ندیمه عمارت ارباب زاده p:⁵⁵
نگم ...فقط الکی کشش میدم همین ...
....
بی حوصله روی تخت دارز کشیدم و به ساعت نگاه کردم تازه ساعت ۱۲ شب بود ...اب دهنمو با صدا قورت دادم ...یک ساعت دیگ ...نفس عمیقی کشیدم و دوباره پاشدم نشستم ...نمیخواستم خوابم ببرم ...اونم امشب...پاشدم یکم توی اتاق راه رفتم و دوباره به ساعت زل زدم ...میگن وقتی منتظری زمان دیر میگذره ...حتی نمیدونم امشب تهیونگ خونه هست یا نه ...با این فکر اخمام تو هم رفت...
ا/ت:اهه...چرا این و یادم نبود ...
کلافه نگاهی به اطراف کردم و تصمیم گرفتم برم بیرون یه نگاهی بندازم ...هیشکی توی راه رو نبود ...یواش قدم برداشتم و تک تک اتاق ها رو گشتم ...کتابخونه رو چک کردم ...ولی نبود ...یه صدای از پشت سرم اومد ...سریع خودم کشیدم سمت دیوار تا دیده نشم ...برگشتم تا ببینم چی بود ...که چشمم خورد به یکی از نگهبانای عمارت ...از لباسش مشخص بود کارش توی محوطه حیاط بود ولی ...اینجا؟...خودم بیشتر پشت دیوار مخفی کردم ...وقتی مطمئن شدم رفته اومدم بیرون ..میخواستم دنبالش برم که صدای در اتاقی بلند شد از ترس توی جام خشکم زد...سعی کردم همون راهی که اومدم دنده عقب بگیرم ...که با خوردن به جسمی پشت سرم وایسادم ...اول فک کردم دیوار ...ولی دیوار؟؟...وسط راه رو ...این به کنار چرا گرمهه؟...همنطور که پشتم بود دست کشیدم بهش ..یه چیزی روش بود ...دستمو حرکت میدادم ...انگار دنده دنده ای بود ....این دیگ چیه؟؟؟...با کنجکاوی دست میکشیدم ولی نه جرات برگشتن داشتم ...نه اصلا حواسم نبود برگردم ....با کشیده شدن دستم و برگشت یه دفعه ایم ...جیغ بلندی کشیدم...
جین:چته دختر....چرا جیغ میزنی؟
این صدا.....صدا...جیننننن!..چشمام با ضرب باز کردم که چهرش هنوز از جیغی که کشیدم جمع بود ....با ذوق گفتم:سلامم
با حرفی که زدم پخی زد زیر خنده...که خجالت زده خیره به زمین شدم ...
جین:علیک سلام...
با جواب سلامش باز یخم باز شد ...پر ذوق نگاهش کردم ...
ا/ت:کی اومدی...چرا نبودی ...مگه قرار نبود خودت ببریم بیمارستان...پس چرا اون چلغو....
تازه متوجه حرفام شدم و با دوتا دستم دهنم و گرفتم ...خیره چهرش بودم که رد خنده ازش پاک نمیشد ....همنطور که میخندید وسط حرفاش با تمام سعی ام گفتم:ب...ببخشید...م..منظوری ...نداشتم
خندش که تموم شد با یه ابرو بالا رفته گفت:مطمئنی؟؟...
خجالت زده سرم و انداختم پایین ...که صدای خنده ارومش اومد ...حتی توانایی لال شدنم نداشتم ...اون زمان که این زبون و میخوام نیستش...اه...من نمیدو....
با حس دستی نوازش وار روی سرم ...نگام و رو به بالا دادم ...فکرا از سرم پرید...
جین:اول اینکه خانم خوشگله ...من همین الان اومدم ...دوما این چند وقت شیفت بودم ...سومم..اینکه...مکثی کرد و ادامه داد..برادر چالغوزمم..خودش گفت نمیخواد بیای ...منم کار ریخته بود سرم و واقعا نتونستم بیام ..ببخشید...
یکم مکث کردم و نگام از صورتش بی اراده قفل قفسه سینش شد ...تهیونگ ...گفت نیاد ...اما ..واسه چی اون که همچین دل خوشی از من نداره ...دلیلیش اذیت بود؟؟...تو بیمارستان خیلی اذیت کرد..شاید واسه ..اون..
جین:بخشیدی خانم کوچولو
با صدای جین بخیال فکرام شدم و لبخند کمرنگی زدم...
ا/ت:نوچ
از اونجایی که توقع نداشت بدجور جا خورد ...سریع پرسید:اخه چرا؟
گیج گفتم:چی چرا؟
جین:نبخشیدن و میگم...
ا/ت:من که بخشیدم
جین:پس چرا گفتی نوچ..
ا/ت:اهااا...اون و میگی ...خب اون نوچ واسه این بود که ...چطور یه ادم میتونه ..هم مهربون باشه ..هم خوش اخلاق ..هم خوشگل...هم جذاب ..هم جنتلمن ...باشه
جین:اوووو...اینقدرام تعریفی نیستم هاا
لبمو گاز گرفتم ...امشب بدجور دارمچرت و پرت میگم...با اینکه دلم نمیخواد اما بهتر زود تر برم تا یه چرت دیگ نگفتم...
....
بی حوصله روی تخت دارز کشیدم و به ساعت نگاه کردم تازه ساعت ۱۲ شب بود ...اب دهنمو با صدا قورت دادم ...یک ساعت دیگ ...نفس عمیقی کشیدم و دوباره پاشدم نشستم ...نمیخواستم خوابم ببرم ...اونم امشب...پاشدم یکم توی اتاق راه رفتم و دوباره به ساعت زل زدم ...میگن وقتی منتظری زمان دیر میگذره ...حتی نمیدونم امشب تهیونگ خونه هست یا نه ...با این فکر اخمام تو هم رفت...
ا/ت:اهه...چرا این و یادم نبود ...
کلافه نگاهی به اطراف کردم و تصمیم گرفتم برم بیرون یه نگاهی بندازم ...هیشکی توی راه رو نبود ...یواش قدم برداشتم و تک تک اتاق ها رو گشتم ...کتابخونه رو چک کردم ...ولی نبود ...یه صدای از پشت سرم اومد ...سریع خودم کشیدم سمت دیوار تا دیده نشم ...برگشتم تا ببینم چی بود ...که چشمم خورد به یکی از نگهبانای عمارت ...از لباسش مشخص بود کارش توی محوطه حیاط بود ولی ...اینجا؟...خودم بیشتر پشت دیوار مخفی کردم ...وقتی مطمئن شدم رفته اومدم بیرون ..میخواستم دنبالش برم که صدای در اتاقی بلند شد از ترس توی جام خشکم زد...سعی کردم همون راهی که اومدم دنده عقب بگیرم ...که با خوردن به جسمی پشت سرم وایسادم ...اول فک کردم دیوار ...ولی دیوار؟؟...وسط راه رو ...این به کنار چرا گرمهه؟...همنطور که پشتم بود دست کشیدم بهش ..یه چیزی روش بود ...دستمو حرکت میدادم ...انگار دنده دنده ای بود ....این دیگ چیه؟؟؟...با کنجکاوی دست میکشیدم ولی نه جرات برگشتن داشتم ...نه اصلا حواسم نبود برگردم ....با کشیده شدن دستم و برگشت یه دفعه ایم ...جیغ بلندی کشیدم...
جین:چته دختر....چرا جیغ میزنی؟
این صدا.....صدا...جیننننن!..چشمام با ضرب باز کردم که چهرش هنوز از جیغی که کشیدم جمع بود ....با ذوق گفتم:سلامم
با حرفی که زدم پخی زد زیر خنده...که خجالت زده خیره به زمین شدم ...
جین:علیک سلام...
با جواب سلامش باز یخم باز شد ...پر ذوق نگاهش کردم ...
ا/ت:کی اومدی...چرا نبودی ...مگه قرار نبود خودت ببریم بیمارستان...پس چرا اون چلغو....
تازه متوجه حرفام شدم و با دوتا دستم دهنم و گرفتم ...خیره چهرش بودم که رد خنده ازش پاک نمیشد ....همنطور که میخندید وسط حرفاش با تمام سعی ام گفتم:ب...ببخشید...م..منظوری ...نداشتم
خندش که تموم شد با یه ابرو بالا رفته گفت:مطمئنی؟؟...
خجالت زده سرم و انداختم پایین ...که صدای خنده ارومش اومد ...حتی توانایی لال شدنم نداشتم ...اون زمان که این زبون و میخوام نیستش...اه...من نمیدو....
با حس دستی نوازش وار روی سرم ...نگام و رو به بالا دادم ...فکرا از سرم پرید...
جین:اول اینکه خانم خوشگله ...من همین الان اومدم ...دوما این چند وقت شیفت بودم ...سومم..اینکه...مکثی کرد و ادامه داد..برادر چالغوزمم..خودش گفت نمیخواد بیای ...منم کار ریخته بود سرم و واقعا نتونستم بیام ..ببخشید...
یکم مکث کردم و نگام از صورتش بی اراده قفل قفسه سینش شد ...تهیونگ ...گفت نیاد ...اما ..واسه چی اون که همچین دل خوشی از من نداره ...دلیلیش اذیت بود؟؟...تو بیمارستان خیلی اذیت کرد..شاید واسه ..اون..
جین:بخشیدی خانم کوچولو
با صدای جین بخیال فکرام شدم و لبخند کمرنگی زدم...
ا/ت:نوچ
از اونجایی که توقع نداشت بدجور جا خورد ...سریع پرسید:اخه چرا؟
گیج گفتم:چی چرا؟
جین:نبخشیدن و میگم...
ا/ت:من که بخشیدم
جین:پس چرا گفتی نوچ..
ا/ت:اهااا...اون و میگی ...خب اون نوچ واسه این بود که ...چطور یه ادم میتونه ..هم مهربون باشه ..هم خوش اخلاق ..هم خوشگل...هم جذاب ..هم جنتلمن ...باشه
جین:اوووو...اینقدرام تعریفی نیستم هاا
لبمو گاز گرفتم ...امشب بدجور دارمچرت و پرت میگم...با اینکه دلم نمیخواد اما بهتر زود تر برم تا یه چرت دیگ نگفتم...
۱۵۱.۵k
۱۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.