《زندگی جدید با تو》p16
ممنونم از حمایت هاتون🫶🏻✨️
(20دقیقه بعد)
وسط گریه خوابم برده بود ..... صدای باز و بسته شدن در اومد فکر کردم یهکی از خدمتکار هاس ولی تا چشمام رو باز کردم یه مرد که مست بود رو دیدم دویدم سمت در که موهام رو گرفت
+:ولم کن
>:خانم کوچولو سر و صدا نکن فقط یه شب باهام باش
+:هققق نمیخوام
پرتم کرد رو تخت کمربندش رو در اورد و دستام رو به تاج تخت بست داشتم تلاش میکردم که از زیرش در برم ولی نمیشد ل*با*ش رو آور نزدیک صورتم که بب*وس*م ولی من فقط جیغ میزدم
+:جیییییغغغغغغغغغغغغغغغ کمک کنید
>:اهههه ساکت شو دیگه فقط کار خودت رو سخت تر میکنی
تهیونگ ویو
مهمونی کم کم داشت تموم میشد گفتم برم یه سر به ا/ت بزنم
داشتم از پله ها میرفتم بالا که صدای جیغ ا/ت رو شنیدم که کمک میخواست برای یه لحظه قلبم از تپیدن وایساد
دویدم سمت اتاقش تا درش رو باز کردم ا/ت رو دیدم که دستش یه تخت بسته شده بود فقط لباس زیر تنش بود و یه مردی میخواست به زور بب*وس*ش اون لحظه خون به مغذم نرسید مرد رو تا میخورد زدم که بیهوش شد
ا/ت داشت گریه میکرد رفتم سمتش دستاش رو باز کردم پتو رو انداختم روش و بغلش کردم(نکته:این کارو کرد که ا/ت از اینکه لباس نداره معذب نشه... وای چه رمانتیک🤧)
_:هیششش من اینجام نترس
+:هقققققق
_:گریه نکن دیگه نمیزارم این اتفاق تکرار بشه ببخشید
همینجوری داشت گریه میکرد که بیهوش شد
حتما بهخاطر شوکی هست که بهش وارد شده همینجور که تو بغلم بیهوش بود به یکی از بادیگاردام گفتم تا کار اون مرده رو یهسره کنه درازش کردم رو تخت یه لباس از تو کمد در اوردم و تنش کردم به دکترم گفتم بیاد و معاینش کنه
_:خب چیشد
:ارباب یه سروم زدم بهشون بخاطر شوکی که بهشون وارد شده ممکنه کابوس ببینن یا مدتی بترسن
_:باشه برو
ا/ت ویو..........
(20دقیقه بعد)
وسط گریه خوابم برده بود ..... صدای باز و بسته شدن در اومد فکر کردم یهکی از خدمتکار هاس ولی تا چشمام رو باز کردم یه مرد که مست بود رو دیدم دویدم سمت در که موهام رو گرفت
+:ولم کن
>:خانم کوچولو سر و صدا نکن فقط یه شب باهام باش
+:هققق نمیخوام
پرتم کرد رو تخت کمربندش رو در اورد و دستام رو به تاج تخت بست داشتم تلاش میکردم که از زیرش در برم ولی نمیشد ل*با*ش رو آور نزدیک صورتم که بب*وس*م ولی من فقط جیغ میزدم
+:جیییییغغغغغغغغغغغغغغغ کمک کنید
>:اهههه ساکت شو دیگه فقط کار خودت رو سخت تر میکنی
تهیونگ ویو
مهمونی کم کم داشت تموم میشد گفتم برم یه سر به ا/ت بزنم
داشتم از پله ها میرفتم بالا که صدای جیغ ا/ت رو شنیدم که کمک میخواست برای یه لحظه قلبم از تپیدن وایساد
دویدم سمت اتاقش تا درش رو باز کردم ا/ت رو دیدم که دستش یه تخت بسته شده بود فقط لباس زیر تنش بود و یه مردی میخواست به زور بب*وس*ش اون لحظه خون به مغذم نرسید مرد رو تا میخورد زدم که بیهوش شد
ا/ت داشت گریه میکرد رفتم سمتش دستاش رو باز کردم پتو رو انداختم روش و بغلش کردم(نکته:این کارو کرد که ا/ت از اینکه لباس نداره معذب نشه... وای چه رمانتیک🤧)
_:هیششش من اینجام نترس
+:هقققققق
_:گریه نکن دیگه نمیزارم این اتفاق تکرار بشه ببخشید
همینجوری داشت گریه میکرد که بیهوش شد
حتما بهخاطر شوکی هست که بهش وارد شده همینجور که تو بغلم بیهوش بود به یکی از بادیگاردام گفتم تا کار اون مرده رو یهسره کنه درازش کردم رو تخت یه لباس از تو کمد در اوردم و تنش کردم به دکترم گفتم بیاد و معاینش کنه
_:خب چیشد
:ارباب یه سروم زدم بهشون بخاطر شوکی که بهشون وارد شده ممکنه کابوس ببینن یا مدتی بترسن
_:باشه برو
ا/ت ویو..........
۴.۳k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.