Extraordinary 22
ویو_راوی : پرستار و دکترا به ریکی گفتن ا/ت که به هوش بیاد باید ۱ هفته و خورده ای زیر نظر دکتر باشه چون گلوله ای که یونگی زده بود وارد یکی از اعضای داخلی بدنش شده بود و وقتی به هوش بیاد برای دو روز منعیت غذایی هم دارهپس حواسش باشه وقتی به هوش اومد بهش خوراکی نده
ویو_ریکی : نشسته بودم به ا/ت نگاه میکردم خیلی کیوت بود حتی وقتی بیهوش بود کلی خون ازش رفته بود گلوله خورده بود و تا لب گور رفته بود لباش همیشه صورتی رنگ بودن ولی الان تقریبا کامل سفید شده بودن چون ۳ روزی میشد نه غذا خورده بود نه آب از توی جیبم تینت لبی که اون روز از کیفش افتاد منم گذاشتم تو جیبم رو در آوردم بلند شدم و رفتم نزدیکش وقتی به اندازه ای نزدیک شدم که ببینم کجا رو تینت میزنم دیدم داره از چشماش اشک میاد فک کنم درد داشت دستمو گذاشتم روی جای زخمش و یهو بغض کردم و بی دلیل باهاش حرف زدم
ریکی : ا/ت ... خ خیلی داری درد میکشی ؟ن نگا کن داری گریه میکنی....هق.....م من اینجام ..... م منو ببین ....هق....م منم .......ر ریکی.......ت تورو خدا ...... تورو خدا به هوش بیا.......
ا/ت تکون میخوره**
ریکی : ا ا/ت ص صدامو میشنوی؟ م منو یادته ؟؟؟ م منم ر ریکی ی یااا ت تو داری به هوش میای
ا/ت : بیبی ........
ویو_راوی : ریکی خشکش زد جدا از اینکه ا/ت بیدار شده بود اونو بیبی صدا کرده بود اون اکثرا ریکیا یا چاگی صداش میکرد ریکی از شدت ذوق نمیدونست چیکار کنه یکم طول کشید اما خودشو جمع کرد و تلاش کرد یکم منطقی وضع هوشیاری ا/ت رو چک کنه
ریکی : چاگی ... اگر منو میبینی لبخند بزن
ا/ت میخنده**
ریکی:اگر صدامو میشنوی لباتو غنچه کن
ا/ت لباشو غنچه میکنه **
ریکی : ببین من دارم به شونت دست میزنم حس میکنی؟
ا/ت : ا اره
ریکی : م منو یادته؟ م من کیم؟
ا/ت : ت تو ر ریکی ای ن نیشیمورا چلسو ریکی
ریکی : من کیه تو میشم؟
ا/ت : د دوست پسرم
ویو_راوی: ریکی دید ا/ت کاملا به هوشه ولی جون نداره پس تلاش کرد حالشو خوب کنه که شاید یکم بتونه بجای دراز کشیدن بشینه یا زودتر راه بره ولی هر کاری میکرد ا/ت بجز لبخند زدن کاری نمیکرد پس بلند شد دستشو گذاشت کنار سر ا/ت که میشد روی پشتی تخت بیمارستان
ریکی : خانم چوی من اجازه دارم یکم با شما شیطونی کنم؟
ا/ت : مثلا چیکارم میخای بکنی؟
ریکی : مثلا تبدیل کنم به خانم نیشیمورا بجای خانم چوی
ا/ت : نمیتونی کههه
ریکی دستشو میزاره زیر چونه ا/ت**
ریکی : از کجا معلوم نمیتونم؟
ا/ت رو میبوسه**
ریکی : متاسفانه الان توی بیمارستانیم و تو حالت خوب نیست وگرنه کاملا تبدیل به خانم نیشیمورا میشدی
ا/ت : یااا بیخود زر نزناااااا
ریکی : وایسا مرخص شی فقططط کار دارم باهااات
دکتر اومد تو : آقای نیشیمورا میتونین یه لحظه بیرون وایسید؟ من باید وضع زخم ا/ت رو چک کنم
ریکی : حتما باید برم بیرون؟
دکتر ؛ شاید خانم ا/ت دوست نداشته باشن و راحت نباشن شما اینجا باشین
ا/ت : آقای دکتر من راحت ترم که ریکی توی اتاق باشه میشه لطفا همینجا بمونه؟ اونم باید از وضع من خبر دار باشه
دکتر : میتونم بپرسم شما چه نسبتی با ا/ت دارین؟
ریکی : شما لطفا به کارتون برسید
دکتر : باشه ...
ویو_راوی : ریکی کنار ا/ت وایساده بود و با دقت دکتر رو نگاه میکرد که کم کم متوجه شد ا/ت داره آستینش رو میکشه
ا/ت : ریکیا
ریکی : جانم
ا/ت در گوش ریکی میگه : فک نکنم این دکتر باشه
ریکی : چرا؟
ا/ت : هی داره یه جاییم رو دس میکشه
ریکی : عم آقای دکتر چقد دیگه کار دارین؟
دکتر : الان تموم میشه صبر کن باید زخم های روی شونه ا/ت هم چک کنم یکیشون عفونت کرده بود میخام ببینم خوب شده یا نه
ریکی یه دکتر شک داره ***
میخام همینجا تمومش کنم یکم حرص بخورییین
ویو_ریکی : نشسته بودم به ا/ت نگاه میکردم خیلی کیوت بود حتی وقتی بیهوش بود کلی خون ازش رفته بود گلوله خورده بود و تا لب گور رفته بود لباش همیشه صورتی رنگ بودن ولی الان تقریبا کامل سفید شده بودن چون ۳ روزی میشد نه غذا خورده بود نه آب از توی جیبم تینت لبی که اون روز از کیفش افتاد منم گذاشتم تو جیبم رو در آوردم بلند شدم و رفتم نزدیکش وقتی به اندازه ای نزدیک شدم که ببینم کجا رو تینت میزنم دیدم داره از چشماش اشک میاد فک کنم درد داشت دستمو گذاشتم روی جای زخمش و یهو بغض کردم و بی دلیل باهاش حرف زدم
ریکی : ا/ت ... خ خیلی داری درد میکشی ؟ن نگا کن داری گریه میکنی....هق.....م من اینجام ..... م منو ببین ....هق....م منم .......ر ریکی.......ت تورو خدا ...... تورو خدا به هوش بیا.......
ا/ت تکون میخوره**
ریکی : ا ا/ت ص صدامو میشنوی؟ م منو یادته ؟؟؟ م منم ر ریکی ی یااا ت تو داری به هوش میای
ا/ت : بیبی ........
ویو_راوی : ریکی خشکش زد جدا از اینکه ا/ت بیدار شده بود اونو بیبی صدا کرده بود اون اکثرا ریکیا یا چاگی صداش میکرد ریکی از شدت ذوق نمیدونست چیکار کنه یکم طول کشید اما خودشو جمع کرد و تلاش کرد یکم منطقی وضع هوشیاری ا/ت رو چک کنه
ریکی : چاگی ... اگر منو میبینی لبخند بزن
ا/ت میخنده**
ریکی:اگر صدامو میشنوی لباتو غنچه کن
ا/ت لباشو غنچه میکنه **
ریکی : ببین من دارم به شونت دست میزنم حس میکنی؟
ا/ت : ا اره
ریکی : م منو یادته؟ م من کیم؟
ا/ت : ت تو ر ریکی ای ن نیشیمورا چلسو ریکی
ریکی : من کیه تو میشم؟
ا/ت : د دوست پسرم
ویو_راوی: ریکی دید ا/ت کاملا به هوشه ولی جون نداره پس تلاش کرد حالشو خوب کنه که شاید یکم بتونه بجای دراز کشیدن بشینه یا زودتر راه بره ولی هر کاری میکرد ا/ت بجز لبخند زدن کاری نمیکرد پس بلند شد دستشو گذاشت کنار سر ا/ت که میشد روی پشتی تخت بیمارستان
ریکی : خانم چوی من اجازه دارم یکم با شما شیطونی کنم؟
ا/ت : مثلا چیکارم میخای بکنی؟
ریکی : مثلا تبدیل کنم به خانم نیشیمورا بجای خانم چوی
ا/ت : نمیتونی کههه
ریکی دستشو میزاره زیر چونه ا/ت**
ریکی : از کجا معلوم نمیتونم؟
ا/ت رو میبوسه**
ریکی : متاسفانه الان توی بیمارستانیم و تو حالت خوب نیست وگرنه کاملا تبدیل به خانم نیشیمورا میشدی
ا/ت : یااا بیخود زر نزناااااا
ریکی : وایسا مرخص شی فقططط کار دارم باهااات
دکتر اومد تو : آقای نیشیمورا میتونین یه لحظه بیرون وایسید؟ من باید وضع زخم ا/ت رو چک کنم
ریکی : حتما باید برم بیرون؟
دکتر ؛ شاید خانم ا/ت دوست نداشته باشن و راحت نباشن شما اینجا باشین
ا/ت : آقای دکتر من راحت ترم که ریکی توی اتاق باشه میشه لطفا همینجا بمونه؟ اونم باید از وضع من خبر دار باشه
دکتر : میتونم بپرسم شما چه نسبتی با ا/ت دارین؟
ریکی : شما لطفا به کارتون برسید
دکتر : باشه ...
ویو_راوی : ریکی کنار ا/ت وایساده بود و با دقت دکتر رو نگاه میکرد که کم کم متوجه شد ا/ت داره آستینش رو میکشه
ا/ت : ریکیا
ریکی : جانم
ا/ت در گوش ریکی میگه : فک نکنم این دکتر باشه
ریکی : چرا؟
ا/ت : هی داره یه جاییم رو دس میکشه
ریکی : عم آقای دکتر چقد دیگه کار دارین؟
دکتر : الان تموم میشه صبر کن باید زخم های روی شونه ا/ت هم چک کنم یکیشون عفونت کرده بود میخام ببینم خوب شده یا نه
ریکی یه دکتر شک داره ***
میخام همینجا تمومش کنم یکم حرص بخورییین
۱۷.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.