عشق ویرانگر
پارت 2
خیلی ریلکس گفت:شخصیه
از حرفش حرصم گرفت اگه رئیسم اینجا نبود کل میزشو میریختم پایین
ات:ببخشید ولی سراغ کس مناسبی نیومدین
داشتم میرفتم که با حرفش خشکم زد
؟:پس میخوای بابات زودتر بمیره ؟
چشمام روی هم محکم فشار دادم و بهش نگاه کردم
ات:تو نمیتونی کاری بکنی
؟:میخوای الان ببینی ؟ فعلا کار دارم ولی بهت تا شب وقت میدم اگه قبول کردی بابات زنده میمونه اگه قبول نکردی جون بابا دیگه دست من نیست
پول غذا رو گذاشت رو میزو رفت یعنی چی مگه شهر هرت اصلا نمیشه پولشو برداشتم که کارتشو دیدم برداشتمش کیمم تهیونگ ؟ پسره ع.وضی
ویو تهیونگ
دختره ازخود راضی اگه مجبور نبودم اصلا همچین کاری نمیکردم اگه بابام هوففف
فلش بک به دوروز قبل
ویو تهیونگ
پشت میزم نشسته بودم که بابام اومد تو
تهیونگ:چی شده اومدی اینجا
بابای تهیونگ:هنوز نمیخوای ازدواج کنی؟
تهیونگ:برای چی باید ازدواج کنم
بابای تهیونگ:پس یعنی نقشه ای برای ازدواج نداری
تهیونگ:خیرررر
بابای تهیونگ:پس دور شرکت خط بکش
با تعجب بهش نگاه کردم گفتم:چی شما الان میخوایین منو مجبور به ازدواج کنین
بابای تهیونگ:اگه به خاطر خودت نبود که من باهاش مشکلی نداشتم
تهیونگ:پس الان مشکلی نداشته باشین مشکلی برای من پیش نمیاد
بابای تهیونگ :من مشکل دارم بزار حرف آخر بگم باید ازدواج کنی تا بهت این شرکت و اموال من برسه
رفت بیرون حالا باید چیکار کنم روز بعد رفتم همون رستورانی که همیشه میرفتم یه دختر اومد سمارشامو گذاشت اسمشو دیدم تقریبا هر روز میدیدمش به نظر دختر ساده ای میومد اسمشو دادم دستیارم برام اطلاعاتشو در بیاره که روز بعد بهم زنگ زد و گفت دختر کم خطریه رفتم پس رستوران و بهش پیشنهاد دادم
زمان حال (ویو تهیونگ)
مطمئنم قبول میکنه یعنی راه دیگه ای نداره با اون تهدیدی که من کردم قطعا قبول میکنه ولی اگه قبول نکنه ......نه قطعا قبول میکنه
ویو ات
حالا چیکار کنم تا شب من تا شب چجوری خوب آن که ساعت ۵چجوری من تا یه ساعت دیگه هوفففف مثل اینکه زندگی نمیخواد روی خوش بهم نشون بده رفتم خونه بابام دیدم که خواب بود گفت میتونه خوبش کنه ولی اگه الکی گفته باشه چی اگه همش دروغ باشه وی اگه خرش از پل بگذره و دیگه کمکم نکنه چی حالا چیکار کنم رفتم تو اتاقم هر چقدر فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم چرا همچین آدمی باید به زور ازدواج کنه چرا من چرا منو انتخاب کرده حالا چیکار کنم دوساعت بود که فکر میکردم که تصمیم اخرم گرفتم و بهش زنگ زدم
؟:بله
ات:منم پارک ات
تهیونگ:خوب قبوله ؟
ات:
خیلی ریلکس گفت:شخصیه
از حرفش حرصم گرفت اگه رئیسم اینجا نبود کل میزشو میریختم پایین
ات:ببخشید ولی سراغ کس مناسبی نیومدین
داشتم میرفتم که با حرفش خشکم زد
؟:پس میخوای بابات زودتر بمیره ؟
چشمام روی هم محکم فشار دادم و بهش نگاه کردم
ات:تو نمیتونی کاری بکنی
؟:میخوای الان ببینی ؟ فعلا کار دارم ولی بهت تا شب وقت میدم اگه قبول کردی بابات زنده میمونه اگه قبول نکردی جون بابا دیگه دست من نیست
پول غذا رو گذاشت رو میزو رفت یعنی چی مگه شهر هرت اصلا نمیشه پولشو برداشتم که کارتشو دیدم برداشتمش کیمم تهیونگ ؟ پسره ع.وضی
ویو تهیونگ
دختره ازخود راضی اگه مجبور نبودم اصلا همچین کاری نمیکردم اگه بابام هوففف
فلش بک به دوروز قبل
ویو تهیونگ
پشت میزم نشسته بودم که بابام اومد تو
تهیونگ:چی شده اومدی اینجا
بابای تهیونگ:هنوز نمیخوای ازدواج کنی؟
تهیونگ:برای چی باید ازدواج کنم
بابای تهیونگ:پس یعنی نقشه ای برای ازدواج نداری
تهیونگ:خیرررر
بابای تهیونگ:پس دور شرکت خط بکش
با تعجب بهش نگاه کردم گفتم:چی شما الان میخوایین منو مجبور به ازدواج کنین
بابای تهیونگ:اگه به خاطر خودت نبود که من باهاش مشکلی نداشتم
تهیونگ:پس الان مشکلی نداشته باشین مشکلی برای من پیش نمیاد
بابای تهیونگ :من مشکل دارم بزار حرف آخر بگم باید ازدواج کنی تا بهت این شرکت و اموال من برسه
رفت بیرون حالا باید چیکار کنم روز بعد رفتم همون رستورانی که همیشه میرفتم یه دختر اومد سمارشامو گذاشت اسمشو دیدم تقریبا هر روز میدیدمش به نظر دختر ساده ای میومد اسمشو دادم دستیارم برام اطلاعاتشو در بیاره که روز بعد بهم زنگ زد و گفت دختر کم خطریه رفتم پس رستوران و بهش پیشنهاد دادم
زمان حال (ویو تهیونگ)
مطمئنم قبول میکنه یعنی راه دیگه ای نداره با اون تهدیدی که من کردم قطعا قبول میکنه ولی اگه قبول نکنه ......نه قطعا قبول میکنه
ویو ات
حالا چیکار کنم تا شب من تا شب چجوری خوب آن که ساعت ۵چجوری من تا یه ساعت دیگه هوفففف مثل اینکه زندگی نمیخواد روی خوش بهم نشون بده رفتم خونه بابام دیدم که خواب بود گفت میتونه خوبش کنه ولی اگه الکی گفته باشه چی اگه همش دروغ باشه وی اگه خرش از پل بگذره و دیگه کمکم نکنه چی حالا چیکار کنم رفتم تو اتاقم هر چقدر فکر میکنم به نتیجه ای نمیرسم چرا همچین آدمی باید به زور ازدواج کنه چرا من چرا منو انتخاب کرده حالا چیکار کنم دوساعت بود که فکر میکردم که تصمیم اخرم گرفتم و بهش زنگ زدم
؟:بله
ات:منم پارک ات
تهیونگ:خوب قبوله ؟
ات:
۹.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.