"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 33
/فلش بک زمان حال/
ویو ا/ت
کل قضیه رو اون دو تا خدمتکار برام توضیح دادن...واقعا باورم نمیشد شاید اخرشو الکی گفتن...پس برای همین بود که سنا میگفت باید شوگا بجای من با اون ازدواج کنه..حالم بد بود اون دوتا خدمتکار رفتن منم رفتی تم بالا گرفتم خوابیدم...
نزدیکای دث ساعت خوابیده بودم..از خواب بیدار شدمو رفتم دستشویی صروتمو شستم رفتم پایین دیگه نزدیکای ناهار بود امروز شوگا برای ناهار میاد..
ویو شوگا
کارام تموم شدو سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت خونه تو راه گوشیم زنگ خورد..هیوک بود جوابشو دادم
[مکالمه بین شوگا و هیوک]
هیوک: سلام
شوگا: سلام چیشده؟
هیوک: خانم همه چیزو فهمیدن...
شوگا: چی...
(شوگا اینجا تو جاده بودو یدفعه نزدیک بود تصادف کنه که ماشینو زد کنار).
هیوک: اقا چیشد؟*نگران
شوگا: هیچی...
شوگا: یبار دیگه بگو چیشده..؟
هیوک: اون دوتا خدمتکار بودن
شوگا: خبـ...
هیوک: خانم ا/ت صداشون کردن بعدشم اونا همچیو براشون تعریف کردن یکم حالشون بد شدو رفتن بالا و خوابیدن..
شوگا: باشه من تا 10 مین دیگه اونجام
هیوک: باشه
(قطع کرد).
حالم خیلی بد شد الان چجوری باید به ا/ت بگم که اشتباه فهمیده اون خدمتکارا خیلی رومخن ایندفعه ازشون نمیگذرم...ماشینو روشن کردمو راه افتادم..
بالاخره رسیدم خونه..رفتم داخل دیدم ا/تو سنا دارن غذاشونو میخورن خیلی عادی رفتم سمتشونو سلام کردم..
شوگا: سلام*یکم بلند*
سنا: سلام
ا/ت: سلام*سرد*
رفتم کنار ا/ت نشستم
شوگا: ا/ت میگم امروز اگر کار نداری بریم بیرون..
ا/ت: نه کار ندارم*سرد*
شوگا: خب پس میریم
ا/ت: نه*سرد*
شوگا: چرا..؟!
ا/ت: حوصله ندارم*سرد*
شوگا: ا/ت اتفاقی افتاده؟...
ا/ت: مگه باید اتفاقی بیافته*سرد*
شوگا: نمیدونم..
ا/ت: اجوما دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
اجوما: خواهش میکنم دخترم
شوگا: ا/ت چیزی نخوردی که..
ا/ت: سیر شدم*سرد*
سنا: ا/ت من برای کارم باید از یک شرکت عکسو فیلمو بگیرم ازش تحقیق کنم گفتم اگر میشه از شرکت تو شروع کنم....؟
ا/ت: نمیدونم هرجور خودت دوست داری*سرد*
شرطا
لایک:45
کامنت:60
پارت 33
/فلش بک زمان حال/
ویو ا/ت
کل قضیه رو اون دو تا خدمتکار برام توضیح دادن...واقعا باورم نمیشد شاید اخرشو الکی گفتن...پس برای همین بود که سنا میگفت باید شوگا بجای من با اون ازدواج کنه..حالم بد بود اون دوتا خدمتکار رفتن منم رفتی تم بالا گرفتم خوابیدم...
نزدیکای دث ساعت خوابیده بودم..از خواب بیدار شدمو رفتم دستشویی صروتمو شستم رفتم پایین دیگه نزدیکای ناهار بود امروز شوگا برای ناهار میاد..
ویو شوگا
کارام تموم شدو سوار ماشین شدمو راه افتادم سمت خونه تو راه گوشیم زنگ خورد..هیوک بود جوابشو دادم
[مکالمه بین شوگا و هیوک]
هیوک: سلام
شوگا: سلام چیشده؟
هیوک: خانم همه چیزو فهمیدن...
شوگا: چی...
(شوگا اینجا تو جاده بودو یدفعه نزدیک بود تصادف کنه که ماشینو زد کنار).
هیوک: اقا چیشد؟*نگران
شوگا: هیچی...
شوگا: یبار دیگه بگو چیشده..؟
هیوک: اون دوتا خدمتکار بودن
شوگا: خبـ...
هیوک: خانم ا/ت صداشون کردن بعدشم اونا همچیو براشون تعریف کردن یکم حالشون بد شدو رفتن بالا و خوابیدن..
شوگا: باشه من تا 10 مین دیگه اونجام
هیوک: باشه
(قطع کرد).
حالم خیلی بد شد الان چجوری باید به ا/ت بگم که اشتباه فهمیده اون خدمتکارا خیلی رومخن ایندفعه ازشون نمیگذرم...ماشینو روشن کردمو راه افتادم..
بالاخره رسیدم خونه..رفتم داخل دیدم ا/تو سنا دارن غذاشونو میخورن خیلی عادی رفتم سمتشونو سلام کردم..
شوگا: سلام*یکم بلند*
سنا: سلام
ا/ت: سلام*سرد*
رفتم کنار ا/ت نشستم
شوگا: ا/ت میگم امروز اگر کار نداری بریم بیرون..
ا/ت: نه کار ندارم*سرد*
شوگا: خب پس میریم
ا/ت: نه*سرد*
شوگا: چرا..؟!
ا/ت: حوصله ندارم*سرد*
شوگا: ا/ت اتفاقی افتاده؟...
ا/ت: مگه باید اتفاقی بیافته*سرد*
شوگا: نمیدونم..
ا/ت: اجوما دستت درد نکنه خیلی خوشمزه بود
اجوما: خواهش میکنم دخترم
شوگا: ا/ت چیزی نخوردی که..
ا/ت: سیر شدم*سرد*
سنا: ا/ت من برای کارم باید از یک شرکت عکسو فیلمو بگیرم ازش تحقیق کنم گفتم اگر میشه از شرکت تو شروع کنم....؟
ا/ت: نمیدونم هرجور خودت دوست داری*سرد*
شرطا
لایک:45
کامنت:60
۱۸.۱k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.