حسادت کوچیک2 آخر
_آخیششش رسیدم
رفتم حموم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم و وسایل هامو چیدم و بدون هیچ کار اضافه ای پریدم رو تخت خوابیدم
*فردا صبح ساعت ۷*
بیدار شدم کارای لازم رو کردم و پیش به سوی کنسرت
*فلش بک به بعد از کنسرت*
عرق کردم چه عرقی، رسیدم هتل باید برم حموم، هفته بعد هم یه کنسرت دیگه دارم
فلش بک به دوهفته بعد*
خب الان باید برم یه چنتا شیر کاکائو یه گردنبند یه دسته گل و شیرینی بخرم. شااااااید ا.ت بام آشتی کنه
*ویو ا.ت*
صدای کلید اومد، می دونستم جونگکوکه.
_سلاممممم من اومدممم
+سلام *سرد*
_دلت واسم تنگ نشده بود؟😢
+نه *سرد* (ببین دروغ میگه عین صگگگ)
_خب سال بعد جبران میکنم
+به خاطر اون نیست*سرد*
_پس به خاطر چیه؟
+مگه مهمه؟ برو با همون آرمیات خوش بگذرون*سرد*
_آهاااااا پس بگووووو به آرمیای دختر حسودی کردی مگه نه؟😂
+خب که چی؟ آره اصن حسودی کردم میخواستی باهاشون گرم نگیری*سرد*
_حسود کوچولو. بیا ببین واست چی خریدم
+ببینم
_اینارو واس تو خریدم
+اگه فک کردی میتونی با اینا خرم کنی باید بگم درس فکر کردی🙄
_الان یه بوس میدی؟🥺
+باشه باو بیا
*بوس بوس ماچ ماچ* (اه اه اه چندشا🤢، اصن هم حسودی نکردم)
نویسنده: خب دیگه همین، می دونم بد شد😶🌫، به بزرگی خودتون ببخشید، و... آره دیگه تا آخر به خوبی و خوشی زندگی کردن و الان هم ۱۰ ماه ازون اتفاق میزگره و الان ا.ت تو بیمارستان داره بچه میزاعه😑💔
قسمت آخر2
رفتم حموم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم موهامو خشک کردم و وسایل هامو چیدم و بدون هیچ کار اضافه ای پریدم رو تخت خوابیدم
*فردا صبح ساعت ۷*
بیدار شدم کارای لازم رو کردم و پیش به سوی کنسرت
*فلش بک به بعد از کنسرت*
عرق کردم چه عرقی، رسیدم هتل باید برم حموم، هفته بعد هم یه کنسرت دیگه دارم
فلش بک به دوهفته بعد*
خب الان باید برم یه چنتا شیر کاکائو یه گردنبند یه دسته گل و شیرینی بخرم. شااااااید ا.ت بام آشتی کنه
*ویو ا.ت*
صدای کلید اومد، می دونستم جونگکوکه.
_سلاممممم من اومدممم
+سلام *سرد*
_دلت واسم تنگ نشده بود؟😢
+نه *سرد* (ببین دروغ میگه عین صگگگ)
_خب سال بعد جبران میکنم
+به خاطر اون نیست*سرد*
_پس به خاطر چیه؟
+مگه مهمه؟ برو با همون آرمیات خوش بگذرون*سرد*
_آهاااااا پس بگووووو به آرمیای دختر حسودی کردی مگه نه؟😂
+خب که چی؟ آره اصن حسودی کردم میخواستی باهاشون گرم نگیری*سرد*
_حسود کوچولو. بیا ببین واست چی خریدم
+ببینم
_اینارو واس تو خریدم
+اگه فک کردی میتونی با اینا خرم کنی باید بگم درس فکر کردی🙄
_الان یه بوس میدی؟🥺
+باشه باو بیا
*بوس بوس ماچ ماچ* (اه اه اه چندشا🤢، اصن هم حسودی نکردم)
نویسنده: خب دیگه همین، می دونم بد شد😶🌫، به بزرگی خودتون ببخشید، و... آره دیگه تا آخر به خوبی و خوشی زندگی کردن و الان هم ۱۰ ماه ازون اتفاق میزگره و الان ا.ت تو بیمارستان داره بچه میزاعه😑💔
قسمت آخر2
۲.۳k
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.