آوای دروغین
part30
دستمو گذاشتم روی قلبم که میخواست سینم و پاره کنه و بپره بیرون
به راحتی صدای تپش قلبم و میشنیدم خواستم دستمو بردارم که کوک وسط راه برگشت و دید که دستم روی قلبم بود
سریع دستمو برداشتم و پشتم قایم کردم
_راستی چون تازه آلبوممون و دادیم بیرون فعلا آزادیم و خونهایم پسرا هم هر کدوم قراره یا برن پیش خانوادهشون یا همینجا بمونن
بی اراده دهنم و باز کردم و گفتم:تو چی
یکی از خندههای خرگوشیشو تحویلم داد:من و تهیونگ و جیمین همینجا میمونیم و جایی نمیریم
سرمو به معنی فهمیدن تکون دادم:باشه
برگشت رفت اینبار مطمئن شدم که رفته و بعد نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم سمت آشپزخونه
خواستم یه چیز عادی مثل همیشه درست کنم ولی یه فکری به سرم زد اول وسایل توی یخچال و نگاه کردم و دیدم همه چی که نیازه هست
خواستم دست به کار شم که کوک اومد تو آشپزخونه و نگاهی بهم انداخت با دیدن وسایلای رو کانتر ابرویی بالا انداخت
_چی درست میکنی
و یه لیوان از تو کابینت برداشت
+پیتزا
_واقعا...منم پیتزا دوست دارم
یکم مکث کرد و ادامه داد:میشه باهم درست کنیم
+البته
آستیناشو بالا برد و کنارم وایستاد و سینشو داد جلو
+نمیری جنگ که میخوای پیتزا درست کنی
_کم از جنگ رفتن نداره
فلفل دلمهای هارو گذاشتم جلوش تا خرد کنه و خودمم مشغول خرد کردن قارچ ها شدم
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که کوک گفت:من تموم کردم
برگشتم سمتش با چیزی که دیدم چشمام گرد شد
هر دونه فلفل دلمهای اندازهی کلهی من بود به زور جلوی خندمو گرفتم
+اینا چین
_مشخص نیست؟فلفل دلمهای ان دیگه
+چرا انقدر بزرگ خردشون کردی
_همه چی بزرگش خوبه
نمیدونم من ذهنم منحرف بود یا کوک حرفشو بد زده بود ولی ذهنم سمت چیز دیگهای رفت و سریع فلفل دلمهای هارو از جلوش برداشتن و خودم خردشون کردم
در همین حین پرسیدم:پسرا نمیان ناهار
_نه جیهوپ هیونگ و جین هیونگ و نامجون هیونگ که رفتن پیش خانوادهشون جیمین و یونگی هیونگ هم باهم رفتن بیرون
+پس تهیونگ
_ایشون رفتن سوپرایز مونا شی رو آماده کنه کلا پسر پاکیه مثل خودمه
+الان از خودت تعریف کردی یا تهیونگ
_معلومه از خودم
داشتم خمیر و آماده میکردم که دیدم از بالا داره یه چیز سفیدی میریزه رو سرم
سرمو بلند کردم که دیدم کوک داره رو سرم آرد میریزه
+کووووووووک داری چیکار میییکنی(داد)
_مشخص نیست(خنده)
+صبح حموم بودم(داد)
_اره کاملا یادمه(با لحن شیطون)
+بی حیااااااا(داد بنفش)
وردنه رو برداشتم و افتادم دنبالش
+واستا بینم(دیگه کلا دارن داد میزنن)
با فکری که به سرم زد وایستادم
خیلی موزی رفتم از آشپزخونه تخم مرغ برداشتم و افتادم دنبالش از دور هدف گیری کردم و پرت کردم که مستقیم خورد تو سرش
اصلا کیف کردم کوک برگشت سمتم حالا دیگه اون داد میزد و افتاده بود دنبالم
اونقدر دنبال هم کردیم که دیگه نفسمون بالا نمیومد
بالاخره تسلیم شدم اونم یه تخم مرغ سرم شکوند
_حالا دیگه باید به جای پیتزا تو رو بزاریم تو فر بپزی
اداشو در آوردم و بعد زیر لب گفتم:رو فر بخندی
جلوی آینه وایستادم که خودم گرخیدم
دستمو گذاشتم روی قلبم که میخواست سینم و پاره کنه و بپره بیرون
به راحتی صدای تپش قلبم و میشنیدم خواستم دستمو بردارم که کوک وسط راه برگشت و دید که دستم روی قلبم بود
سریع دستمو برداشتم و پشتم قایم کردم
_راستی چون تازه آلبوممون و دادیم بیرون فعلا آزادیم و خونهایم پسرا هم هر کدوم قراره یا برن پیش خانوادهشون یا همینجا بمونن
بی اراده دهنم و باز کردم و گفتم:تو چی
یکی از خندههای خرگوشیشو تحویلم داد:من و تهیونگ و جیمین همینجا میمونیم و جایی نمیریم
سرمو به معنی فهمیدن تکون دادم:باشه
برگشت رفت اینبار مطمئن شدم که رفته و بعد نفس عمیقی کشیدم و راه افتادم سمت آشپزخونه
خواستم یه چیز عادی مثل همیشه درست کنم ولی یه فکری به سرم زد اول وسایل توی یخچال و نگاه کردم و دیدم همه چی که نیازه هست
خواستم دست به کار شم که کوک اومد تو آشپزخونه و نگاهی بهم انداخت با دیدن وسایلای رو کانتر ابرویی بالا انداخت
_چی درست میکنی
و یه لیوان از تو کابینت برداشت
+پیتزا
_واقعا...منم پیتزا دوست دارم
یکم مکث کرد و ادامه داد:میشه باهم درست کنیم
+البته
آستیناشو بالا برد و کنارم وایستاد و سینشو داد جلو
+نمیری جنگ که میخوای پیتزا درست کنی
_کم از جنگ رفتن نداره
فلفل دلمهای هارو گذاشتم جلوش تا خرد کنه و خودمم مشغول خرد کردن قارچ ها شدم
هنوز دو دقیقه نگذشته بود که کوک گفت:من تموم کردم
برگشتم سمتش با چیزی که دیدم چشمام گرد شد
هر دونه فلفل دلمهای اندازهی کلهی من بود به زور جلوی خندمو گرفتم
+اینا چین
_مشخص نیست؟فلفل دلمهای ان دیگه
+چرا انقدر بزرگ خردشون کردی
_همه چی بزرگش خوبه
نمیدونم من ذهنم منحرف بود یا کوک حرفشو بد زده بود ولی ذهنم سمت چیز دیگهای رفت و سریع فلفل دلمهای هارو از جلوش برداشتن و خودم خردشون کردم
در همین حین پرسیدم:پسرا نمیان ناهار
_نه جیهوپ هیونگ و جین هیونگ و نامجون هیونگ که رفتن پیش خانوادهشون جیمین و یونگی هیونگ هم باهم رفتن بیرون
+پس تهیونگ
_ایشون رفتن سوپرایز مونا شی رو آماده کنه کلا پسر پاکیه مثل خودمه
+الان از خودت تعریف کردی یا تهیونگ
_معلومه از خودم
داشتم خمیر و آماده میکردم که دیدم از بالا داره یه چیز سفیدی میریزه رو سرم
سرمو بلند کردم که دیدم کوک داره رو سرم آرد میریزه
+کووووووووک داری چیکار میییکنی(داد)
_مشخص نیست(خنده)
+صبح حموم بودم(داد)
_اره کاملا یادمه(با لحن شیطون)
+بی حیااااااا(داد بنفش)
وردنه رو برداشتم و افتادم دنبالش
+واستا بینم(دیگه کلا دارن داد میزنن)
با فکری که به سرم زد وایستادم
خیلی موزی رفتم از آشپزخونه تخم مرغ برداشتم و افتادم دنبالش از دور هدف گیری کردم و پرت کردم که مستقیم خورد تو سرش
اصلا کیف کردم کوک برگشت سمتم حالا دیگه اون داد میزد و افتاده بود دنبالم
اونقدر دنبال هم کردیم که دیگه نفسمون بالا نمیومد
بالاخره تسلیم شدم اونم یه تخم مرغ سرم شکوند
_حالا دیگه باید به جای پیتزا تو رو بزاریم تو فر بپزی
اداشو در آوردم و بعد زیر لب گفتم:رو فر بخندی
جلوی آینه وایستادم که خودم گرخیدم
۴.۸k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.