عشق دختر باز من
پارت25
ویو ات
وقتی فهمیدم بدون خبر رفته اشکام سرازیر شد همراه با اشکم بارون میومد، خودمو مقصر میدونستم، چون ممکن بود بخاطر اینکه تبریک نگفته بره واقعا نمیدونستم چیکار کنم، نمیخواستم طرف خونه برم.
پرش بک به موقعی که کوک از ات جدا شد.
ویو کوک
داشتم میرفتم، که گوشیم زنگ خورد رزی بود.
کوک: باز چته.
رزی: کوک حال مامانم با مامانت بد شده الان بیمارستانن.(بچه ماماناشون، الان امریکا هستن)
کوک: چی.
رزی: اره الانم فرودگاهم(با گریه)
کوک؛: وایسا الان میام.
رفتم فرودگا زنگ زدم به سه بوم جریانو بهش گفتم و گفتم که به ات چیزی نگو،.
یان سه بوم: باشه اوکیه چمدونو برات میارمـ
کوک: فعلا
قطع کردم، سه بوم چمدونو اورد من و رزی سوار هواپیما شدیم گوشیو خاموش کردم.
پرش بک به حال.
ویو ات
هرچی زنگ میزدم گوشیشو بر نمیداشت کلافه شده بودم، پیغام براش گذاشتم.
ات: ببخش متاسفم من نمیدونستم تولدته لطفا برگرد(با گریه زیاد).
ویو کوک
رسیدیم گوشیمو روشن کردم که یان سه بوم زنگ زد.
کوک: الو
سه بوم: کوک از ات خبری نیست پیداش نیست زنگ بزن شاید گوشیو برداشت(با نگرانی)
کوک: چی؟ باشه قطع کن.
میخواستم زنگ بزنم که یهو ات برام پیغام گذاشته وقتی فهمیدم داره گریه میکنه عصبی شدم و زود زنگ زدم بهش.
کوک: الو؟ ات حالت خوبه
ات: چطور میتونی منو اینجور ول کنی فک میکنی حالم خوبه.(با گریه)
کوک: گریه نکن خوشگلم مامانم حالش بد شده الانم بیمارستانه نخواستم نگرانت کنم.
ات: چی یعنی..........
که یهو صدای رزی رو شنیدم.
رزی: من دارم میرم بیا.
ات: اون رزیه
کوک: اره مامان اون. با مامان من بود.
ات: پس برو.
کوک: با اون کاری ندترم نترس....
ویو ات
وقتی فهمیدم بدون خبر رفته اشکام سرازیر شد همراه با اشکم بارون میومد، خودمو مقصر میدونستم، چون ممکن بود بخاطر اینکه تبریک نگفته بره واقعا نمیدونستم چیکار کنم، نمیخواستم طرف خونه برم.
پرش بک به موقعی که کوک از ات جدا شد.
ویو کوک
داشتم میرفتم، که گوشیم زنگ خورد رزی بود.
کوک: باز چته.
رزی: کوک حال مامانم با مامانت بد شده الان بیمارستانن.(بچه ماماناشون، الان امریکا هستن)
کوک: چی.
رزی: اره الانم فرودگاهم(با گریه)
کوک؛: وایسا الان میام.
رفتم فرودگا زنگ زدم به سه بوم جریانو بهش گفتم و گفتم که به ات چیزی نگو،.
یان سه بوم: باشه اوکیه چمدونو برات میارمـ
کوک: فعلا
قطع کردم، سه بوم چمدونو اورد من و رزی سوار هواپیما شدیم گوشیو خاموش کردم.
پرش بک به حال.
ویو ات
هرچی زنگ میزدم گوشیشو بر نمیداشت کلافه شده بودم، پیغام براش گذاشتم.
ات: ببخش متاسفم من نمیدونستم تولدته لطفا برگرد(با گریه زیاد).
ویو کوک
رسیدیم گوشیمو روشن کردم که یان سه بوم زنگ زد.
کوک: الو
سه بوم: کوک از ات خبری نیست پیداش نیست زنگ بزن شاید گوشیو برداشت(با نگرانی)
کوک: چی؟ باشه قطع کن.
میخواستم زنگ بزنم که یهو ات برام پیغام گذاشته وقتی فهمیدم داره گریه میکنه عصبی شدم و زود زنگ زدم بهش.
کوک: الو؟ ات حالت خوبه
ات: چطور میتونی منو اینجور ول کنی فک میکنی حالم خوبه.(با گریه)
کوک: گریه نکن خوشگلم مامانم حالش بد شده الانم بیمارستانه نخواستم نگرانت کنم.
ات: چی یعنی..........
که یهو صدای رزی رو شنیدم.
رزی: من دارم میرم بیا.
ات: اون رزیه
کوک: اره مامان اون. با مامان من بود.
ات: پس برو.
کوک: با اون کاری ندترم نترس....
۸.۷k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.