رومان خوشبختی پارت ۳
۱۰سال بعد می سو پلیس مبارزه با تروریست شده و یوجین پلیس بخش جرایم خشونت امیز شده
یوجین :مشغول یه پرونده بودم که تلفنم زنگ خورد
یوجین:الو
کاپیتان سریع به این لوکیشین بیاین اتفاق خیلی بدی افتاده می بینمتون
یوجین:باشه سریع خودمو میرسونم گوشی قطع کردم سوئیچ ماشین وگوشییم را برداشتم ورفتم پارکینگ سریع به ادرسی که برام فرستاده بود رفتم ماشین پارک کردم و رفتم سمت مسافر خونه که سروان پارک اومد سمتم و عدای احترام کرد و گفت کاپیتان یه نفر تو اتاق ۵۶کشته شده یوجین:چطوری اتفاق افتاده
سروان پارک : انگار قاتل با یه چاقوی کند سعی کرده مقتول را به قتل برسانه یوجین :رفتم وبه اتاق ویه نگاهی به مقتول انداختم گردنش بایه چیزی تیکه تیکه شده بود گفتم قاتل و پیدا کردید
سروان پارک: گفت نه تو دوربین داخل شدنش هست ولی بیرون اومدنش نه اتاق و درست دیدید راه خروجی دیگه ای نداره
سروان پارک: بله کاپیتان هیچ راه خروجی نداره یوجین:تو اتاق یه دور زدم همه ی وسیله های قاتل بود کفش کوله موبایل هم بود روی تختو دیدم بطری ابو دیدم گفتم قاتل موادی مصرف نمیکرده؟ سروان پارک نه همه ی وسیله هارو چک کردیم چیزی نبود یوجین :خم شدم زیر تختو نگاه کردن دیدم قاتل زیر تخت بود گفتم سروان پارک پیداش کردن به قاتل گفتم بیا بیرون رفتم کنار اومد بیرون توصورتش ودندون هاش خون خشک شده بود روی تخت نشست گفتم برای چی کشتی خدمه رو با چی کشتی ؟قاتل: گفت نمیدونم چه اتفاقی افتاد خیلی تشنم بود هرچی اب خوردم تشنگیم رفع نشد ویهو در اتاقو زدن یادم نمیاد ولی وقتی به خودم اومدم انگار خون گردن شو خوردم یوجین :یعنی میخوای بگی گازش گرفتی رفتن جلو و دهنشو باز کردن بوی خون گندیده میداد به قاتل گفتم موای قرصی خوردی
قاتل:گفت مواد نه ولی یه داروی برای کرونا بهم فرختن سه چهار تای ازش خوردم یوجین : کی بهت فرخته قاتل : یکی از کار اموز های مبارزه با تروریست اسمش چا وو این یوجین :هیچی از دارو نموند قاتل چرا یه دونه مونده بود یوجین :گفتم باشه به سروان پارک گفتم ببرش دهنشم ببندین نتونه کسی دیگه ای را گاز بگیره سروان پارک عدای احترام کرد
می سو :باید به تازه وارد ها اموزش میدادیم برای همین با یه مریض اورژانسی رفتیم پیش کار اموز پزشکی چا وو این وبیمارو گذاشتیم و خیلی طبیعی گفتیم نمیتونه نفس بکشه قفسه سینه اش شکسته سریع یه کاری بکن چعگا وو این دست دست کرد و یه چیزی شبیه مداد برداشت و روی سینه بیمار زد وتازه بیمار تونست نفس بکشه می سو:گفتم خیلی معطل کردی اگه یکم دیگه صبر میکردی میمرد حواستو جمع کن همراه دوستم که باهم اموزش میدادیم اسمش بک هیون بود (مرد)سمت صالن غذا خوری رفتیم و غذاها مونو برداشتیم ونشستیم بک هیون :گفت یادته خودمون افتادم چه روز های بود می سو خندید وگفت اره داشتیم ناهار می خوردیم که تلفنم زنگ خورد یوجین بود به بک هیون گفتم یه لحضه ببخشید
یوجین :مشغول یه پرونده بودم که تلفنم زنگ خورد
یوجین:الو
کاپیتان سریع به این لوکیشین بیاین اتفاق خیلی بدی افتاده می بینمتون
یوجین:باشه سریع خودمو میرسونم گوشی قطع کردم سوئیچ ماشین وگوشییم را برداشتم ورفتم پارکینگ سریع به ادرسی که برام فرستاده بود رفتم ماشین پارک کردم و رفتم سمت مسافر خونه که سروان پارک اومد سمتم و عدای احترام کرد و گفت کاپیتان یه نفر تو اتاق ۵۶کشته شده یوجین:چطوری اتفاق افتاده
سروان پارک : انگار قاتل با یه چاقوی کند سعی کرده مقتول را به قتل برسانه یوجین :رفتم وبه اتاق ویه نگاهی به مقتول انداختم گردنش بایه چیزی تیکه تیکه شده بود گفتم قاتل و پیدا کردید
سروان پارک: گفت نه تو دوربین داخل شدنش هست ولی بیرون اومدنش نه اتاق و درست دیدید راه خروجی دیگه ای نداره
سروان پارک: بله کاپیتان هیچ راه خروجی نداره یوجین:تو اتاق یه دور زدم همه ی وسیله های قاتل بود کفش کوله موبایل هم بود روی تختو دیدم بطری ابو دیدم گفتم قاتل موادی مصرف نمیکرده؟ سروان پارک نه همه ی وسیله هارو چک کردیم چیزی نبود یوجین :خم شدم زیر تختو نگاه کردن دیدم قاتل زیر تخت بود گفتم سروان پارک پیداش کردن به قاتل گفتم بیا بیرون رفتم کنار اومد بیرون توصورتش ودندون هاش خون خشک شده بود روی تخت نشست گفتم برای چی کشتی خدمه رو با چی کشتی ؟قاتل: گفت نمیدونم چه اتفاقی افتاد خیلی تشنم بود هرچی اب خوردم تشنگیم رفع نشد ویهو در اتاقو زدن یادم نمیاد ولی وقتی به خودم اومدم انگار خون گردن شو خوردم یوجین :یعنی میخوای بگی گازش گرفتی رفتن جلو و دهنشو باز کردن بوی خون گندیده میداد به قاتل گفتم موای قرصی خوردی
قاتل:گفت مواد نه ولی یه داروی برای کرونا بهم فرختن سه چهار تای ازش خوردم یوجین : کی بهت فرخته قاتل : یکی از کار اموز های مبارزه با تروریست اسمش چا وو این یوجین :هیچی از دارو نموند قاتل چرا یه دونه مونده بود یوجین :گفتم باشه به سروان پارک گفتم ببرش دهنشم ببندین نتونه کسی دیگه ای را گاز بگیره سروان پارک عدای احترام کرد
می سو :باید به تازه وارد ها اموزش میدادیم برای همین با یه مریض اورژانسی رفتیم پیش کار اموز پزشکی چا وو این وبیمارو گذاشتیم و خیلی طبیعی گفتیم نمیتونه نفس بکشه قفسه سینه اش شکسته سریع یه کاری بکن چعگا وو این دست دست کرد و یه چیزی شبیه مداد برداشت و روی سینه بیمار زد وتازه بیمار تونست نفس بکشه می سو:گفتم خیلی معطل کردی اگه یکم دیگه صبر میکردی میمرد حواستو جمع کن همراه دوستم که باهم اموزش میدادیم اسمش بک هیون بود (مرد)سمت صالن غذا خوری رفتیم و غذاها مونو برداشتیم ونشستیم بک هیون :گفت یادته خودمون افتادم چه روز های بود می سو خندید وگفت اره داشتیم ناهار می خوردیم که تلفنم زنگ خورد یوجین بود به بک هیون گفتم یه لحضه ببخشید
۱۰.۷k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.