🖤پادشاه من🖤 پارت ۷۲
اما ولش نمیکردم اونم موهامو گرفته بود داشتم سعی میکردم یه جوری از خودم جداش کنم یهو موهامو بدجور کشید خیلی دردم گرفت محکم بت پا زدمش افتاد رو زمین گوشه ی لبش داشت خون میومد که آجوما اومد و گفت:
آجوما: دختره ی هرزه چیکار کردی با لیا من😡( اسم دختره لیا) هست)
لیا: آجوما خیلی منو زد و حتی برام گردن کلفتی کرد. دستمال کثیفو انداخت تو صورتم 😭( لیا من گیرن بیارم دل و رودتو میریزم بیرون ا.ت خیلی بهت راحت گرفت😑)
ا.ت: دختره بی شعور برای چی دروغ میگی کی اول شروع کرد هاااا بگو آجوما برای چی به من میگی هرز..........( آجوما بهش سیلی زد )
آجوما: دفعه ی آخرت باشه رو خدمتکارای نمونه ی من اینجوری حرف میزنی تو هرزه که هیچی یه تیکه آشغالم نیستی( داد ) ببرینش زیرزمین تا میخوره بزنینش
از زبان ا.ت:
بادیگاردا منو بردن زیر زمین و اولش به بدنم دست میزدن به زور منو بوس کردن و بعدش منو زدن با شلاق انقدر زدنم که دیگه احتمال زنده بودنم خیلی کم بود منو تو غرق خون ول کردن و رفتن . خیلی سرد بود اتاق کم کم بیهوش شدم و.........
از زبان کوک:
امروز خیلی کار رو سرم ریخته بود ساعت ۶ غروب اومدم عمارت رفتم تو دفتر کارم باید تمام کارا بدون مشکلی پیش بره چون چن روز دیگه کلی تفنگ و اسلحه از راه دریایی برام میاد تا ساعت ۹ تو دفتر کار بودم بعدش یه ذره استراحت کردم و رفتم پایین برای شام. آنیا رو سر میز ندیدم به خدمتکارا گفتم :
کوک: آنیا کجاس؟🤨
خدمتکار: ارباب تو اتاقشه الان میارمش😨
از غذا یه ذره خوردم وایسا مگه ا.ت قرار نبود از این به بعد غذا درست کنه ولی این که طعمش فرق داره . بین خدمتکارا هم ندیدمش . آنیا اومد دیدم گریه کرده ازش پرسیدم :
کوک: عزیزم چرا گریه میکنی؟
آنیا : بابا هرچی دنبال مامانم میگردم پیداش نمیکنم😭
کوک: چی؟ آجوما ا.ت کجاس 😠
آجوما: چی. زه ا.ت ر، فته 😧
دوست ا.ت: ارباب آجوما ا.ت رو شکنجه داده صبح که ا.ت داشت به کارش میرسید خدمتکارا ا.ت رو اذیت کردن آجوما هم به بادیگاردا گفت ببرینش زیرزمین بزنینش 😟
کوک: آجوما این چی میگه؟ هاننن؟ به چه حقی دست به خدمتکار من میزنی 😡( یه چیزی فراتر از داد)
آجوما: ارباب لطفا منو ببخش من غلط کردم 😭( زانو زد)
کوک: دیگه دیره آجوما کارات زیادی غیر قابل تحمل شده( عربده)
رفتم زیر زمین درو با پا شکستم رفتم تو دیدم ا.ت غرق تو خون بیهوشه رفتم بغلش کردم گذاشتم تو اتاقم یهو متوجه ی چیزی شدم لبش پاره شده بود رو گردنشم جای....( خودتون میدونید رو گردنش جای چی بود ) ناخود آگاه خون جلوی چشمم رو گرفت رفتم پایین گفتم :
کوک: اون کسایی که ا.ت رو کتک زدن کجاننننن😡( داد)
دوست ا.ت: آقا بیرونن همون دوتا بادیگاردی که لباسشون سرمه ایه 😧
آجوما: دختره ی هرزه چیکار کردی با لیا من😡( اسم دختره لیا) هست)
لیا: آجوما خیلی منو زد و حتی برام گردن کلفتی کرد. دستمال کثیفو انداخت تو صورتم 😭( لیا من گیرن بیارم دل و رودتو میریزم بیرون ا.ت خیلی بهت راحت گرفت😑)
ا.ت: دختره بی شعور برای چی دروغ میگی کی اول شروع کرد هاااا بگو آجوما برای چی به من میگی هرز..........( آجوما بهش سیلی زد )
آجوما: دفعه ی آخرت باشه رو خدمتکارای نمونه ی من اینجوری حرف میزنی تو هرزه که هیچی یه تیکه آشغالم نیستی( داد ) ببرینش زیرزمین تا میخوره بزنینش
از زبان ا.ت:
بادیگاردا منو بردن زیر زمین و اولش به بدنم دست میزدن به زور منو بوس کردن و بعدش منو زدن با شلاق انقدر زدنم که دیگه احتمال زنده بودنم خیلی کم بود منو تو غرق خون ول کردن و رفتن . خیلی سرد بود اتاق کم کم بیهوش شدم و.........
از زبان کوک:
امروز خیلی کار رو سرم ریخته بود ساعت ۶ غروب اومدم عمارت رفتم تو دفتر کارم باید تمام کارا بدون مشکلی پیش بره چون چن روز دیگه کلی تفنگ و اسلحه از راه دریایی برام میاد تا ساعت ۹ تو دفتر کار بودم بعدش یه ذره استراحت کردم و رفتم پایین برای شام. آنیا رو سر میز ندیدم به خدمتکارا گفتم :
کوک: آنیا کجاس؟🤨
خدمتکار: ارباب تو اتاقشه الان میارمش😨
از غذا یه ذره خوردم وایسا مگه ا.ت قرار نبود از این به بعد غذا درست کنه ولی این که طعمش فرق داره . بین خدمتکارا هم ندیدمش . آنیا اومد دیدم گریه کرده ازش پرسیدم :
کوک: عزیزم چرا گریه میکنی؟
آنیا : بابا هرچی دنبال مامانم میگردم پیداش نمیکنم😭
کوک: چی؟ آجوما ا.ت کجاس 😠
آجوما: چی. زه ا.ت ر، فته 😧
دوست ا.ت: ارباب آجوما ا.ت رو شکنجه داده صبح که ا.ت داشت به کارش میرسید خدمتکارا ا.ت رو اذیت کردن آجوما هم به بادیگاردا گفت ببرینش زیرزمین بزنینش 😟
کوک: آجوما این چی میگه؟ هاننن؟ به چه حقی دست به خدمتکار من میزنی 😡( یه چیزی فراتر از داد)
آجوما: ارباب لطفا منو ببخش من غلط کردم 😭( زانو زد)
کوک: دیگه دیره آجوما کارات زیادی غیر قابل تحمل شده( عربده)
رفتم زیر زمین درو با پا شکستم رفتم تو دیدم ا.ت غرق تو خون بیهوشه رفتم بغلش کردم گذاشتم تو اتاقم یهو متوجه ی چیزی شدم لبش پاره شده بود رو گردنشم جای....( خودتون میدونید رو گردنش جای چی بود ) ناخود آگاه خون جلوی چشمم رو گرفت رفتم پایین گفتم :
کوک: اون کسایی که ا.ت رو کتک زدن کجاننننن😡( داد)
دوست ا.ت: آقا بیرونن همون دوتا بادیگاردی که لباسشون سرمه ایه 😧
۸.۸k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.