تکپارتی جیمین
وقتی بعد از کات کردن با هم دیگه رو به رو میشید
(سه ماه از کات کردنتون گذشته)
جیمین
جیمین ویو:از خونه اومده بودم بیرون گفتم برم یه دوری بزنم برگردم....نمیدونم کجا داشتم میرفتم پاهام واسهی خودشون راه میرفتن.....دیدم رسیدم به یه پارک...این همون پارکه که من و ات اولین بار اینجا قرار گذاشتیم......هییی زود گذشت....نمیتونم بهش بگم که من مقصر کات کردنمون نبودم کمپانی مجبورم کرده بود...اما اون قانع میشه معلومه که نه....هی ولش بریم یکم تو پارک قدم بزنیم....یکم میخوام خاطراتم زنده بشه.....از کنار یه مجسمه ی فرشته گذشتم....این مجسمه برام خاطرات خوبی به یادم.....رفتم یکم جلوتر و اون نشونه رو یه بار دیگه روی مجسمه که حکاکی شده بود دیدم....اون کار ات بود
فلش بک به قبل
جیمین:ات داری چیکار میکنی؟!.....چرا رو مجسمه خط میندازی
ات:خط نمیندازم یه چند دقیقه صبر کن الان میفهمی
چند دقیقه بعد
ات:هوفففف......بالاخره تموم شد...نگاه کن
جیمین:چرا توی یه قلب اول اسم من و خودت رو نوشتی؟!
ات:خب.....میخواستم رو یه سنگ ه همه ببینن اسم من و تو جاودانه بشه:)
جیمین ات رو بغل میکنه
جیمین:چه خانم موچی خلاق و رمانتیکی دارم
ات میخنده:خب نمیخوای منو به یه بستنی مهمون کنی آقای موچی بخاطر این خلاقیتم¿¡
جیمین:آره کوچولوم بیا بریم
پایان فلش بک
جیمین با به یاد آوردن خاطرات گذشته بغض سنگینی گلوش رو گرفته بود....کاشکی میتونست همون موقع بلند بلند گریه کنه...اما جلوی این همه آدم میشه این کار رو کرد.....حرفایی که پشتش میزنن....
پسر مگه گریه میکنه؟!.....وا چی گریه داره که این داره گريه میکنه؟
صدای یک نفر آشنا رو میشنوه روشو اونور میکنه اون ات بود....انگار همرا با دوستاش اومده بودن بیرون جیمین میره و پشت یه درخت قایم میشه....هم میخواد از دست ات قایم بشه هم میخواد ببینه که ریاکشن ات نسبت به اون مجسمه چیه
یکم صبر میکنه.....ات هم بعد دیدن اون مجسمه بغضش میگیره میخواد گریه کنه که دوستاش بهش میگن چیزی شده ات هم میگه نه فقط حالم بده من میرم شما ها با هم برید و با سرعت از پارک خارج میشه
آیا جیمین میتونه قلب ات رو یه بار دیگه تعمیر کنه؟....اصلا اونا میتونن دوباره با هم باشن و طعم عشق رو با هم تجربه کنن؟....یعنی ات هم دلش برای جیمین تنگ شده بود؟!
کی میدونه؟!....باید ببینیم سرنوشت براشون چی نوشته....شاید سرنوشت نخواد اونا به هم برسن...ولی شاید سرنوشت خودشون رو خودشون از اول بنویسن و به هم برسن
(سه ماه از کات کردنتون گذشته)
جیمین
جیمین ویو:از خونه اومده بودم بیرون گفتم برم یه دوری بزنم برگردم....نمیدونم کجا داشتم میرفتم پاهام واسهی خودشون راه میرفتن.....دیدم رسیدم به یه پارک...این همون پارکه که من و ات اولین بار اینجا قرار گذاشتیم......هییی زود گذشت....نمیتونم بهش بگم که من مقصر کات کردنمون نبودم کمپانی مجبورم کرده بود...اما اون قانع میشه معلومه که نه....هی ولش بریم یکم تو پارک قدم بزنیم....یکم میخوام خاطراتم زنده بشه.....از کنار یه مجسمه ی فرشته گذشتم....این مجسمه برام خاطرات خوبی به یادم.....رفتم یکم جلوتر و اون نشونه رو یه بار دیگه روی مجسمه که حکاکی شده بود دیدم....اون کار ات بود
فلش بک به قبل
جیمین:ات داری چیکار میکنی؟!.....چرا رو مجسمه خط میندازی
ات:خط نمیندازم یه چند دقیقه صبر کن الان میفهمی
چند دقیقه بعد
ات:هوفففف......بالاخره تموم شد...نگاه کن
جیمین:چرا توی یه قلب اول اسم من و خودت رو نوشتی؟!
ات:خب.....میخواستم رو یه سنگ ه همه ببینن اسم من و تو جاودانه بشه:)
جیمین ات رو بغل میکنه
جیمین:چه خانم موچی خلاق و رمانتیکی دارم
ات میخنده:خب نمیخوای منو به یه بستنی مهمون کنی آقای موچی بخاطر این خلاقیتم¿¡
جیمین:آره کوچولوم بیا بریم
پایان فلش بک
جیمین با به یاد آوردن خاطرات گذشته بغض سنگینی گلوش رو گرفته بود....کاشکی میتونست همون موقع بلند بلند گریه کنه...اما جلوی این همه آدم میشه این کار رو کرد.....حرفایی که پشتش میزنن....
پسر مگه گریه میکنه؟!.....وا چی گریه داره که این داره گريه میکنه؟
صدای یک نفر آشنا رو میشنوه روشو اونور میکنه اون ات بود....انگار همرا با دوستاش اومده بودن بیرون جیمین میره و پشت یه درخت قایم میشه....هم میخواد از دست ات قایم بشه هم میخواد ببینه که ریاکشن ات نسبت به اون مجسمه چیه
یکم صبر میکنه.....ات هم بعد دیدن اون مجسمه بغضش میگیره میخواد گریه کنه که دوستاش بهش میگن چیزی شده ات هم میگه نه فقط حالم بده من میرم شما ها با هم برید و با سرعت از پارک خارج میشه
آیا جیمین میتونه قلب ات رو یه بار دیگه تعمیر کنه؟....اصلا اونا میتونن دوباره با هم باشن و طعم عشق رو با هم تجربه کنن؟....یعنی ات هم دلش برای جیمین تنگ شده بود؟!
کی میدونه؟!....باید ببینیم سرنوشت براشون چی نوشته....شاید سرنوشت نخواد اونا به هم برسن...ولی شاید سرنوشت خودشون رو خودشون از اول بنویسن و به هم برسن
۲۱.۰k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.