا و میونگ بیرون رفتن و هیونلیکس شروه کردن به بوسیدن همدیگه دوباره...
۱۸.۹k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.