وقتی تو دانشگاه.. p¹
وقتی تو دانشگاه.. p¹
#فلیکس #جیسونگ #هیونجین #لینو #سونگمین #چان #جونگین #چانگبین
مثل دانشجو های دیگه منتظر بودی..
که سخنرانی ها تموم بشه بعضی ها فقط گوش میدادن
و بعضی سرشون با کار های دیگه ای شلوغ بود..
حصلت سررفته بود ولی خوشحال بودی که تونستی توی دانشگاه مورد علاقت قبول بشی...!
نگاهت رو به پسری دادی که کنارت وایساده بود و نگاهی بهش انداختی.. پسری که مثل پسربچه ها با موهای ژولیده مشکی
و خوابالو وایساده و بزور جلوی خودش رو گرفته که یهویی خوابش نبرده خندیدی
مثل پسربچه ای..
خوابالویی بود که مامان باباش مجبورش کردن بزور از رخت خواب بلندبشه..!
که یهویی نتونست جلوی خودشو بگیره و سرشو روی شونه های تو گذاشت تنها تعجب کرده بودی..!
پسر غریبه ای که که بدپن اینکه بشناسیش سرشو روی شونت گذاشته و نفس های گرمش بهت برخورد میکرد
البته از قصد اینکارو نکرده بود..
حداقل ۶ دقیقه ای تو همون حالت مونده بودید که سخنرانی سال بالایی ها
و مدیر تموم شده بود میخواستی با بچه های دیگه به سمت کلاس هایی که براتون مشخص شده بود
بری ولی پسری که روی شونه هات خوابش برده بود این اجازه رو بهت نمیداد...
*ام ببخشید..
حرفی ازش نشنیدی که.. یکم با لحن بلندتری ادامه دادی..
*لطفا بیدار بشو.. باید برمی توی کلاس هامون..
همین حرفت کافی بود که کمی پلک هاشو روی هم فشار داد
و نگاهی بهت کرد و تازه که لود شده بود خیلی بامزه شده بود. ـ
انگار تازه متوجه اوضاع شده بود.. هول کرد.
_اممم ببخشید من شب دیر خوابیدم برای همین...
یهویی خوابم برد اذیت شدین؟
ببخشیدددد یه سوال خیلی وقته رفتن کلاس...؟
*اروم باش تازه رفتن ماهم اگه عجله کنیم به موقع به کلاسا میرسیم
_باشه..
*اسمت قشنگه جونگین.. معنی خاصی هم داره..
با تعجب بهت نگاه می کرد..
_اسممو از کجا میدونی؟ فکر نکنم تاحالا جایی دیده باشمت..
لبخندی زدی و به برچسب اسمش اشاره کردی..
_اها.. چقدر حواس پرتم ولی فکر کنم یکم دیگه ادامه بدیم نتونیم...
به کلاسامون برسیم میدونی حرف زدن باهات خیلی لذت بخش بود.. امیدوارم بیشتر باهم اشناشیم فرشته سرراهی..
#فلیکس #جیسونگ #هیونجین #لینو #سونگمین #چان #جونگین #چانگبین
مثل دانشجو های دیگه منتظر بودی..
که سخنرانی ها تموم بشه بعضی ها فقط گوش میدادن
و بعضی سرشون با کار های دیگه ای شلوغ بود..
حصلت سررفته بود ولی خوشحال بودی که تونستی توی دانشگاه مورد علاقت قبول بشی...!
نگاهت رو به پسری دادی که کنارت وایساده بود و نگاهی بهش انداختی.. پسری که مثل پسربچه ها با موهای ژولیده مشکی
و خوابالو وایساده و بزور جلوی خودش رو گرفته که یهویی خوابش نبرده خندیدی
مثل پسربچه ای..
خوابالویی بود که مامان باباش مجبورش کردن بزور از رخت خواب بلندبشه..!
که یهویی نتونست جلوی خودشو بگیره و سرشو روی شونه های تو گذاشت تنها تعجب کرده بودی..!
پسر غریبه ای که که بدپن اینکه بشناسیش سرشو روی شونت گذاشته و نفس های گرمش بهت برخورد میکرد
البته از قصد اینکارو نکرده بود..
حداقل ۶ دقیقه ای تو همون حالت مونده بودید که سخنرانی سال بالایی ها
و مدیر تموم شده بود میخواستی با بچه های دیگه به سمت کلاس هایی که براتون مشخص شده بود
بری ولی پسری که روی شونه هات خوابش برده بود این اجازه رو بهت نمیداد...
*ام ببخشید..
حرفی ازش نشنیدی که.. یکم با لحن بلندتری ادامه دادی..
*لطفا بیدار بشو.. باید برمی توی کلاس هامون..
همین حرفت کافی بود که کمی پلک هاشو روی هم فشار داد
و نگاهی بهت کرد و تازه که لود شده بود خیلی بامزه شده بود. ـ
انگار تازه متوجه اوضاع شده بود.. هول کرد.
_اممم ببخشید من شب دیر خوابیدم برای همین...
یهویی خوابم برد اذیت شدین؟
ببخشیدددد یه سوال خیلی وقته رفتن کلاس...؟
*اروم باش تازه رفتن ماهم اگه عجله کنیم به موقع به کلاسا میرسیم
_باشه..
*اسمت قشنگه جونگین.. معنی خاصی هم داره..
با تعجب بهت نگاه می کرد..
_اسممو از کجا میدونی؟ فکر نکنم تاحالا جایی دیده باشمت..
لبخندی زدی و به برچسب اسمش اشاره کردی..
_اها.. چقدر حواس پرتم ولی فکر کنم یکم دیگه ادامه بدیم نتونیم...
به کلاسامون برسیم میدونی حرف زدن باهات خیلی لذت بخش بود.. امیدوارم بیشتر باهم اشناشیم فرشته سرراهی..
۱۶.۸k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.