پارت دهم.
پارت دهم.
۴۵دقیقه بعد:
اقای پارک: دخترم لیندا، نایکا عزیزم اماده اید؟ بریم؟..... پسرم و جونگ کوک اومدن........
نایکا: سلام خوبین.... جونگ کوک عزیزم تو چرا زحمت کشیدی، جیمین که بودش......
جونگ کوک: سلام مادر جان خواهش میکنم این چه حرفیه میزنید، تازه من خودم دوس داشتم همراتون بیام......
جیمین: خب دیگه بریم.... سوار شید....
لیندا: همین که میخواستیم سوار ماشین بشیم، یه دختر جوون حدود انگار ۱۹ یا۲٠ ساله اومد دم در خونه خاله نایکا......
جونگ کوک: اوه... ماری تو اینجا چیکار میکنی....
ماری: جونگ کوکاااا، منم حوصلم سر رفته منم میام باهاتون....
جیمین: داشتیم میرفتم که این دختره ماری دوباره پیداش شد.....
جیمین: جونگ کوک طوری شده؟
جونگ کوک: خب.....
ماری: منم میخوام همراتون بیام.....
نایکا: سلام ماری عزیزم، حالت خوبه...... اره چرا که نه..... تو هم بیا....
ماری: خوشگل خانومو معرفی نمیکنید؟
نایکا: اوه ایشون لیندا هستن..... من لیندا رو دختر خودم میدونم.....
جیمین: هوففففف... بزور تونستم تحمل کنم و هیچی نگم... اخه این دختره تا کی میخواد اینطور کنههههه.....
نیم ساعت بعد: جیمین: رسیدیم........
نایکا: هی.... دخترم رسیدیم، پیاده شو.... اینجا جاییه که پدر مادرت دفن شدن....
لیندا:اینجا........خیلی ممنونم که منو اوردید...
نایکا:بچه ها بیاید بریم سر قبر مادر پدرت........
ماری: اینجا که قبرستونه.... من فک میکردم میخوایم بریم تفریح.....
جونگ کوک: ماری...
ماری: خو چیه هااااا...
لیندا:همین که قبر پدر مادر عزیزمو دیدم بی اختیار اشکام سرازیر میشدن...
نایکا:دخترم حالت خوبه؟
لیندا:هق هق هق هق اره خاله نایکا خوبم..............مامان جونم بابا جونم،من اومدم.....اومدم و ارزوهاب قشنگ شما رو براورده کردم.....میدونید چقدرررررر دلتنگتون هستم......میدونید حسرت یه نگاه پدرانه و به نگاه مادرانه هستم......هق هق هق هق...
جیمین:لیندا عزیزم پاشو....ممکنه حالت بد بشه...عزیزم....
ماری:جیمین چرا اینقد با لیندا خوبه....اخه چرا اینقد میگه عزیزم عزیزم....هیش...حالم از دختره بهم میخوره......
اقای پارک:اره دخترم لیندا جیمین راس میگه،بسه دیگه......بچه ها بیاید بریم..............
۴۵دقیقه بعد:
اقای پارک: دخترم لیندا، نایکا عزیزم اماده اید؟ بریم؟..... پسرم و جونگ کوک اومدن........
نایکا: سلام خوبین.... جونگ کوک عزیزم تو چرا زحمت کشیدی، جیمین که بودش......
جونگ کوک: سلام مادر جان خواهش میکنم این چه حرفیه میزنید، تازه من خودم دوس داشتم همراتون بیام......
جیمین: خب دیگه بریم.... سوار شید....
لیندا: همین که میخواستیم سوار ماشین بشیم، یه دختر جوون حدود انگار ۱۹ یا۲٠ ساله اومد دم در خونه خاله نایکا......
جونگ کوک: اوه... ماری تو اینجا چیکار میکنی....
ماری: جونگ کوکاااا، منم حوصلم سر رفته منم میام باهاتون....
جیمین: داشتیم میرفتم که این دختره ماری دوباره پیداش شد.....
جیمین: جونگ کوک طوری شده؟
جونگ کوک: خب.....
ماری: منم میخوام همراتون بیام.....
نایکا: سلام ماری عزیزم، حالت خوبه...... اره چرا که نه..... تو هم بیا....
ماری: خوشگل خانومو معرفی نمیکنید؟
نایکا: اوه ایشون لیندا هستن..... من لیندا رو دختر خودم میدونم.....
جیمین: هوففففف... بزور تونستم تحمل کنم و هیچی نگم... اخه این دختره تا کی میخواد اینطور کنههههه.....
نیم ساعت بعد: جیمین: رسیدیم........
نایکا: هی.... دخترم رسیدیم، پیاده شو.... اینجا جاییه که پدر مادرت دفن شدن....
لیندا:اینجا........خیلی ممنونم که منو اوردید...
نایکا:بچه ها بیاید بریم سر قبر مادر پدرت........
ماری: اینجا که قبرستونه.... من فک میکردم میخوایم بریم تفریح.....
جونگ کوک: ماری...
ماری: خو چیه هااااا...
لیندا:همین که قبر پدر مادر عزیزمو دیدم بی اختیار اشکام سرازیر میشدن...
نایکا:دخترم حالت خوبه؟
لیندا:هق هق هق هق اره خاله نایکا خوبم..............مامان جونم بابا جونم،من اومدم.....اومدم و ارزوهاب قشنگ شما رو براورده کردم.....میدونید چقدرررررر دلتنگتون هستم......میدونید حسرت یه نگاه پدرانه و به نگاه مادرانه هستم......هق هق هق هق...
جیمین:لیندا عزیزم پاشو....ممکنه حالت بد بشه...عزیزم....
ماری:جیمین چرا اینقد با لیندا خوبه....اخه چرا اینقد میگه عزیزم عزیزم....هیش...حالم از دختره بهم میخوره......
اقای پارک:اره دخترم لیندا جیمین راس میگه،بسه دیگه......بچه ها بیاید بریم..............
۵۲.۶k
۲۱ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.