WINNER 37
# بازم سعی کرده خودش رو بکشه ..
: چیشده ..
# ازمون خواست برای کوتاه کردن موهاش آینه و قیچی بهش بدیم .. خرده های شکسته ی آینه و قیچی خونی رو پیدا کردم ..
: زندست؟
# آره یه زخم عمیق روی دستش داشت .. میخواسته رگش رو بزنه ..
: فکر کنم وقتشه منتقلش کنیم ستوان
پسر جوون تر نگاه گیجی به مافوقش انداخت که ادامه داد
: اون دیگه یه مجرم معمولی محسوب نمیشه .. ممکنه علاوه بر خودش به کسی آسیب بزنه .. بفرستینش انفرادی ... تحت نظر روانپزشک باشه ..
پسر تعظیم کرد و بعد از دفتر مرد خارج شد ..
---
الان چند روزی میشه که سوآ رو به انفرادی منتقل کردن ... حتی جونگکوکم نیومد دیدنش .. آخر شب بود . دختر روی تخت سفت سلول دراز کشیده بود .. سرش پر از خاطرات گذشته بود .. ولی صورتش کوچکترین حسی رو نشون نمیداد .. فقط حس میکرد که قلبش هر لحظه تند تر و تند تر میزنه .. حالش خوب نبود ، با این حال بازم به فکر کردن به گذشته ادامه داد ..
یاد شبی که با مینهو به اون تپه رفتن و برف اومد افتاد .. از فکر اون شب و حرفایی که بینشون رد و بدل شد لبخند کوچیکی زد و به خواب رفت (پارت های قبل)
ولی کی میدونست که دیگه قرار نیست از خواب بیدار شه؟...
صبح روز بعد مامور با جسد دختر رو به رو شد ... اون بیدار نمیشد ، بعد از چک کردن نبضش متوجه شدن بالاخره آروم گرفته ...
جئون سوآ ی۲۳ ساله در اثر ایست قلبی توی زندان جونشو از دست داد ... و الان زمانی بود که با جونگکوک تماس گرفته شد ... پسر آشفته و به هم ریخته خودشو به اونجا رسوند .. چرا زودتر نرفت دیدن سوآ؟ ازش بخاطر رفتن به اون عمارت عصبی بود؟ ... هر چی که بود باعث شد الان تنها چیزی که تحویل میگیره جسد دخترک باشه ..
---
نمیدونست کاری که تصمیم به انجامش داشت چقدر درست یا چقدر اشتباهه .. اصلا نمیدونست چطور قراره انجامش بده ..
فقط با شماره ای که از جیسونگ گرفته بود تماس گرفت ..
صدای خسته و سرد پسر توی گوشش پیچید .. ولی مطمئن نبود باید حرف بزنه یا نه ..
-الو؟..
/لی .. لی مینهو؟
-بله؟..
/جونگینم ..
با گفتن این ، شنید که مینهو نفسشو با حرص بیرون داد
میخواست گوشیو قطع کنه که جونگین گفت
/میشه همدیگه رو ببینیم؟
-به نفعت نیست خیلی دور و بر من بچرخی.
/مینهو لطفا .. هر دوی ما چیزای زیادی از دست دادیم .. باید برات توضیح بدم ..
-نمیخوام ببینمت عوضی. کجاش نامفهومه؟
/درمورد J عه .. همونی که عکسا رو داد تا بهت بدم ..
با گفتن این جمله جرقه ای تو ذهن مینهو روشن شد .. یاد حرف J پایین اون نامه افتاد ... هیچوقت سعی نکرد اونو پیدا کنه ..
-کِی و کجا؟
/بیست دقیقه ی دیگه بیا به این آدرسی که میفرستم ...
قطع کرد و آدرس رو فرستاد و خودشم به سمت اونجا حرکت کرد ...
: چیشده ..
# ازمون خواست برای کوتاه کردن موهاش آینه و قیچی بهش بدیم .. خرده های شکسته ی آینه و قیچی خونی رو پیدا کردم ..
: زندست؟
# آره یه زخم عمیق روی دستش داشت .. میخواسته رگش رو بزنه ..
: فکر کنم وقتشه منتقلش کنیم ستوان
پسر جوون تر نگاه گیجی به مافوقش انداخت که ادامه داد
: اون دیگه یه مجرم معمولی محسوب نمیشه .. ممکنه علاوه بر خودش به کسی آسیب بزنه .. بفرستینش انفرادی ... تحت نظر روانپزشک باشه ..
پسر تعظیم کرد و بعد از دفتر مرد خارج شد ..
---
الان چند روزی میشه که سوآ رو به انفرادی منتقل کردن ... حتی جونگکوکم نیومد دیدنش .. آخر شب بود . دختر روی تخت سفت سلول دراز کشیده بود .. سرش پر از خاطرات گذشته بود .. ولی صورتش کوچکترین حسی رو نشون نمیداد .. فقط حس میکرد که قلبش هر لحظه تند تر و تند تر میزنه .. حالش خوب نبود ، با این حال بازم به فکر کردن به گذشته ادامه داد ..
یاد شبی که با مینهو به اون تپه رفتن و برف اومد افتاد .. از فکر اون شب و حرفایی که بینشون رد و بدل شد لبخند کوچیکی زد و به خواب رفت (پارت های قبل)
ولی کی میدونست که دیگه قرار نیست از خواب بیدار شه؟...
صبح روز بعد مامور با جسد دختر رو به رو شد ... اون بیدار نمیشد ، بعد از چک کردن نبضش متوجه شدن بالاخره آروم گرفته ...
جئون سوآ ی۲۳ ساله در اثر ایست قلبی توی زندان جونشو از دست داد ... و الان زمانی بود که با جونگکوک تماس گرفته شد ... پسر آشفته و به هم ریخته خودشو به اونجا رسوند .. چرا زودتر نرفت دیدن سوآ؟ ازش بخاطر رفتن به اون عمارت عصبی بود؟ ... هر چی که بود باعث شد الان تنها چیزی که تحویل میگیره جسد دخترک باشه ..
---
نمیدونست کاری که تصمیم به انجامش داشت چقدر درست یا چقدر اشتباهه .. اصلا نمیدونست چطور قراره انجامش بده ..
فقط با شماره ای که از جیسونگ گرفته بود تماس گرفت ..
صدای خسته و سرد پسر توی گوشش پیچید .. ولی مطمئن نبود باید حرف بزنه یا نه ..
-الو؟..
/لی .. لی مینهو؟
-بله؟..
/جونگینم ..
با گفتن این ، شنید که مینهو نفسشو با حرص بیرون داد
میخواست گوشیو قطع کنه که جونگین گفت
/میشه همدیگه رو ببینیم؟
-به نفعت نیست خیلی دور و بر من بچرخی.
/مینهو لطفا .. هر دوی ما چیزای زیادی از دست دادیم .. باید برات توضیح بدم ..
-نمیخوام ببینمت عوضی. کجاش نامفهومه؟
/درمورد J عه .. همونی که عکسا رو داد تا بهت بدم ..
با گفتن این جمله جرقه ای تو ذهن مینهو روشن شد .. یاد حرف J پایین اون نامه افتاد ... هیچوقت سعی نکرد اونو پیدا کنه ..
-کِی و کجا؟
/بیست دقیقه ی دیگه بیا به این آدرسی که میفرستم ...
قطع کرد و آدرس رو فرستاد و خودشم به سمت اونجا حرکت کرد ...
۳.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.