ازدواج اجباری
ازدواج اجباری
part 8
ویوا.ت
صبح یا برخورد نور خورشید چشمام باز کردم کمی چشامو مالیدم و با قیافه ی نامجون که خیلی کیوت خوابیده بود لبخندی زدم ولی زود به خودم اومدم نه ا. ت این همونه که باکره بودن تو گرفته به خودم اومدم و رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم سمت آشپز خونه و در یخچال رو باز کردم وبا چیزی که دیدم لبخندم محو شد چیزی خاصی داخل یخچال نبود که با صدای ی نامجون به خودم اومد
+ صبح بخیر
به سمتش برگشتم، فاصله ی کمی داشتیم
- صبح... بخیر..
+ تو برو باشن امروز من صبحونه درست میکنم.
- با...شه
رفتم و نشستم وبه نامجون نگاه میکردم خیلی ماهرانه آشپز میکرد با حرفی که زد به خودم اومدم
نامجون ویو
صبح بیدار شدم وظ با جا ی خالی ا.ت مواجه شدم فکر کنم مثل دیروز رفته باشه پایین پس لچ بلند شدم رفتم دستشویی امروز تعطیل بود و شب هم یک مهمونی مافیایی داشتیم و مجبور بودم که ا.ت روهم باخودم ببرم پس امروز میریم خرید کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم پاییی که ا. ت در حال زی چ رو کردن یخچال بود
گفتم که بره بشین و صبحونه درست میکنم و رفت نشست داشت نودلا رو آمده میکردم که این هی به من نگاه میکنه که با حرفی که زدم به خودش اومد
+ امشب قراره بریم یه مهمونی که مافیای های خطر ناکی هم هستن نمی خواستم تو رو ببرم ولی مجبورم
- ب.. با.. شه.. و. ولی.. من لباس ندارم
+ نگران نباش امروز میریم و چیزایی که لازم داری رو میخریم و برای خونه دهم خرید میکنیم
و اما از اونجایی که خوراکی دوست داری میتونی کلی هم تنقلات بر داری
- واقعا ( با ذوق )
اره (لبخند )
شرط
لایک 5
کامنت 5
میشه لایک و کامنت بزاری لطفا
part 8
ویوا.ت
صبح یا برخورد نور خورشید چشمام باز کردم کمی چشامو مالیدم و با قیافه ی نامجون که خیلی کیوت خوابیده بود لبخندی زدم ولی زود به خودم اومدم نه ا. ت این همونه که باکره بودن تو گرفته به خودم اومدم و رفتم دستشویی کارای لازم رو انجام دادم و رفتم سمت آشپز خونه و در یخچال رو باز کردم وبا چیزی که دیدم لبخندم محو شد چیزی خاصی داخل یخچال نبود که با صدای ی نامجون به خودم اومد
+ صبح بخیر
به سمتش برگشتم، فاصله ی کمی داشتیم
- صبح... بخیر..
+ تو برو باشن امروز من صبحونه درست میکنم.
- با...شه
رفتم و نشستم وبه نامجون نگاه میکردم خیلی ماهرانه آشپز میکرد با حرفی که زد به خودم اومدم
نامجون ویو
صبح بیدار شدم وظ با جا ی خالی ا.ت مواجه شدم فکر کنم مثل دیروز رفته باشه پایین پس لچ بلند شدم رفتم دستشویی امروز تعطیل بود و شب هم یک مهمونی مافیایی داشتیم و مجبور بودم که ا.ت روهم باخودم ببرم پس امروز میریم خرید کارای مربوطه رو انجام دادم و رفتم پاییی که ا. ت در حال زی چ رو کردن یخچال بود
گفتم که بره بشین و صبحونه درست میکنم و رفت نشست داشت نودلا رو آمده میکردم که این هی به من نگاه میکنه که با حرفی که زدم به خودش اومد
+ امشب قراره بریم یه مهمونی که مافیای های خطر ناکی هم هستن نمی خواستم تو رو ببرم ولی مجبورم
- ب.. با.. شه.. و. ولی.. من لباس ندارم
+ نگران نباش امروز میریم و چیزایی که لازم داری رو میخریم و برای خونه دهم خرید میکنیم
و اما از اونجایی که خوراکی دوست داری میتونی کلی هم تنقلات بر داری
- واقعا ( با ذوق )
اره (لبخند )
شرط
لایک 5
کامنت 5
میشه لایک و کامنت بزاری لطفا
۴.۰k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.