p2
*ات*
تهیونگ : ات اینجایی
ات : اوم..
تهیونگ : قرار بود بدون اجازه من از اتاق بیرون نری...برا یه لحظه مردم و زنده شدم دختر
ات : نیازی به نگرانی نیس فقد میخواستم کتاب بخونم..تازه جین هست
تهیونگ : خیلی به خدمه ها اعتماد میکنی
ات : چرا نکنم؟...من به جین بیشتر از تو اعتماد دارم ^-^
تهیونگ : بسیار سپاس گزارم 😐💔
ات : حالا با اجازه میخوام برم به اتاقم.
تهیونگ : کیم سوکجین برو سر کارت امروز یه مهمان مهم داریم
ات : از کی تو به جین دستور میدی هان..جین نمیری
جین : شرمنده بانوی من..نمیتونم از دستورات سرپیچی کنم
ات : هوفففف برو
جین از کتابخونه رف بیرون..
تهیونگ : خب با این حال..
ات : گمشو خودم میرم
تهیونگ : میخوای کل راه تا اتاقت از پله ها بری بالا
ات : نه..میرم پایین
تهیونگ : باشه ولی اگه افتادی به من هیچ ربطی نداره
ات : اتفاقا داره چون اگ مامان بفهمه تورو دار میزنه حتما یکیشون تورو فرستاد که ازم مراقبت کنی نه...🌚
تهیونگ :(눈‸눈)
ات : میدونستم..🌚
بزور رو پاهام ایستادم و از کتاب خونه رفتم بیرون
تهیونگ : صبر کن نرو !
ات : من میتونم! من بچه نیستم که یکی بیاد دستمو بگیره..میخوام خودم یاد بگیرم کارامو انجام بدم.
چندتا از پله هارو رفتم پایین
ات : تونستم! *ذوق*
تهیونگ : باید ببرمت بالا ندیمه ها لباساتو اماده کنن
ات : میتونی تمرکزمو بهم نریزی!!
یدف پام رو لبه پله گزاشتم و خواستم بیوفتم..چشمامو روهم گزاشته بودم که دستی پشت کمرم حس کردم
کوک : حالتون خوبه؟ بانو کیم.
صدای شخص نا اشناییه من همه خدمه هارو میشناسم...چشمامو باز کردم.
این دیگ کیه؟
دستمو محافظ پله رسوندم و ازش فاصله گرفتم.
تهیونگ : وای خدایا شکرت...ات اینقد دردسر درست نکن
ات : خودت واسه من دردسری..میزاری جلو یه نا اشنا احتراممو نگه دارم؟
تهیونگ : راحت باش 🗿
ات : احم احم...خب اقا خوشتیپه کی باشن؟
تهیونگ : خیلی تاثیر گزار بود (눈‸눈)
ات : خفه
کوک : من جئون جونگ کوک 25 ساله هستم بانو کیم..اقای کیم منو ب قصرتون دعوت کردن تا..به عنوان محافظتون کار کنم..و همچنین اشپز محترمتون به کاراشون برسن..البته با دستور شما شروع به کار میکنم
ات : خوشبختم جئون جونگ کوک *لبخند*
تهیونگ : صبر کن ببینم..من باید دستور بدم که کی شروع کنی
کوک : عذر میخوام سرورم..اما من شنیده بودم که بانو کیم به زودی صاحب قصر خواهد شد..پس..من به عنوان یه محافظ فقد به دستورات بانو کیم عمل میکنم
ات : خوشم اومد...اما یه جور اسم جئون جونگ کوک اشنا به نظر میاد...اها..خانواده جئون..شنیدم حکومت امپراطور جئون سرشکسته شدن...نگو که...شما ولیعهد هستین
کوک : بانو شما خیلی باهوش هستین
تهیونگ : ات اینجایی
ات : اوم..
تهیونگ : قرار بود بدون اجازه من از اتاق بیرون نری...برا یه لحظه مردم و زنده شدم دختر
ات : نیازی به نگرانی نیس فقد میخواستم کتاب بخونم..تازه جین هست
تهیونگ : خیلی به خدمه ها اعتماد میکنی
ات : چرا نکنم؟...من به جین بیشتر از تو اعتماد دارم ^-^
تهیونگ : بسیار سپاس گزارم 😐💔
ات : حالا با اجازه میخوام برم به اتاقم.
تهیونگ : کیم سوکجین برو سر کارت امروز یه مهمان مهم داریم
ات : از کی تو به جین دستور میدی هان..جین نمیری
جین : شرمنده بانوی من..نمیتونم از دستورات سرپیچی کنم
ات : هوفففف برو
جین از کتابخونه رف بیرون..
تهیونگ : خب با این حال..
ات : گمشو خودم میرم
تهیونگ : میخوای کل راه تا اتاقت از پله ها بری بالا
ات : نه..میرم پایین
تهیونگ : باشه ولی اگه افتادی به من هیچ ربطی نداره
ات : اتفاقا داره چون اگ مامان بفهمه تورو دار میزنه حتما یکیشون تورو فرستاد که ازم مراقبت کنی نه...🌚
تهیونگ :(눈‸눈)
ات : میدونستم..🌚
بزور رو پاهام ایستادم و از کتاب خونه رفتم بیرون
تهیونگ : صبر کن نرو !
ات : من میتونم! من بچه نیستم که یکی بیاد دستمو بگیره..میخوام خودم یاد بگیرم کارامو انجام بدم.
چندتا از پله هارو رفتم پایین
ات : تونستم! *ذوق*
تهیونگ : باید ببرمت بالا ندیمه ها لباساتو اماده کنن
ات : میتونی تمرکزمو بهم نریزی!!
یدف پام رو لبه پله گزاشتم و خواستم بیوفتم..چشمامو روهم گزاشته بودم که دستی پشت کمرم حس کردم
کوک : حالتون خوبه؟ بانو کیم.
صدای شخص نا اشناییه من همه خدمه هارو میشناسم...چشمامو باز کردم.
این دیگ کیه؟
دستمو محافظ پله رسوندم و ازش فاصله گرفتم.
تهیونگ : وای خدایا شکرت...ات اینقد دردسر درست نکن
ات : خودت واسه من دردسری..میزاری جلو یه نا اشنا احتراممو نگه دارم؟
تهیونگ : راحت باش 🗿
ات : احم احم...خب اقا خوشتیپه کی باشن؟
تهیونگ : خیلی تاثیر گزار بود (눈‸눈)
ات : خفه
کوک : من جئون جونگ کوک 25 ساله هستم بانو کیم..اقای کیم منو ب قصرتون دعوت کردن تا..به عنوان محافظتون کار کنم..و همچنین اشپز محترمتون به کاراشون برسن..البته با دستور شما شروع به کار میکنم
ات : خوشبختم جئون جونگ کوک *لبخند*
تهیونگ : صبر کن ببینم..من باید دستور بدم که کی شروع کنی
کوک : عذر میخوام سرورم..اما من شنیده بودم که بانو کیم به زودی صاحب قصر خواهد شد..پس..من به عنوان یه محافظ فقد به دستورات بانو کیم عمل میکنم
ات : خوشم اومد...اما یه جور اسم جئون جونگ کوک اشنا به نظر میاد...اها..خانواده جئون..شنیدم حکومت امپراطور جئون سرشکسته شدن...نگو که...شما ولیعهد هستین
کوک : بانو شما خیلی باهوش هستین
۹.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.