عشق قدیمی (پارت 4)
کوک تنها آدمی بود که انقدر برای مرگش آرزو میکردم، نمیدونم چم شده همش با خودم درگیری دارم. پوفففففف، گشنم شد رفتم پایین یه چیزی بخورم. زنگ خونه رو زدن، رفتم دم آیفون یه دختر بود، عین خود کوک، نمیدونستم کیه از خدمتکار پرسیدم: این دختره کیه؟ گفت: ایشون خواهر ارباب هستن. گفتم : اسمش چیه؟ گفت: اسمشون جونگیمه، شوکه شدم خیلی خوشگل بود( عکسشو میذارم) رفتمو بهش سلام کردم.
ا/ت: سلام خوش اومدین
جونگیم : سلام خیلی ممنون، تو باید ا/ت همسر برادرم باشی، درسته؟
ا/ت : بله، متاسفانه 😒
جونگیم : چرا متاسفانه، مگه دوسش نداری؟
ا/ت : من به زور باهاش ازدواج کردم، نه اون منو دوست داره نه من اونو
جونگیم : امممممم خب اگه کوک دوست نداشت باهات ازدواج نمیکرد، مطمئنم دوست داشته
ا/ت : یه لبخند مصنوعی زدم و همه ی ماجرا رو برای جونگیم تعریف کردم
جونگیم: پس باید به زندگی باهاش تن بدی چون راهی وجود نداره که از دستش فرار کنی، باید با سرنوشت خودت صلح کنی ا/ت
کوک از سرکار اومد و به جونگیم سلام کرد، رفت بالا یه دوش گرفت و اومد بیرون و از هنرنمایی صبح من برای جونگیم تعریف کرد که چجوری هه سو رو انداختم بیرون 😌
جونگیم : پس ا/ت تو کوک و دوست داری وگرنه براش غیرتی نمیشدی 😉
ا/ت : جفتتون خواهر برادری مثل تراکتور رو مخم راه میرین، اصلا من میرم بالا 😒
جونگیم: کوک تو هم توی این شرایطی که داره انقد رو مخش نباش، باهاش همدردی کن
کوک: تو جای من نیستی ببینی چقد سخته یکی که دوست نداره رو دوست داشته باشی، من فکر میکنم عشق ما یه طرفس. عشق من خیلی قدیمیه، من از وقتی اون اومد توی اون دانشگاه دوسش داشتم
جونگیم : اونم دوست داره، اگه دوست نداشت هه سو رو بیرون نمیکرد، اینم نفمیدی؟
کوک : اگه دوسم تاره پس چرا ازم متنفره، خودم میفهمم روزی صد بار آرزوی مرگ منو میکنه، بعد تو میگی منو دوست داره؟ مثل اینکه تو نمیفهمی. تو دیگه الان خودت بچه داری اگر از سوهو بدت هم بیاد نمیتونی بهش بگی بخاطر بچت ( سوهو شوهر جونگیمه)
جونگیم : کوک کم کم شروع کرد به گریه کردن که ا/ت اومد، داشت میرفت بیرون
کوک: کجا میری ا/ت؟
ا/ت : دارم میرم با دوستام بیرون با اجازت
کوک: بین دوستات پسر که نیست؟
ا/ت: نه نیست
کوک: پس برو، قبل ساعت 2 خونه باشیا
ا/ت: باشه
رفتم ساعت شد دو و نیم گفتم الان برم خونه کوک نابودم میکنه، سریع از بچه ها خدافظی کردم و رفتم خونه، ساعت شد 3
کوک: چرا یه ساعت دیر کردی؟ مگه نگفتم قبل 2؟ چیکار میکردی بیرون؟
ا/ت : آروممممم ،یه نفس بگیر بعد
کوک: جواب منو بده
ا/ت: رفته بودم پارک با دوستام حواسم به ساعت نبود، ب.. ببخشید آقای جونگ کوک 😔😔
کوک : ایندفعه اشکال نداره، ولی دفعه ی بعد خودت میدونی اگه دیر کنی
ا/ت: باشه بازم ببخشید
کوک: دفعهی آخرتم باشه به من میگی آقای جونگ کوک، از این به بعد من برای تو فقط و فقط کوکم
ا/ت: باشه آق... کوک😑
ا/ت: سلام خوش اومدین
جونگیم : سلام خیلی ممنون، تو باید ا/ت همسر برادرم باشی، درسته؟
ا/ت : بله، متاسفانه 😒
جونگیم : چرا متاسفانه، مگه دوسش نداری؟
ا/ت : من به زور باهاش ازدواج کردم، نه اون منو دوست داره نه من اونو
جونگیم : امممممم خب اگه کوک دوست نداشت باهات ازدواج نمیکرد، مطمئنم دوست داشته
ا/ت : یه لبخند مصنوعی زدم و همه ی ماجرا رو برای جونگیم تعریف کردم
جونگیم: پس باید به زندگی باهاش تن بدی چون راهی وجود نداره که از دستش فرار کنی، باید با سرنوشت خودت صلح کنی ا/ت
کوک از سرکار اومد و به جونگیم سلام کرد، رفت بالا یه دوش گرفت و اومد بیرون و از هنرنمایی صبح من برای جونگیم تعریف کرد که چجوری هه سو رو انداختم بیرون 😌
جونگیم : پس ا/ت تو کوک و دوست داری وگرنه براش غیرتی نمیشدی 😉
ا/ت : جفتتون خواهر برادری مثل تراکتور رو مخم راه میرین، اصلا من میرم بالا 😒
جونگیم: کوک تو هم توی این شرایطی که داره انقد رو مخش نباش، باهاش همدردی کن
کوک: تو جای من نیستی ببینی چقد سخته یکی که دوست نداره رو دوست داشته باشی، من فکر میکنم عشق ما یه طرفس. عشق من خیلی قدیمیه، من از وقتی اون اومد توی اون دانشگاه دوسش داشتم
جونگیم : اونم دوست داره، اگه دوست نداشت هه سو رو بیرون نمیکرد، اینم نفمیدی؟
کوک : اگه دوسم تاره پس چرا ازم متنفره، خودم میفهمم روزی صد بار آرزوی مرگ منو میکنه، بعد تو میگی منو دوست داره؟ مثل اینکه تو نمیفهمی. تو دیگه الان خودت بچه داری اگر از سوهو بدت هم بیاد نمیتونی بهش بگی بخاطر بچت ( سوهو شوهر جونگیمه)
جونگیم : کوک کم کم شروع کرد به گریه کردن که ا/ت اومد، داشت میرفت بیرون
کوک: کجا میری ا/ت؟
ا/ت : دارم میرم با دوستام بیرون با اجازت
کوک: بین دوستات پسر که نیست؟
ا/ت: نه نیست
کوک: پس برو، قبل ساعت 2 خونه باشیا
ا/ت: باشه
رفتم ساعت شد دو و نیم گفتم الان برم خونه کوک نابودم میکنه، سریع از بچه ها خدافظی کردم و رفتم خونه، ساعت شد 3
کوک: چرا یه ساعت دیر کردی؟ مگه نگفتم قبل 2؟ چیکار میکردی بیرون؟
ا/ت : آروممممم ،یه نفس بگیر بعد
کوک: جواب منو بده
ا/ت: رفته بودم پارک با دوستام حواسم به ساعت نبود، ب.. ببخشید آقای جونگ کوک 😔😔
کوک : ایندفعه اشکال نداره، ولی دفعه ی بعد خودت میدونی اگه دیر کنی
ا/ت: باشه بازم ببخشید
کوک: دفعهی آخرتم باشه به من میگی آقای جونگ کوک، از این به بعد من برای تو فقط و فقط کوکم
ا/ت: باشه آق... کوک😑
۲۰۰.۲k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.