زندگی به صرف شیرکاکائو و آب هویج

از زبان دازای: اون دزد لعنتی جواهر منو برد اون با ارزش ترین سنگ توی این کشور بود اسم من دازای هست یه شاهزاده هستم و یه دزد کوچولو با ارزش ترین سنگ کشور که مال من بود رو برده چون یه مقدار ماهر بود نتونستم صورتش رو ببینم ولی من سگش رو تونستم پیدا کنم شاید بتونم یا کمک این سگ اون گیر بندازم سگش رو تو یه انبار بستم و قایم شدم چند دقیقه بعد اون پیداش شد و منو شوکه کرد پوست سفید ،چشمای آبی ، موهای هویجی و قد کوتاه اون چویا بود ۵ سال پیش خدمتکارم بود فقط اون بود که از معشوقه های من خبر داشت وقتی دیدمش عاشقش شدم ولی بعد از چند ماه رفت من هنوز عاشقشم ولی چیکار کنم یه معشوقه ی ... ( بیخیال) که مثل کنه به من می چسبه دارم که نمی دونم با اون چیکار کنم
حواسم رفت به چویا سر سگش رو نوازش کرد و گفت نگران نباش من اینجام میدونم تو هم مثل من ناامید شدی ولی باید ادامه بدیم
یادته که چی گفتم
به رقص مرگ میان تنت ادامه بده
نفس بگیر رو به جان کندنت ادامه بده.
جمله ای که گفت خیلی برام عجیب بود تا اینکه صداش رو شنیدم که داشت یه آهنگ می خوند:
من نمیدونم خودت یه جوری آرومم کن 🥺
من که جز دستای تو راه فراری ندارم🙂
یه دیوونم که اصلاً کارد به جایی ندارم😅
همه دنیام تویی باغی همش یه بازی یه🏙️
کوچه ها تنگ میشن وقتی نگات ناراضی یه😞
انگاری یه شهر محکومن و چشمات قاضی یه👁️
هی هوا کمتر شد مسیر ها تاریکن 🌠
من نمیدونم برم یا بمونم💔
کاری کرد چشم تو ساکت شم یه آب راکد شم🥀
یهو به یه چیزی خوردم و افتاد چویا با ترس داد زد کی اونجاست