وانشات جیمین.
از زبان ا/ت:
امروز با نامجون قرار داشتم بریم کافی شاپ .نانجون بهترین دوست منه.از دوران دبیرستان باهامه.
ولی من عاشق شدم عاشق جیمین .یه جورایی نامجونم اینارو فهمیده.امروز تصمیم گرفتم بهش قضیه رو بگم.
توی کافه:
یه بیست دقیقه ای بود که منتظر نامجون بودم تا اینکه بالاخره اومد.
ا/ت:سلام نامی
ناجون:سلام ا/ت.
هر کدوم سفارشامونو دادیم و منتظر موندیم تا بیارن.
ا/ت:نامجون می خواستم یه چیزی بگم.یعنی می خواستم بگم که میشه جیمین رو با من اشنا کنی؟
لپام گل انداخت صدامم به تته پته افتاد.
ناجون خندید و گفت.
نامجون:نمی گفتی هم قصدم همین بود امشب با من بیا خونمون می گم یه یک هفته ای اینجا مجبوری باشی چون مامان بابات انداختنت بیرون.
ا/ت:مرسییییییییی.
شب رفتیم خونه ی اونا همه نشسته بودن رو کاناپه.ولی با این که هفتا پسرن خونشون خیلی مرتب بود.
نامجون قضیه رو گفت و منو برد توی اتاق خالی و گفت که از فردا عملیات من شروع میشه.
فردا:
صبح که پاشدم همه رفته بودن به حز جیمین .نمی دونم چرا ولی پاشدم لباسم رو عوض کردم یه ارایش لایتم کردم و رفتم پتیین به محز اینکه رفتم پایین صدای تق .اومد.
رفتم دیدم جیمین کف اشپز خونست و همه ی دستش خونه شیشه از بالا افتاده رو دیتش شکسته.
ا/ت:جیمین خوبی .العان میام کمکت.
دستش رو گرفتم اوردمش بیرون نشوندمش رو کاناپه.رفتم جعبه ی کمکای اولیه رو اوردم دستش رو با دوا گلی پاک کردم.
جیمین:اخخخخخخخخ
ا/ت:عشقم یه دقیقه وایسا دیگه.
وووویییییییییئییییییییییییی سوتی دادم خدایاااااااااااااا جیمین خندید و گفت باشه.دستش رو پانسمان کردم.و رفتم که خورده شیشه هارو جمع کنم.ولی جیمینم اومد.
ا/ت:تو دیگه برا چی میایی
جیمینا:که کمک کنم
ا/ت:لازم نکرده
بزور بردمش بیرون و خورده شیشه هارو جمع کردم.ولی تا خود شب که اعضا بیان همش منو نگاه می کرد شامم که خوردم رفتم تو تختم.
تق تق تق
کیه
ناجونم...
بیا....
نامجون:ا/ت چقدر موفقیت امیز بوده .جیمین از من داشت می پرسید این دختره دوس پسر داره بعدشم فهمیدم من نبودم شماره ی تورو از توگوشیم ورداشته یاداشت کرده.
بعد نامجون رفت بیرون منم از خوشحالی گریم گرفت.
دو هفته بعد :
العان دیگه از پیش نامجون اینا برگشتم خونه ی خودم.
پیام اومده برام.
پیام:منم جیمینا ساعت ۶:۰۰تو کافه موچیا می بینمت.
منم:باشه
وای اخ جووووووووون
تو کافه:
بالاخره جیمین اومد.
جیمین:سلام ات
ات:سلام جیمین
جیمین:می دونی من ادم مقدمه نیستم راستش من دوست دارم
ات:منم همینطور 😭
این وانشات رو می دونم بد نوشتم و زشته چون هول هولکی نوستم حالا بعدن جبران می کنم.
امروز با نامجون قرار داشتم بریم کافی شاپ .نانجون بهترین دوست منه.از دوران دبیرستان باهامه.
ولی من عاشق شدم عاشق جیمین .یه جورایی نامجونم اینارو فهمیده.امروز تصمیم گرفتم بهش قضیه رو بگم.
توی کافه:
یه بیست دقیقه ای بود که منتظر نامجون بودم تا اینکه بالاخره اومد.
ا/ت:سلام نامی
ناجون:سلام ا/ت.
هر کدوم سفارشامونو دادیم و منتظر موندیم تا بیارن.
ا/ت:نامجون می خواستم یه چیزی بگم.یعنی می خواستم بگم که میشه جیمین رو با من اشنا کنی؟
لپام گل انداخت صدامم به تته پته افتاد.
ناجون خندید و گفت.
نامجون:نمی گفتی هم قصدم همین بود امشب با من بیا خونمون می گم یه یک هفته ای اینجا مجبوری باشی چون مامان بابات انداختنت بیرون.
ا/ت:مرسییییییییی.
شب رفتیم خونه ی اونا همه نشسته بودن رو کاناپه.ولی با این که هفتا پسرن خونشون خیلی مرتب بود.
نامجون قضیه رو گفت و منو برد توی اتاق خالی و گفت که از فردا عملیات من شروع میشه.
فردا:
صبح که پاشدم همه رفته بودن به حز جیمین .نمی دونم چرا ولی پاشدم لباسم رو عوض کردم یه ارایش لایتم کردم و رفتم پتیین به محز اینکه رفتم پایین صدای تق .اومد.
رفتم دیدم جیمین کف اشپز خونست و همه ی دستش خونه شیشه از بالا افتاده رو دیتش شکسته.
ا/ت:جیمین خوبی .العان میام کمکت.
دستش رو گرفتم اوردمش بیرون نشوندمش رو کاناپه.رفتم جعبه ی کمکای اولیه رو اوردم دستش رو با دوا گلی پاک کردم.
جیمین:اخخخخخخخخ
ا/ت:عشقم یه دقیقه وایسا دیگه.
وووویییییییییئییییییییییییی سوتی دادم خدایاااااااااااااا جیمین خندید و گفت باشه.دستش رو پانسمان کردم.و رفتم که خورده شیشه هارو جمع کنم.ولی جیمینم اومد.
ا/ت:تو دیگه برا چی میایی
جیمینا:که کمک کنم
ا/ت:لازم نکرده
بزور بردمش بیرون و خورده شیشه هارو جمع کردم.ولی تا خود شب که اعضا بیان همش منو نگاه می کرد شامم که خوردم رفتم تو تختم.
تق تق تق
کیه
ناجونم...
بیا....
نامجون:ا/ت چقدر موفقیت امیز بوده .جیمین از من داشت می پرسید این دختره دوس پسر داره بعدشم فهمیدم من نبودم شماره ی تورو از توگوشیم ورداشته یاداشت کرده.
بعد نامجون رفت بیرون منم از خوشحالی گریم گرفت.
دو هفته بعد :
العان دیگه از پیش نامجون اینا برگشتم خونه ی خودم.
پیام اومده برام.
پیام:منم جیمینا ساعت ۶:۰۰تو کافه موچیا می بینمت.
منم:باشه
وای اخ جووووووووون
تو کافه:
بالاخره جیمین اومد.
جیمین:سلام ات
ات:سلام جیمین
جیمین:می دونی من ادم مقدمه نیستم راستش من دوست دارم
ات:منم همینطور 😭
این وانشات رو می دونم بد نوشتم و زشته چون هول هولکی نوستم حالا بعدن جبران می کنم.
۵۷.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.