(عشق در مدرسه) پارت ۹
از زبان ات
چشمام بسکه گریه کرده بودم پف کرده بود اون عوضی هم اومده بود و رو مبل نشسته بود و پاشو انداخته بود رو پاهاش و با پوزخند منو نگاه میکرد دلم میخواست تیکه تیکش کنم مرتیکه عوضی هیز(خفه شو دختره خرررر)
رفتم پیششون سرم پایین بود بابام هم پیشش بود
&اومدی عزیزم
_اوهوم
اون عوضی تیهونگ اومد نزدیکم و چونمو گرفت و با دستش آورد بالا
&مراقب دخترم باش
+نگران نباشید من دوسش دارم از جونم براش مایع میزارم(اره جون عمت)
دست منو گرفت و به بادیگاردش علامت داد چمدون منو بیاره و از مامان بابام خدافظی کردم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
_راس میگفتی که دوسم داری
+نه(نیشخند)
_پس چرا به بابام...
نزاشت ادامه حرفمو بزنم
+چون میخواستم تو رو بهم بده مجبور شدم یکم زبون بریزم ولی
_ولی چی
+قرار نیس به عنوان دوست دختر من وارد عمارت شی فقط یه برده ای کوچولو بلایی سرت میارم که دیگه یاد بگیری با من چطوری حرف بزنی یادته چطوری برام بلبل زبونی میکردی تلافی همه اونا رو از سرت در میارم
_پس دانشگام چی میشه
+تعطیل دیگه عشق حال و رفیق بازی و دانشگاه همه چی تعطیل فقط الان باید
هر چی بهت گفتم و مث آدم گوش کنی
از زبان ات
وقتی اون حرفا رو بهم زد اشکام شدت گرفت و هق هقام بلند شد و خیلی بد جور گریه میکردم ولی اون میخندید بهم آخه یه آدم چقدر میتونه عوضی باشه مرتیکه الاغ مگه من اسبابازیشم
+بسه دیگه خفه شو
_فک نکن میشینم نگات میکنم هر غلطی خواستی بکنی
وقتی اینو گفتم یه چک محکم خابوند تو صورتم که لبم پاره شد و خون اومد
+خفه شو دختره هرزه یه بار دیگه اینجوری با من حرف بزن فقط یک بار دیگه اینجوری با من حرف بزن زبونتو میبرم میندازم جلو سگ بخوره ولی نه نه برای ناله کردن بهش نیاز داری اینقدر میزنمت که روزی صد بار آرزوی مرگ کنی از این به بعد هم به من میگی ارباب فهمیدی
_..........
+فهمیدی(داد خیلی شدید)
_ف...فهمیدم
+فهمیدم چی
_فهمیدم ا...ارباب
+هوم آفرین هرزه کوچولو(پوزخند)
از زبان ات
حتی این بهم گفت هرزه مرتیکه عوضی چطور به خودش اجازه میده بهم بگه هرزه بلاخره رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل همه خدمتکارا بهش تعظیم میکردن مث سگ ازش میترسن بدبختا منم فعلا جز اطاعت از دستوراتش هیچ چاره ی دیگه ای نداشتم و باید به حرفاش گوش میکردم.....
چشمام بسکه گریه کرده بودم پف کرده بود اون عوضی هم اومده بود و رو مبل نشسته بود و پاشو انداخته بود رو پاهاش و با پوزخند منو نگاه میکرد دلم میخواست تیکه تیکش کنم مرتیکه عوضی هیز(خفه شو دختره خرررر)
رفتم پیششون سرم پایین بود بابام هم پیشش بود
&اومدی عزیزم
_اوهوم
اون عوضی تیهونگ اومد نزدیکم و چونمو گرفت و با دستش آورد بالا
&مراقب دخترم باش
+نگران نباشید من دوسش دارم از جونم براش مایع میزارم(اره جون عمت)
دست منو گرفت و به بادیگاردش علامت داد چمدون منو بیاره و از مامان بابام خدافظی کردم و رفتیم بیرون سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
_راس میگفتی که دوسم داری
+نه(نیشخند)
_پس چرا به بابام...
نزاشت ادامه حرفمو بزنم
+چون میخواستم تو رو بهم بده مجبور شدم یکم زبون بریزم ولی
_ولی چی
+قرار نیس به عنوان دوست دختر من وارد عمارت شی فقط یه برده ای کوچولو بلایی سرت میارم که دیگه یاد بگیری با من چطوری حرف بزنی یادته چطوری برام بلبل زبونی میکردی تلافی همه اونا رو از سرت در میارم
_پس دانشگام چی میشه
+تعطیل دیگه عشق حال و رفیق بازی و دانشگاه همه چی تعطیل فقط الان باید
هر چی بهت گفتم و مث آدم گوش کنی
از زبان ات
وقتی اون حرفا رو بهم زد اشکام شدت گرفت و هق هقام بلند شد و خیلی بد جور گریه میکردم ولی اون میخندید بهم آخه یه آدم چقدر میتونه عوضی باشه مرتیکه الاغ مگه من اسبابازیشم
+بسه دیگه خفه شو
_فک نکن میشینم نگات میکنم هر غلطی خواستی بکنی
وقتی اینو گفتم یه چک محکم خابوند تو صورتم که لبم پاره شد و خون اومد
+خفه شو دختره هرزه یه بار دیگه اینجوری با من حرف بزن فقط یک بار دیگه اینجوری با من حرف بزن زبونتو میبرم میندازم جلو سگ بخوره ولی نه نه برای ناله کردن بهش نیاز داری اینقدر میزنمت که روزی صد بار آرزوی مرگ کنی از این به بعد هم به من میگی ارباب فهمیدی
_..........
+فهمیدی(داد خیلی شدید)
_ف...فهمیدم
+فهمیدم چی
_فهمیدم ا...ارباب
+هوم آفرین هرزه کوچولو(پوزخند)
از زبان ات
حتی این بهم گفت هرزه مرتیکه عوضی چطور به خودش اجازه میده بهم بگه هرزه بلاخره رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل همه خدمتکارا بهش تعظیم میکردن مث سگ ازش میترسن بدبختا منم فعلا جز اطاعت از دستوراتش هیچ چاره ی دیگه ای نداشتم و باید به حرفاش گوش میکردم.....
۳۴.۰k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.