فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۴۶
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۴۶
حالا تو این هیری ویری *ا/ت*کجا گذاشت رفت... واقعا خیلی نگرانش بودیم باید تو این وضعیت یه سُرُم براش میزدیم و استراحت میکرد وگرنه بدتر میشد.. چند دقیقه ای باهاش راه اومدیم اما داشت بدتر میشد بخاطر همین دکتر چان گفت به زور بگیریمش و واسش سُرُم رو بزنیم چون ریسکش بالا بود اگه همینجوری مینشستیم به پاش به زور و بدبختی گرفتیمش و واسش سُرُم رو زدیم و همین سُرُم باعث شد خوابالود شه...
این سُرُم رو معمولا واسه خاطر اینکه داروی خواب آور هم توش بود واسه بیمار میزدیم تا خوابش ببره و حالش بهتره شه اما جونگ کوک انگار در برابر خواب مقاومت میکرد و همش مشغول گریه بغض کردن بود... گریه هاش آدم و اتیش میزد... و واقعا معلوم نبود اگه اینجوری پیش بره چه اتفاقی میفته... چند دقیقه کوتاه پیشش وایسادیم که دکتر چان اعصابش خورد شد و با عصبانیت گفت:بسه دیگه... میدونی اینجوری ادامه بدی خودتو به کشتن میدی؟ اصلا میفهمی که بیماری قلبی داری نگاه کن مانیتور رو ضربان قلبت نرمال نیست. جونگ کوک با عصبانیت دکتر چان ناراحت تر شد و فقط با چشمای خیس به دکتر زل زده بود... دلم سوخت رفتم نزدیک دست دکتر رو گرفتم و گفتم:دکتر عصبی نشید آروم باشید. دکتر چان:دِ عاخه نگاهش کن... *ا/ت* دیگه بر نمیگرده این که نمیتونه دست دستی خودشو به کشتن بده. وقتی دکتر گفت *ا/ت* دیگه نمیتونه برگرده دوباره جونگ کوک با حال خیلیییی بد زد زیر گریه گریه هاش خیلی سوزناک بود... انگشت اشاره مو به نشونه سکوت روی دهن و بینیم گذاشتم و به دکتر چان گفتم:نگید اینارو شما که میدونید بدتر میشه اوضاع... من ازتون خواهش میکنم شما برید من خودم مواظب همه چی هستم. دکتر چان پوف کلافه ای کشید و گفت:باشه...فقط دو دقیقه بیا دم در باهام... . من:(سه یون):چشم. با دکتر تا نزدیک در اتاق رفتم اونجا که رسیدیم دکتر یواشی بهم گفت:....
گفت:فکر نکنم این بزاره تو پیشش بمونی اگه نزاشت بیا بیرون بشین شده تا شب نشستی بشین حتی شده تا فردا مهم نیست بیمار های دیگه تو میدم تحویل پرستار جو هیونگ در عوض... فقط دورا دور هم شده مواظبش باش. من(سه یون):چشم دکتر نگران نباشید. دکتر چان:پس من میرم. من(سه یون):بفرمایید. بعد دکتر چان رفت و منم برگشتم پیش جونگ کوک...
بچه ها دستم درد میکنه نمیتونم تایپ کنممم🥲💔
حالا تو این هیری ویری *ا/ت*کجا گذاشت رفت... واقعا خیلی نگرانش بودیم باید تو این وضعیت یه سُرُم براش میزدیم و استراحت میکرد وگرنه بدتر میشد.. چند دقیقه ای باهاش راه اومدیم اما داشت بدتر میشد بخاطر همین دکتر چان گفت به زور بگیریمش و واسش سُرُم رو بزنیم چون ریسکش بالا بود اگه همینجوری مینشستیم به پاش به زور و بدبختی گرفتیمش و واسش سُرُم رو زدیم و همین سُرُم باعث شد خوابالود شه...
این سُرُم رو معمولا واسه خاطر اینکه داروی خواب آور هم توش بود واسه بیمار میزدیم تا خوابش ببره و حالش بهتره شه اما جونگ کوک انگار در برابر خواب مقاومت میکرد و همش مشغول گریه بغض کردن بود... گریه هاش آدم و اتیش میزد... و واقعا معلوم نبود اگه اینجوری پیش بره چه اتفاقی میفته... چند دقیقه کوتاه پیشش وایسادیم که دکتر چان اعصابش خورد شد و با عصبانیت گفت:بسه دیگه... میدونی اینجوری ادامه بدی خودتو به کشتن میدی؟ اصلا میفهمی که بیماری قلبی داری نگاه کن مانیتور رو ضربان قلبت نرمال نیست. جونگ کوک با عصبانیت دکتر چان ناراحت تر شد و فقط با چشمای خیس به دکتر زل زده بود... دلم سوخت رفتم نزدیک دست دکتر رو گرفتم و گفتم:دکتر عصبی نشید آروم باشید. دکتر چان:دِ عاخه نگاهش کن... *ا/ت* دیگه بر نمیگرده این که نمیتونه دست دستی خودشو به کشتن بده. وقتی دکتر گفت *ا/ت* دیگه نمیتونه برگرده دوباره جونگ کوک با حال خیلیییی بد زد زیر گریه گریه هاش خیلی سوزناک بود... انگشت اشاره مو به نشونه سکوت روی دهن و بینیم گذاشتم و به دکتر چان گفتم:نگید اینارو شما که میدونید بدتر میشه اوضاع... من ازتون خواهش میکنم شما برید من خودم مواظب همه چی هستم. دکتر چان پوف کلافه ای کشید و گفت:باشه...فقط دو دقیقه بیا دم در باهام... . من:(سه یون):چشم. با دکتر تا نزدیک در اتاق رفتم اونجا که رسیدیم دکتر یواشی بهم گفت:....
گفت:فکر نکنم این بزاره تو پیشش بمونی اگه نزاشت بیا بیرون بشین شده تا شب نشستی بشین حتی شده تا فردا مهم نیست بیمار های دیگه تو میدم تحویل پرستار جو هیونگ در عوض... فقط دورا دور هم شده مواظبش باش. من(سه یون):چشم دکتر نگران نباشید. دکتر چان:پس من میرم. من(سه یون):بفرمایید. بعد دکتر چان رفت و منم برگشتم پیش جونگ کوک...
بچه ها دستم درد میکنه نمیتونم تایپ کنممم🥲💔
۷.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.