رز سفید من
« پارت ۲۳ »
( موقعیت : ادمین سحرخیز ... درحال نوشتن فیک ..... به به برین حال کنین پزشو بدین که ادمین ما سحرخیزه 😂 )
ا/ت : می خواستم بدونی که من عاشقتم ... راسی
م.ا :جانم
ا/ت : هر موقع ناراحت بودم می تونی بیای دوباره پیشم ؟
م.ا : من ... من ... بله .. میام ... به شرطی که خنده هاتو ببینم
ا/ت لبخندی زدو چشمی به لب آورد .. و خواست برای به آغوش رفتنه مادرش اقدام کند که از رویای خود بیرون آمد .... ولی اشکی نریخت چون اون قول داده بود و به جایش لبخندی بر لبش نقش بست .... هوا هنوزم بارونی بود .... دخترک مثل موش آبکشیده شده بود .... ولی اون می خواست بمونه پیش مادرش ولی از ظهر چیزی نخوره بود .... حدودا ۲ ساعت زیر بارون بود .... نای حرف زدن یا بلند شدنو نداشت تا اینکه صدایی توجهشو جلب کرد
شوگا : ا/ت
ا/ت بلند شد و رو به روی یونگی ایستاد ولی تا خواست لب باز کنه. چیزی بگه چشماش سیاهی رفتو دیگه چیزی نفهمید
« ویو شوگا »
خیسه خیس بود ... لباش سفید شده بودن ... چشاش قرمز ... یعنی وای به حاله شما دوتا اگه ا/ت چیزیش شه تا اومد چیزی بگه ... چشماش سیاهی رفتو ببل از اینکه بیوفته گرفتمش .... بدنش داغ بود ... مثل سماور به وقفه براید بقلش کردمو گذاشتمش توی ماشین که لب بازکردو گفت : شو ... شوگا
شوگا : جانم ... حالت خوبه ؟
ا/ت : ن .... نریم ... ب .. بیمارستان
شوگا : نمیشه که حالت خیلی بده
ا/ت : ب ... بریم خونه
شوگا : اوکی
سوییشرتمو دراوردمو انداختم روش بخاریه ماشینمو روشن کردمو راه افتادم به سمت خونه
« ویو کوک »
از کارم پشیمون بودم ... اگع ا/ت طوریش شه ... هیچ وقت خودمو نمیبخشم
توی افکارم بودم که زنگه در به صدا درومد تهیونگ درو باز کرد که یونگی با جسم بی جونه ا/ت اومد تو همه با نگرانی به سمتش رفتیم ... یونگی ا/تو گذاشته روی کاناپه
خ : خودم : کوکو جیمین خواستن بیان سمت ا/ت که ) شوگا : یعنی وای به حالتون اگه بهش نزدیک شین خودم میکش
ا/ت : یو ... یونگی
شوگا : بله
ا/ت : س ... سردمه
شوگا : یکی بره براش پتو بیاره
جی هوپ : من میرم
شوگا : بیا الان گرم میشی
بلند شدمو رو به جین گفتم : جین ... یه سوپ برای ا/ت درست کن بلند شد بخوره سعی کن موادشو ریز کنی شاید الان خیلی نتونه غذا بخوره پس بهتره همچیش ریز باشه
جینی : باشه
هالزی : کجا پیداش کردی ؟
شوگا : قبرستون
جیمین : باهاش درست حرف بزن
شوگا : واقعا قبرستون پیداش کردم ... رفته بود پیش مادرش
هالزی و جیمین : اووو
هالزی : چرا رفته بود اونجا ؟
شوگا : نمیدونم .... هالزی ... میتونی لباسای ا/تو عوض کنی ؟ من میارمش توی اتاق تو لباساشو عوض کن خیسن
هالزی : اوکی
شوگا : فقط عوض کردی بزار دوباره روی تختش بخوابه روی کاناپه کمرش درد میگیره
همه کاراشو کردنو : ادمین گشاد :|
« فلش آپ به ۱ ساعت بعد »
.......
لایک ؟
کامنت ؟
فالو ؟
حمایت ؟
💜💜💜💜
( موقعیت : ادمین سحرخیز ... درحال نوشتن فیک ..... به به برین حال کنین پزشو بدین که ادمین ما سحرخیزه 😂 )
ا/ت : می خواستم بدونی که من عاشقتم ... راسی
م.ا :جانم
ا/ت : هر موقع ناراحت بودم می تونی بیای دوباره پیشم ؟
م.ا : من ... من ... بله .. میام ... به شرطی که خنده هاتو ببینم
ا/ت لبخندی زدو چشمی به لب آورد .. و خواست برای به آغوش رفتنه مادرش اقدام کند که از رویای خود بیرون آمد .... ولی اشکی نریخت چون اون قول داده بود و به جایش لبخندی بر لبش نقش بست .... هوا هنوزم بارونی بود .... دخترک مثل موش آبکشیده شده بود .... ولی اون می خواست بمونه پیش مادرش ولی از ظهر چیزی نخوره بود .... حدودا ۲ ساعت زیر بارون بود .... نای حرف زدن یا بلند شدنو نداشت تا اینکه صدایی توجهشو جلب کرد
شوگا : ا/ت
ا/ت بلند شد و رو به روی یونگی ایستاد ولی تا خواست لب باز کنه. چیزی بگه چشماش سیاهی رفتو دیگه چیزی نفهمید
« ویو شوگا »
خیسه خیس بود ... لباش سفید شده بودن ... چشاش قرمز ... یعنی وای به حاله شما دوتا اگه ا/ت چیزیش شه تا اومد چیزی بگه ... چشماش سیاهی رفتو ببل از اینکه بیوفته گرفتمش .... بدنش داغ بود ... مثل سماور به وقفه براید بقلش کردمو گذاشتمش توی ماشین که لب بازکردو گفت : شو ... شوگا
شوگا : جانم ... حالت خوبه ؟
ا/ت : ن .... نریم ... ب .. بیمارستان
شوگا : نمیشه که حالت خیلی بده
ا/ت : ب ... بریم خونه
شوگا : اوکی
سوییشرتمو دراوردمو انداختم روش بخاریه ماشینمو روشن کردمو راه افتادم به سمت خونه
« ویو کوک »
از کارم پشیمون بودم ... اگع ا/ت طوریش شه ... هیچ وقت خودمو نمیبخشم
توی افکارم بودم که زنگه در به صدا درومد تهیونگ درو باز کرد که یونگی با جسم بی جونه ا/ت اومد تو همه با نگرانی به سمتش رفتیم ... یونگی ا/تو گذاشته روی کاناپه
خ : خودم : کوکو جیمین خواستن بیان سمت ا/ت که ) شوگا : یعنی وای به حالتون اگه بهش نزدیک شین خودم میکش
ا/ت : یو ... یونگی
شوگا : بله
ا/ت : س ... سردمه
شوگا : یکی بره براش پتو بیاره
جی هوپ : من میرم
شوگا : بیا الان گرم میشی
بلند شدمو رو به جین گفتم : جین ... یه سوپ برای ا/ت درست کن بلند شد بخوره سعی کن موادشو ریز کنی شاید الان خیلی نتونه غذا بخوره پس بهتره همچیش ریز باشه
جینی : باشه
هالزی : کجا پیداش کردی ؟
شوگا : قبرستون
جیمین : باهاش درست حرف بزن
شوگا : واقعا قبرستون پیداش کردم ... رفته بود پیش مادرش
هالزی و جیمین : اووو
هالزی : چرا رفته بود اونجا ؟
شوگا : نمیدونم .... هالزی ... میتونی لباسای ا/تو عوض کنی ؟ من میارمش توی اتاق تو لباساشو عوض کن خیسن
هالزی : اوکی
شوگا : فقط عوض کردی بزار دوباره روی تختش بخوابه روی کاناپه کمرش درد میگیره
همه کاراشو کردنو : ادمین گشاد :|
« فلش آپ به ۱ ساعت بعد »
.......
لایک ؟
کامنت ؟
فالو ؟
حمایت ؟
💜💜💜💜
۶.۳k
۰۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.