p:42
هیونجین: بیا ازدواج کنیم
از شدت تعجبی که از حرف هیونجین کرده بودم لکنت گرفتم
انیتا:م م میفهمی چی داری میگی همین چند دقیقه ی پیش داشت تهدیدمون میکرد بعد تو داری اینو میگی
هیونجین:میخوام بهش ثابت کنم که شخص خاصی توی زندگیم نیست و هرکاری بخوام میکنم
انیتا:ثابت کن ولی ازین راه نه بدتر باهات سرلج میوفته
هیونجین:کمکم میکنی یا نه اینو بهم بگو
انیتا:هیونجین ببین...
هیونجین:ارع یا نه؟
خیلی محکم وجدی این حرفو زد و منم چاره ای جز قبول کردنش نداشتم ولی داهی چی اون روانی اروم نمیگیره پدرشم که یه پا روانی بود مشخص نبود بعدش بخواد چه کارایی بکنه باهامون
ولی اگه قبول نمیکردم مثل این میموند که وسط راه دستشو ول کرده باشم و منم اینو دوست نداشتم پس باشه ای گفتم
_باشه قبوله
از شنیدن حرفم مشخص بود کلی انرژی گرفته و خیلی شاد و خوشحال به سمتم اومدو توی بغلش گرفتم
واقعا درست میگن که سرنوشت قابل پیش بینی نیست اخه کی فکرشو میکرد یروز دلم اینجوری واسه قلدری که ارزوش مرگشو داشتم بتپه واقعا دنیای عجیبیه
متقابل بغلش کردم
هیونجین:یه معذرت خواهیم بهت بدهکارم
انیتا:بابته چی؟
هیونجین:شاهد اون درگیریای صبح بودی نباید اینجوری میشد
لبخندی زدم بهش و گفتم
_مثلا قراره ازدواج کنیما اینا که مشکلی نیست دیگه
هیونجین:اوم قراره زنم بشی خوشحال باش(😌)
انیتا:دیوونه ایااااا اصلا پشیمون شدم
هیونجین:متاسفانه راه بازگشتی نیست تو همین الانم متعلق به منی خانم اگرست
سرشو برای بوسیدنم جلو اوورده بود ....
از شدت تعجبی که از حرف هیونجین کرده بودم لکنت گرفتم
انیتا:م م میفهمی چی داری میگی همین چند دقیقه ی پیش داشت تهدیدمون میکرد بعد تو داری اینو میگی
هیونجین:میخوام بهش ثابت کنم که شخص خاصی توی زندگیم نیست و هرکاری بخوام میکنم
انیتا:ثابت کن ولی ازین راه نه بدتر باهات سرلج میوفته
هیونجین:کمکم میکنی یا نه اینو بهم بگو
انیتا:هیونجین ببین...
هیونجین:ارع یا نه؟
خیلی محکم وجدی این حرفو زد و منم چاره ای جز قبول کردنش نداشتم ولی داهی چی اون روانی اروم نمیگیره پدرشم که یه پا روانی بود مشخص نبود بعدش بخواد چه کارایی بکنه باهامون
ولی اگه قبول نمیکردم مثل این میموند که وسط راه دستشو ول کرده باشم و منم اینو دوست نداشتم پس باشه ای گفتم
_باشه قبوله
از شنیدن حرفم مشخص بود کلی انرژی گرفته و خیلی شاد و خوشحال به سمتم اومدو توی بغلش گرفتم
واقعا درست میگن که سرنوشت قابل پیش بینی نیست اخه کی فکرشو میکرد یروز دلم اینجوری واسه قلدری که ارزوش مرگشو داشتم بتپه واقعا دنیای عجیبیه
متقابل بغلش کردم
هیونجین:یه معذرت خواهیم بهت بدهکارم
انیتا:بابته چی؟
هیونجین:شاهد اون درگیریای صبح بودی نباید اینجوری میشد
لبخندی زدم بهش و گفتم
_مثلا قراره ازدواج کنیما اینا که مشکلی نیست دیگه
هیونجین:اوم قراره زنم بشی خوشحال باش(😌)
انیتا:دیوونه ایااااا اصلا پشیمون شدم
هیونجین:متاسفانه راه بازگشتی نیست تو همین الانم متعلق به منی خانم اگرست
سرشو برای بوسیدنم جلو اوورده بود ....
۵.۵k
۲۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.