ابنبات ترش پارت 43 (جان پارت جدید ندارم ولی بازم....)
رسیدم خونه
با تمام کلافگیم خودمو آماده یه حالت خوشحال فیک کردم و زنگ در رو زدم
فیونا با لباس مجلسی قرمز نگین دوزی شده ای برام در رو باز کرد
+: های ددی
_: سلام فیونا
انگشتاش رو روی گردنم آروم حرکت میداد و چونه ام رو محکم به سمت صورت خودش گرفت
+: انگار یادت رفته بود بهم چی بگی
صورتم رو کنار کشیدم
_: امم..م. م.. ببخشید بیبی
یه ثانیه حس بردگی بهم دست داد
رفت توی اتاق و خیلی سریع با یه جعبه سیاه با روبان قرمز تیره ای برگشت
+: بگیرش ددی
جعبه رو باز کردم
یه ساعت چرمی گرون قیمت بود که توش تیکه های طلا کار شده بود
_: ممنونم فیونا
+: قیمتش زیاد بود ولی برابر قیمت اتش عشق ما از برگ پاییزی که از درخت میوفته هم ارزشش کمتره
بعد جعبه رو از دستم کشید و ساعت رو دور دستم بست
( حرف زدنشم مثل خودش خزه چه برسه به حرف عاشقانه)
+: یادت نرفته امروز چه روزیه؟
هول کردم چی می گفتم
بلند گفتم: تولدت مبارک
یکم طول کشید بفهمم چی شده
گوشم صوت کشید
یهو یه سوزش وحشتناکی رو روی صورتم حس کردم و صورتم شروع کرد به جز جز شدن
ناخناش پوست صورتم رو کنده بود و صورتم یه مقدار خونی شده بود ولی دردش به طور غیر قابل انکاری بد
پس این حسی رود که ا/ت داشت
فیونا سرش رو پایین انداخته بود و می تونستم حاله های عصبانیت رو دورش حس کنم و دستاش رو حالت حمله گرفته بود و یه مقدار از پوستم روی ناخن های بلندش چسبیده بود
+: امروز ولنتاینه کودن، لباس بپوش بریم بیرون خیلی سریع ، نمی خوام کسی منو با تو توی این تیپ داغونت ببینه
سرم رو پایین انداختم و لبخندم محو شد
_: چشم بیبی
دیگه این حس نبود ،من رسما برده اونم یه اسباب بازی
دستی به صورتم کشیدم
نفسم رفت اینقدر درد داشت
کفشام رو کندم و رفتم تو خونه و رفتم تو اتاق برای لباس عوض کردن
خواستم تو آیینه به صورتم نگاه کنم ولی آیینه شکسته بود چون دیروز فیونا خیلی عصبانی بود که چرا بهش گفتم که لباس مرلین مونرو برای تو کوچیکه و ممکنه خراب بشه و با مشت شیشه رو خرد کرد و با یه تیکه بزرگش افتاده بود دنبالم و تا شب توی کمد مخفی شده بودم( اینا رو پیش جین لال بودی!؟)
گوشیم رو در آوردم و ازش یه عکسی گرفتم تا ببینم اوضاع تا کجا خرابه
ایده ای مثل برق از سرم گذشت
عکس رو برای جین فرستادم و آماده شدم و رفتم تو ماشین و فیونا از قبل توی ماشین بود و لوکیشن رو فعال کرد و رفتیم
یه جای جشنی طور و نمایشگاهی بود مخصوص ولنتاین
پیاده که شدیم فیونا بهم چسبید
رفتم ماشین رو بزارم پارکینگ
یه ماشینی نظرمو جلب کرد
ماشین تهیونگ بود
برام یکم عجیب بود ولی خب زمان تقریبا زیادی گذشته بود خوشحال شدم که اون از سینگل به گوری در اومده
رفتم پیش فیونا و رفتیم که غرقه ها رو ببینیم و...
با تمام کلافگیم خودمو آماده یه حالت خوشحال فیک کردم و زنگ در رو زدم
فیونا با لباس مجلسی قرمز نگین دوزی شده ای برام در رو باز کرد
+: های ددی
_: سلام فیونا
انگشتاش رو روی گردنم آروم حرکت میداد و چونه ام رو محکم به سمت صورت خودش گرفت
+: انگار یادت رفته بود بهم چی بگی
صورتم رو کنار کشیدم
_: امم..م. م.. ببخشید بیبی
یه ثانیه حس بردگی بهم دست داد
رفت توی اتاق و خیلی سریع با یه جعبه سیاه با روبان قرمز تیره ای برگشت
+: بگیرش ددی
جعبه رو باز کردم
یه ساعت چرمی گرون قیمت بود که توش تیکه های طلا کار شده بود
_: ممنونم فیونا
+: قیمتش زیاد بود ولی برابر قیمت اتش عشق ما از برگ پاییزی که از درخت میوفته هم ارزشش کمتره
بعد جعبه رو از دستم کشید و ساعت رو دور دستم بست
( حرف زدنشم مثل خودش خزه چه برسه به حرف عاشقانه)
+: یادت نرفته امروز چه روزیه؟
هول کردم چی می گفتم
بلند گفتم: تولدت مبارک
یکم طول کشید بفهمم چی شده
گوشم صوت کشید
یهو یه سوزش وحشتناکی رو روی صورتم حس کردم و صورتم شروع کرد به جز جز شدن
ناخناش پوست صورتم رو کنده بود و صورتم یه مقدار خونی شده بود ولی دردش به طور غیر قابل انکاری بد
پس این حسی رود که ا/ت داشت
فیونا سرش رو پایین انداخته بود و می تونستم حاله های عصبانیت رو دورش حس کنم و دستاش رو حالت حمله گرفته بود و یه مقدار از پوستم روی ناخن های بلندش چسبیده بود
+: امروز ولنتاینه کودن، لباس بپوش بریم بیرون خیلی سریع ، نمی خوام کسی منو با تو توی این تیپ داغونت ببینه
سرم رو پایین انداختم و لبخندم محو شد
_: چشم بیبی
دیگه این حس نبود ،من رسما برده اونم یه اسباب بازی
دستی به صورتم کشیدم
نفسم رفت اینقدر درد داشت
کفشام رو کندم و رفتم تو خونه و رفتم تو اتاق برای لباس عوض کردن
خواستم تو آیینه به صورتم نگاه کنم ولی آیینه شکسته بود چون دیروز فیونا خیلی عصبانی بود که چرا بهش گفتم که لباس مرلین مونرو برای تو کوچیکه و ممکنه خراب بشه و با مشت شیشه رو خرد کرد و با یه تیکه بزرگش افتاده بود دنبالم و تا شب توی کمد مخفی شده بودم( اینا رو پیش جین لال بودی!؟)
گوشیم رو در آوردم و ازش یه عکسی گرفتم تا ببینم اوضاع تا کجا خرابه
ایده ای مثل برق از سرم گذشت
عکس رو برای جین فرستادم و آماده شدم و رفتم تو ماشین و فیونا از قبل توی ماشین بود و لوکیشن رو فعال کرد و رفتیم
یه جای جشنی طور و نمایشگاهی بود مخصوص ولنتاین
پیاده که شدیم فیونا بهم چسبید
رفتم ماشین رو بزارم پارکینگ
یه ماشینی نظرمو جلب کرد
ماشین تهیونگ بود
برام یکم عجیب بود ولی خب زمان تقریبا زیادی گذشته بود خوشحال شدم که اون از سینگل به گوری در اومده
رفتم پیش فیونا و رفتیم که غرقه ها رو ببینیم و...
۳۳.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.