part 9
نامجون: فکر کنم دیگه کنترلت دست خودت نباشه
(فلش بک به سه سال پیش)
تهیونگ:ا/ت میشه یه لحظه بیای؟
ا/ت:جونم
تهیونگ:نمیدونم چطور بگم؟ نمیدونم تو هم همین حس رو داری یا نه ولی... ا/ت من عاشقتم خیلی دوستت دارم
ا/ت: منم همین حس رو دارم منم عاشقتم ولی میترسیدم وقتی بهت گفتم دوستیمون رو بهم بزنی
تهیونگ: خوشحالم که تو هم عاشقمی حتا اگه اینطوری بود بهم نمیزدم
تهیونگ میره نزدیک ا/ت بغلش میکنه و میچرخوندش
ا/ت: بیا بریم کلاس
تهیونگ: اومدم
با هم میرن سمت کلاس
روز ها همینطوری میگذشت ا/ت و تهیونگ زوج خوبی شده بودن
تهیونگ: ا/ت بیا پایین منتظرم
ا/ت: اومدم
تهیونگ: سلام خوبی؟
ا/ت:سیلام اره خوبم•-•تو خوبی؟
تهیونگ: اره منم خوبم
با هم دیگه راه افتادن سمت مدرسه رسیدن و دست در دست هم وارد کلاس شدن
ا/ت: سیلام لوکا
لوکا:سلام( با حرص)
بعد از مدرسه ا/ت میره به سمت خونش تهیونگ هم همینطور ولی قضیه فرق میکنه
تهیونگ تو راه خونش متوجه میشه که ترمز ماشینش نمیگیره نمیتونه ماشین رو کنترل کنه و میخوره به یه درخت سرش اسیب بدی میبینه ولی به زود خودش رو از ماشین میکشه بیرون میره توی جنگل تهیونگ یه صدایی میشنوه برمیگرده میبینه لوکا هست و ازش کمک میخواد ولی لوکا کمک نمیکنه
(فلش بک به چند ساعت قبل)
لوکا وقتی میشنوه ا/ت و تهیونگ قرار میزارن عصبانی میشه چون اونم ا/ت رو دوست داشت تصمیم میگیره تهیونگ رو نابود کنه فکر میکنه اگه تهیونگ نباشه ا/ت اون رو انتخاب میکنه
میره ترمز ماشین تهیونگ رو خراب میکنه و وقتی
تهیونگ حرکت میکنه لوکا هم پشت سرش میره وقتی تهیونگ از ماشین خودشو میکشه بیرون لوکا دنبالش میکنه
( اتمام این فلش بک)
تهیونگ:لو.. لوکا ک.. کمکم کن
لوکا همینجوری نگاهش میکنه و میگه
لوکا: چرا وقتی این کارو من کردم بهت کمک کنم؟ 😏
تهیونگ: چ.. چی
لوکا: ا/ت ماله منه فهمیدی مال من اگه تو نبودی اون مال من بود حالا نیستی و قراره با هم خوشبخت بشیم
اسلحه اش رو در میاره و یه گلوله به سر تهیونگ میزنه و تهیونگ رو میکشه ولی این براش کافی نبود روح تهیونگ رو نفرین میکنه تا بتونه خوب انتقام بگیره و داخل یه کتاب زندانیش میکنه
فردا صبح
ا/ت خوشحال میره مدرسه ولی تهیونگ رو نمیبینه هر چی بهش زنگ میزنه کسی بر نمیداره کم کم نگران میشه وقتی لوکا رو میبینه زود میره پیشش و میگه
ا/ت: لوکا میدونی تهیونگ کجاست؟ نگرانش هستم😢
لوکا: ا/ت بیا بشین... همه چی رو میگم... ولی اول باید اروم باشی
ا/ت: من ارومم بگو چی شده( با داد و گریه)
لوکا: ت.. تهیونگ... دیروز با.. با ماشینش تصادف... کرده و.. متاسفانه جانش را از دست داده
ا/ت: نه... نه این واقعی نیست... تو.. ت.. تو داری شوخی میکنی نه؟( با داد و گریه )
لوکا میره ا/ت رو بغل میکنه و بهش میگه اروم باشه ا/ت هر روز لاغر تر و ضعیف تر میشه دیگه اون ا/ت کیوتی وجود نداشت ا/ت افسرده شده بود لوکا تصمیم گرفت اینبار به خونه ا/ت بره ولی وقتی رفت احساس کرد دیگه عاشق ا/ت نیست چون جیوو رو دید و عاشق جیوو شد( 🗿)
لوکا با پسرا هم دوست بود ولی همان بلا رو که سر تهیونگ اورده بود رو به سر جونگ کوک اورد چون عاشق جیوو بود وقتی کوک رو کشت دید که پسرا پشتشن و بهش نگاه میکنن ترسید بلایی سرش بیارم به خاطر همین اونارو هم کشت و روحشون رو نفرین کرد و داخل کتاب مثل تهیونگ زندانی شون کرد( 🙂)
ولی اون میخواست از تهیونگ و کوک انتقام بگیره تصمیم گرفت کتاب را به یه کتابخانه ببره تا یه کسی پیدا کنه و پسرا ازاد بشن ولی میخواست اونارو کنترل کنه
بعد از اون اتفاق لوکا گم و گور میشه تا بتونه قوی بشه
(اتمام فلش بک)
امیدوارم خوشتون بیاد🙃💕🫂
فکر کنم پشماتون بد جوری ریخته نه؟ 😂😂
به چیزی رو بگم شاید خودتونم فهمیدین لوکااا یه عوضیه
خب خب میخوام اینبار شرط بزارم برای پارت بعدی چون زیاد دارم مینویسم😐🔪
لایک 20
کامنت 30
خب خب ببینم چیکار میکنین😂🫂
(فلش بک به سه سال پیش)
تهیونگ:ا/ت میشه یه لحظه بیای؟
ا/ت:جونم
تهیونگ:نمیدونم چطور بگم؟ نمیدونم تو هم همین حس رو داری یا نه ولی... ا/ت من عاشقتم خیلی دوستت دارم
ا/ت: منم همین حس رو دارم منم عاشقتم ولی میترسیدم وقتی بهت گفتم دوستیمون رو بهم بزنی
تهیونگ: خوشحالم که تو هم عاشقمی حتا اگه اینطوری بود بهم نمیزدم
تهیونگ میره نزدیک ا/ت بغلش میکنه و میچرخوندش
ا/ت: بیا بریم کلاس
تهیونگ: اومدم
با هم میرن سمت کلاس
روز ها همینطوری میگذشت ا/ت و تهیونگ زوج خوبی شده بودن
تهیونگ: ا/ت بیا پایین منتظرم
ا/ت: اومدم
تهیونگ: سلام خوبی؟
ا/ت:سیلام اره خوبم•-•تو خوبی؟
تهیونگ: اره منم خوبم
با هم دیگه راه افتادن سمت مدرسه رسیدن و دست در دست هم وارد کلاس شدن
ا/ت: سیلام لوکا
لوکا:سلام( با حرص)
بعد از مدرسه ا/ت میره به سمت خونش تهیونگ هم همینطور ولی قضیه فرق میکنه
تهیونگ تو راه خونش متوجه میشه که ترمز ماشینش نمیگیره نمیتونه ماشین رو کنترل کنه و میخوره به یه درخت سرش اسیب بدی میبینه ولی به زود خودش رو از ماشین میکشه بیرون میره توی جنگل تهیونگ یه صدایی میشنوه برمیگرده میبینه لوکا هست و ازش کمک میخواد ولی لوکا کمک نمیکنه
(فلش بک به چند ساعت قبل)
لوکا وقتی میشنوه ا/ت و تهیونگ قرار میزارن عصبانی میشه چون اونم ا/ت رو دوست داشت تصمیم میگیره تهیونگ رو نابود کنه فکر میکنه اگه تهیونگ نباشه ا/ت اون رو انتخاب میکنه
میره ترمز ماشین تهیونگ رو خراب میکنه و وقتی
تهیونگ حرکت میکنه لوکا هم پشت سرش میره وقتی تهیونگ از ماشین خودشو میکشه بیرون لوکا دنبالش میکنه
( اتمام این فلش بک)
تهیونگ:لو.. لوکا ک.. کمکم کن
لوکا همینجوری نگاهش میکنه و میگه
لوکا: چرا وقتی این کارو من کردم بهت کمک کنم؟ 😏
تهیونگ: چ.. چی
لوکا: ا/ت ماله منه فهمیدی مال من اگه تو نبودی اون مال من بود حالا نیستی و قراره با هم خوشبخت بشیم
اسلحه اش رو در میاره و یه گلوله به سر تهیونگ میزنه و تهیونگ رو میکشه ولی این براش کافی نبود روح تهیونگ رو نفرین میکنه تا بتونه خوب انتقام بگیره و داخل یه کتاب زندانیش میکنه
فردا صبح
ا/ت خوشحال میره مدرسه ولی تهیونگ رو نمیبینه هر چی بهش زنگ میزنه کسی بر نمیداره کم کم نگران میشه وقتی لوکا رو میبینه زود میره پیشش و میگه
ا/ت: لوکا میدونی تهیونگ کجاست؟ نگرانش هستم😢
لوکا: ا/ت بیا بشین... همه چی رو میگم... ولی اول باید اروم باشی
ا/ت: من ارومم بگو چی شده( با داد و گریه)
لوکا: ت.. تهیونگ... دیروز با.. با ماشینش تصادف... کرده و.. متاسفانه جانش را از دست داده
ا/ت: نه... نه این واقعی نیست... تو.. ت.. تو داری شوخی میکنی نه؟( با داد و گریه )
لوکا میره ا/ت رو بغل میکنه و بهش میگه اروم باشه ا/ت هر روز لاغر تر و ضعیف تر میشه دیگه اون ا/ت کیوتی وجود نداشت ا/ت افسرده شده بود لوکا تصمیم گرفت اینبار به خونه ا/ت بره ولی وقتی رفت احساس کرد دیگه عاشق ا/ت نیست چون جیوو رو دید و عاشق جیوو شد( 🗿)
لوکا با پسرا هم دوست بود ولی همان بلا رو که سر تهیونگ اورده بود رو به سر جونگ کوک اورد چون عاشق جیوو بود وقتی کوک رو کشت دید که پسرا پشتشن و بهش نگاه میکنن ترسید بلایی سرش بیارم به خاطر همین اونارو هم کشت و روحشون رو نفرین کرد و داخل کتاب مثل تهیونگ زندانی شون کرد( 🙂)
ولی اون میخواست از تهیونگ و کوک انتقام بگیره تصمیم گرفت کتاب را به یه کتابخانه ببره تا یه کسی پیدا کنه و پسرا ازاد بشن ولی میخواست اونارو کنترل کنه
بعد از اون اتفاق لوکا گم و گور میشه تا بتونه قوی بشه
(اتمام فلش بک)
امیدوارم خوشتون بیاد🙃💕🫂
فکر کنم پشماتون بد جوری ریخته نه؟ 😂😂
به چیزی رو بگم شاید خودتونم فهمیدین لوکااا یه عوضیه
خب خب میخوام اینبار شرط بزارم برای پارت بعدی چون زیاد دارم مینویسم😐🔪
لایک 20
کامنت 30
خب خب ببینم چیکار میکنین😂🫂
۲۲۵.۲k
۲۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.