Part6
ات ویو
بدو بدو رفتمسمت ماشین نمیدونم چرا اما یه لحظه واقعا نگرانششدم از ماشین پیاده شدم اصلا حواسم به لیا و جونگ کوکنیود فقط بدو بدو رفتمپیش چرخ و فلک
تهیونک اون پایین افتاده بود صورتش پر خون بود سوجو سریع اومد بغلم گفت مامانی بابا گفت خیلی دوست داره هم تو و هم لیا بغلش کردم بابا پیشمون میمونه گریه نکن عزیزم همون لحظه کپک و لیا اومد سوجو رو بردمپیش لیا و کوکبه کوکگفتمتورو خدا مواظبشونباش کوک گفت مواظبم برو بعد سریع رفتمپیش تهیونگ صورتش پر خون بود جین زنگ زد به اورژانس آمبولانس اومد تهیونگ رو بردن داخل گفتم منم میشه بیامتورو خدا مرده گفت بله خانم سوار شین رفتمبالا سر تهیونگ نشستم
ات: خوشگلم این چه کاری بود بگو خوب میشی بگو دوبارع ۴نقره زندگی میکنیم بگوووو( گریه)
ات ویو تا اخرکلم رو سینه ی تهیونگ بود و گریه میکردم که یهو در باز شد تهیونگرو بردنتو بخش منم بیرون منتظر بودم بعد خانم دکترگفتم میتونید برید پیشش بدو بدو رفتمپیشش مثل بچه ها خوابیده بغلش کردمگفتمزود خوب میشی بعد یه صدای آرومی شنیدم
تهیونگ : ات( خیلی خیلی آروم)
ات : تهیونگ جونم تهیونگ( گریه)
تهیونگ واقعا ببخشید من نباید به حرف مادرم گوش میکردم باید با لیا هم وقت میگذروندم( بغض)
ات : اشکالی نداره عزیزم وقت هست خب فقط دیگه از اینکارا نکن باشه
تهیونگ: باشه ( لبخند)
سه روز بعد
تغ تغ
ات: کیعع
تهیونگ : منم
سوجو و لیا : بابایی
تهیونگ سلام قهرمان ( سوجو)
تهیونگ: سلام عروسک ( لیا)
تهیونگ : و سلام بیبی من(ات)
ات سلام تایگر کوچولو
. و به خوبی پایان یافت .
بدو بدو رفتمسمت ماشین نمیدونم چرا اما یه لحظه واقعا نگرانششدم از ماشین پیاده شدم اصلا حواسم به لیا و جونگ کوکنیود فقط بدو بدو رفتمپیش چرخ و فلک
تهیونک اون پایین افتاده بود صورتش پر خون بود سوجو سریع اومد بغلم گفت مامانی بابا گفت خیلی دوست داره هم تو و هم لیا بغلش کردم بابا پیشمون میمونه گریه نکن عزیزم همون لحظه کپک و لیا اومد سوجو رو بردمپیش لیا و کوکبه کوکگفتمتورو خدا مواظبشونباش کوک گفت مواظبم برو بعد سریع رفتمپیش تهیونگ صورتش پر خون بود جین زنگ زد به اورژانس آمبولانس اومد تهیونگ رو بردن داخل گفتم منم میشه بیامتورو خدا مرده گفت بله خانم سوار شین رفتمبالا سر تهیونگ نشستم
ات: خوشگلم این چه کاری بود بگو خوب میشی بگو دوبارع ۴نقره زندگی میکنیم بگوووو( گریه)
ات ویو تا اخرکلم رو سینه ی تهیونگ بود و گریه میکردم که یهو در باز شد تهیونگرو بردنتو بخش منم بیرون منتظر بودم بعد خانم دکترگفتم میتونید برید پیشش بدو بدو رفتمپیشش مثل بچه ها خوابیده بغلش کردمگفتمزود خوب میشی بعد یه صدای آرومی شنیدم
تهیونگ : ات( خیلی خیلی آروم)
ات : تهیونگ جونم تهیونگ( گریه)
تهیونگ واقعا ببخشید من نباید به حرف مادرم گوش میکردم باید با لیا هم وقت میگذروندم( بغض)
ات : اشکالی نداره عزیزم وقت هست خب فقط دیگه از اینکارا نکن باشه
تهیونگ: باشه ( لبخند)
سه روز بعد
تغ تغ
ات: کیعع
تهیونگ : منم
سوجو و لیا : بابایی
تهیونگ سلام قهرمان ( سوجو)
تهیونگ: سلام عروسک ( لیا)
تهیونگ : و سلام بیبی من(ات)
ات سلام تایگر کوچولو
. و به خوبی پایان یافت .
۶.۵k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.