فیک کوکی💛
این داستان اشتباه بزرگ
.
.
.
ویو ا.ت
و بله اون خودش بود جئون جونگ کوک بزرگ که کسی حق نداشت بهش بگه بالای چشمت ابروئه حالا باید چیکار کرد؟
ویو کوک
امروز که بیدار شدم یه حسی بهم میگفت قراره اتفاق خوبی رخ بده آماده شدم رفتم توی ماشین
کوک: حرکت کن
ب.گ (بادیگارد): چشم
بعد از ۱۰ مین رسید پیاده شدم و دیدم تهیونگ هم تازه رسیده
(علامت ته - علامت جین =)
-به به میبینم با هم رسیدیم
کوک: آره خوب شدش
-امروز از دنده چپ پا نشدی چخبره (خنده)
کوک : بریم ته
- باشه باشه من تسلیم
رفتیم داخل دانشگاه که گوشی ته زنگ زد
-عه جینه
-الو سلام
=سلام ببین امروز نمیام
-عه چرا
=قضیش طولانیه شب مهمونیه شرکای شرکت باباس شما ها هم میاین فعلا
-قطع کرد آخه مهمونی از کجا در اومد
کوک: چیشده
-هیچی شب مهمونیه شرکای آقای کیم ما هم باید بریم
کوک: باشه حالا (سرد)
رفتم سمت کلاس که دخترا اومدن دورم واقعا آخه چرا(چون ژذابی)
رفتم آخر کلاس معمولا اونجارو دوست داشتم چون خلوت تر بود ته هم کنارم میشست منتظر استاد بودیم و در همین حین هم با ته حرف میزدم که استاد اومد بعد از ۸ مین یه دختر با عجله اومد توی کلاس جالبه استاد زیاد بهش چیزی نگفت معلومه از خانواده سرشناسیه خوشگل بود چطور تیپش هم میتونست دارک باشه هم کیوت
کوک: ته اون کیه؟(با سرش به ا.ت اشاره میکنه)
^اون چانگ ا.ت اس از خانواده چانگ همون شرکت مد و فشن معروف
کوک: هوم
(2 ساعت بعد)
تموم شد از کلاس خارج شدیم که دوباره دخترا و پسرا اومدن دورمون تعداد پسرا کم بودش و بیشتر دختر بودن سیر بودم و نمیخواستم برم سالن غذاخوری هیچ وقت ترجیحا نمیرم اونجا برای همین با ته رفتیم توی محوطه دانشگاه داشتیم راه میرفتیم و اون از معامله فردا عصر صحبت میکرد که یه دختر بهم برخورد و بستنیش ریخت روی کفشم
&من...من..منو ببخشید آای جئون(وقتی سرش پایینه میگه)
کوک: از من میخوای ببخشمت؟(پوزخند)
&ب..بله
مایا: اوپاااا بهش بگو لیسش بزنه(از بین جمعیت داد زد)
کوک: اوممم راست میگه اگه میخوای تمیزش کنی باید لیسش بزنی
&چ..چی
کوک: زود باش( عربده)
ویو ا.ت
چی اون ازش می خواست کفشش رو لیس بزنه؟ فکرشو نمیکردم انقدر بی رحم باشه داشتم فکر میکردم چطور این اشتباه بزرگ رو جمعش کنم که یه فکری به سرم زد البته با این کار خودم رو وارد بازیش میکنم دیدم که هانده واقعا هم داره خم میشه و باید اون فکر رو عملی میکردم
ا.ت: صبر کن(داد)
&(نگاه به ا.ت)
کوک: (نگاه سرد به ا.ت)
ا.ت : من انجامش میدم
کوک: به به اینجا یه خانم فداکار رو داریم
اونجا بود که همه ی بچه ها دوربین هاشون رو در اوردن و شروع به فیلم برداری کردن
ا.ت: هانده برو اونور
هانده کنار کشید رفتم جلو خم شدم اما نگاهم به بستنی ای که هنوز توی دستم بود افتاد همون لحظه سریع بلند شدم و بستنی رو زدم توی صورتش
ا.ت: عوضی با خودت چی فکر کردی ها(داد)
ا.ت: توقع داشتی برات پاکش کنم هوم؟هه(داد و پوزخند)
داشت صورتش رو پاک میکرد که دست هانده رو گرفتم و رفتیم توی کلاس
ویو کوک
داشت خم میشد که کفشم رو تمیز کنه اما همون دختره که اسمش ا.ت بود گفت میخواد فداکاری کنه چه بهتر که دختری از خانواده ی سرشناس اینکار رو کنه
داشت خم میشد که بستنی رو زد توی صورتم همه زدن زیر خنده حتی ته چطور ابهت من رو زیر سوال بود داشتم صورتم رو پاک میکردم که با دوستش رفت...
.
.
.
ویو ا.ت
و بله اون خودش بود جئون جونگ کوک بزرگ که کسی حق نداشت بهش بگه بالای چشمت ابروئه حالا باید چیکار کرد؟
ویو کوک
امروز که بیدار شدم یه حسی بهم میگفت قراره اتفاق خوبی رخ بده آماده شدم رفتم توی ماشین
کوک: حرکت کن
ب.گ (بادیگارد): چشم
بعد از ۱۰ مین رسید پیاده شدم و دیدم تهیونگ هم تازه رسیده
(علامت ته - علامت جین =)
-به به میبینم با هم رسیدیم
کوک: آره خوب شدش
-امروز از دنده چپ پا نشدی چخبره (خنده)
کوک : بریم ته
- باشه باشه من تسلیم
رفتیم داخل دانشگاه که گوشی ته زنگ زد
-عه جینه
-الو سلام
=سلام ببین امروز نمیام
-عه چرا
=قضیش طولانیه شب مهمونیه شرکای شرکت باباس شما ها هم میاین فعلا
-قطع کرد آخه مهمونی از کجا در اومد
کوک: چیشده
-هیچی شب مهمونیه شرکای آقای کیم ما هم باید بریم
کوک: باشه حالا (سرد)
رفتم سمت کلاس که دخترا اومدن دورم واقعا آخه چرا(چون ژذابی)
رفتم آخر کلاس معمولا اونجارو دوست داشتم چون خلوت تر بود ته هم کنارم میشست منتظر استاد بودیم و در همین حین هم با ته حرف میزدم که استاد اومد بعد از ۸ مین یه دختر با عجله اومد توی کلاس جالبه استاد زیاد بهش چیزی نگفت معلومه از خانواده سرشناسیه خوشگل بود چطور تیپش هم میتونست دارک باشه هم کیوت
کوک: ته اون کیه؟(با سرش به ا.ت اشاره میکنه)
^اون چانگ ا.ت اس از خانواده چانگ همون شرکت مد و فشن معروف
کوک: هوم
(2 ساعت بعد)
تموم شد از کلاس خارج شدیم که دوباره دخترا و پسرا اومدن دورمون تعداد پسرا کم بودش و بیشتر دختر بودن سیر بودم و نمیخواستم برم سالن غذاخوری هیچ وقت ترجیحا نمیرم اونجا برای همین با ته رفتیم توی محوطه دانشگاه داشتیم راه میرفتیم و اون از معامله فردا عصر صحبت میکرد که یه دختر بهم برخورد و بستنیش ریخت روی کفشم
&من...من..منو ببخشید آای جئون(وقتی سرش پایینه میگه)
کوک: از من میخوای ببخشمت؟(پوزخند)
&ب..بله
مایا: اوپاااا بهش بگو لیسش بزنه(از بین جمعیت داد زد)
کوک: اوممم راست میگه اگه میخوای تمیزش کنی باید لیسش بزنی
&چ..چی
کوک: زود باش( عربده)
ویو ا.ت
چی اون ازش می خواست کفشش رو لیس بزنه؟ فکرشو نمیکردم انقدر بی رحم باشه داشتم فکر میکردم چطور این اشتباه بزرگ رو جمعش کنم که یه فکری به سرم زد البته با این کار خودم رو وارد بازیش میکنم دیدم که هانده واقعا هم داره خم میشه و باید اون فکر رو عملی میکردم
ا.ت: صبر کن(داد)
&(نگاه به ا.ت)
کوک: (نگاه سرد به ا.ت)
ا.ت : من انجامش میدم
کوک: به به اینجا یه خانم فداکار رو داریم
اونجا بود که همه ی بچه ها دوربین هاشون رو در اوردن و شروع به فیلم برداری کردن
ا.ت: هانده برو اونور
هانده کنار کشید رفتم جلو خم شدم اما نگاهم به بستنی ای که هنوز توی دستم بود افتاد همون لحظه سریع بلند شدم و بستنی رو زدم توی صورتش
ا.ت: عوضی با خودت چی فکر کردی ها(داد)
ا.ت: توقع داشتی برات پاکش کنم هوم؟هه(داد و پوزخند)
داشت صورتش رو پاک میکرد که دست هانده رو گرفتم و رفتیم توی کلاس
ویو کوک
داشت خم میشد که کفشم رو تمیز کنه اما همون دختره که اسمش ا.ت بود گفت میخواد فداکاری کنه چه بهتر که دختری از خانواده ی سرشناس اینکار رو کنه
داشت خم میشد که بستنی رو زد توی صورتم همه زدن زیر خنده حتی ته چطور ابهت من رو زیر سوال بود داشتم صورتم رو پاک میکردم که با دوستش رفت...
۴.۶k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.