بنویسینااااا داستان خودم اون پایینه
(کره ی جنوبی)
من توی سن ده سالگی از خونه و خانواده طرد شدم ولی قبل از اینکه بندازدنم بیرون دو تا سکه ی کامل و 30000 برداشته بودم و تا دوازده سالگیم توی هتل زندگی میکردم تا وقتی که یه کار تمام وقت توی کافه پیدا کردم توی اون دو سال 10000 از پولم و خرج کرده بودم تا بتونم پول هتل رو بدم ولی دیگه توی کافه میخوابیدم چون خودشون اتاق میدادن و کوچیک ترین کارمند اون کافه بودم تا وقتی که توی سن 15 سالگی با دو دختری به اسم مینسو و میچا دوست شدم مینسو هم 15سالش بود و میچا 20سالش بود ولی با این حال خیلی باهم دوست بودیم و هر سه تاییشون خانوادشونو از دست داده بودن
یجورایی هممون مثل هم بودیم
از اونجایی که میچا به سن قانونی رسیده بود تصمیم گرفتیم یه مزرعه بگیریم که توی خونه هم داشته باشه و توش زندگی کنیم
سه نفری پولامونو رو هم گذاشتیم و یه مزرعه خریدیم و توش گل پرورش دادیم
و از اونجایی که سه تاییمون از گاو و گوسفند بدمون میومد هیچ حیوونی نزاشتیم و اونجا رو تبدیل به یه گل فروشی بزرگ کردیم ♡
پایان
من توی سن ده سالگی از خونه و خانواده طرد شدم ولی قبل از اینکه بندازدنم بیرون دو تا سکه ی کامل و 30000 برداشته بودم و تا دوازده سالگیم توی هتل زندگی میکردم تا وقتی که یه کار تمام وقت توی کافه پیدا کردم توی اون دو سال 10000 از پولم و خرج کرده بودم تا بتونم پول هتل رو بدم ولی دیگه توی کافه میخوابیدم چون خودشون اتاق میدادن و کوچیک ترین کارمند اون کافه بودم تا وقتی که توی سن 15 سالگی با دو دختری به اسم مینسو و میچا دوست شدم مینسو هم 15سالش بود و میچا 20سالش بود ولی با این حال خیلی باهم دوست بودیم و هر سه تاییشون خانوادشونو از دست داده بودن
یجورایی هممون مثل هم بودیم
از اونجایی که میچا به سن قانونی رسیده بود تصمیم گرفتیم یه مزرعه بگیریم که توی خونه هم داشته باشه و توش زندگی کنیم
سه نفری پولامونو رو هم گذاشتیم و یه مزرعه خریدیم و توش گل پرورش دادیم
و از اونجایی که سه تاییمون از گاو و گوسفند بدمون میومد هیچ حیوونی نزاشتیم و اونجا رو تبدیل به یه گل فروشی بزرگ کردیم ♡
پایان
۴.۶k
۱۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.