پارت 71
جمعیت دورش رو احاطه کرده بودن و پشت خط جیمینی بود که
با نگرانی ت رو صدا میزد. مردی که تونسته بود در ماشین
رو باز کنه، نکیسا رو تکون داد که صدای وز-وزی شنید؛
نگاهش به گوشی کنار پا ی نکیسا افتاد، سریع برداشتش و گفت:
- بله؟
جیمین که اونطرف از شنیدن صدای مرد اخمهاش به شدت توی
هم رفته بود، با صدای جدی گفت:
جیمین:گوشی ت دست شما چی کار میکنه؟
- آقا خانومی که تو ماشین هستن تصادف کردن.
جیمین با شنیدن حرف مرد گوشهاش سوت کشید و ناخواسته داد
زد:
جیمین:حالش چطوره؟ هان؟
مرد تند تند گفت:
نگران نباشید، دارن میبرنشون بیمارستان.
جیمین:سریع آدرس بده!
مرد آدرس بیمارستان رو به جیمین داد، گوشی رو قطع و روی
داشبرد پرت کرد. االن فقط جیمین بود که با استرس و نگرانی
برای معشوقهش تند رانندگی میکرد و فکر اینکه یه لحظه ت
رو نداشته باشه، دیوونش میکرد.
با سرعت ماشین رو پارک و به سمت بیمارستان دوید؛ بیتوجه
به نگاه خیرهی دیگران به سمت پرستاری رفت و گفت:
- ت من کجاست؟
پرستار با اخم گفت:
پرستار:ما اینجا کلی...
وسط حرفش پرید و گفت:
جیمین: تصادف کرده، آوردنش.
پرستار کمی از اخمهاش کم کرد و گفت:
پرستار:ایشون فعلا بیهوش هستن؛ طبقهی دوم، اتاق ته راهرو.
جیمین تند به سمت آسانسور حرکت کرد، دکمه ی طبقهی دوم رو
زد و منتظر موند. تند تند پاش رو کف آسانسور تکون میداد و
موهاش رو چنگ میزد. وقتی آسانسور ایستاد سریع پیاده شد،
به سمت اتاق ته راهرو رفت و درش رو باز کرد.
]جیمین[
با دیدن سر پانسمان و صورت به رنگ گچ شدش، به سمتش
رفتم؛ پرستاری که داشت سرم رو تنظیم میکرد، با دیدنم گفت:
-چه نسبتی دارین باهم
با نگرانی ت رو صدا میزد. مردی که تونسته بود در ماشین
رو باز کنه، نکیسا رو تکون داد که صدای وز-وزی شنید؛
نگاهش به گوشی کنار پا ی نکیسا افتاد، سریع برداشتش و گفت:
- بله؟
جیمین که اونطرف از شنیدن صدای مرد اخمهاش به شدت توی
هم رفته بود، با صدای جدی گفت:
جیمین:گوشی ت دست شما چی کار میکنه؟
- آقا خانومی که تو ماشین هستن تصادف کردن.
جیمین با شنیدن حرف مرد گوشهاش سوت کشید و ناخواسته داد
زد:
جیمین:حالش چطوره؟ هان؟
مرد تند تند گفت:
نگران نباشید، دارن میبرنشون بیمارستان.
جیمین:سریع آدرس بده!
مرد آدرس بیمارستان رو به جیمین داد، گوشی رو قطع و روی
داشبرد پرت کرد. االن فقط جیمین بود که با استرس و نگرانی
برای معشوقهش تند رانندگی میکرد و فکر اینکه یه لحظه ت
رو نداشته باشه، دیوونش میکرد.
با سرعت ماشین رو پارک و به سمت بیمارستان دوید؛ بیتوجه
به نگاه خیرهی دیگران به سمت پرستاری رفت و گفت:
- ت من کجاست؟
پرستار با اخم گفت:
پرستار:ما اینجا کلی...
وسط حرفش پرید و گفت:
جیمین: تصادف کرده، آوردنش.
پرستار کمی از اخمهاش کم کرد و گفت:
پرستار:ایشون فعلا بیهوش هستن؛ طبقهی دوم، اتاق ته راهرو.
جیمین تند به سمت آسانسور حرکت کرد، دکمه ی طبقهی دوم رو
زد و منتظر موند. تند تند پاش رو کف آسانسور تکون میداد و
موهاش رو چنگ میزد. وقتی آسانسور ایستاد سریع پیاده شد،
به سمت اتاق ته راهرو رفت و درش رو باز کرد.
]جیمین[
با دیدن سر پانسمان و صورت به رنگ گچ شدش، به سمتش
رفتم؛ پرستاری که داشت سرم رو تنظیم میکرد، با دیدنم گفت:
-چه نسبتی دارین باهم
۴.۹k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.