عضو افتخاری پارت ۲۶
#عضو_افتخاری
#پارت_26
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
♡تهیونگ♡
از دیروز تا حالا سوزی از اتاقش نیومده بیرون و الان ساعت ۹ شبه هر کدوم از پسرا رفتن در زدن نتیجه ای نگرفتن گوشیشم جواب نمیده نه آب و غذا همه نگرانشیم دیگه ماهم اشتهامون کور شده و با ادا غذا میخوریم .
کوکی:برم سوزی و صدا کنم ؟
جین:فک نکنم جوابتو بده
جیهوپ:حداقل برو شاید جواب داد
_نمیخواد خودم میرم
کوکی:اره برو شاید جواب تورو دادبه هر حال پسر عموشی
جیمین:اره برو ببینیم چی میشه غذا از گلوم پایین نمیره
شوگا:اره واقعا واسش ناراحتم.
_باشه پس میرم
رفتم بالا و در اتاقشو زدم
_سوزی میشه بیام تو
جوابی نشنیدم دوباره در زدم
_سوزی صدامو میشنوی
با صدای گرفته+تهیونگ تویی؟
بالاخره جواب داد
با شادی_اره سوزی منم بیام داخل
+بیا
درو باز کردمو رفتم داخل که دیدم رو تخت نشسته چشماش قرمزه رنگش پریده و صداش گرفته و بغض داره رفتم کنارش نشستم و دستمو دور شونش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش و سرشو گذاشتم رو شونم .
_چهرت خیلی رنگ پریدس
+الان مدیر برنامم زنگ زد گفت فردا ظهر تشیع جنازس فردا میرم فرانسه توام میای؟
_اره منم میام
+باشه فردا بلیط گرفتم واسه توام گرفتم ساعت ۷ اماده باش
_باشه ...اصن این دو روزه خوابیدی؟
+دیگه میتونی بری
_جواب منو بده
+نمیخوام
خیلی غیر منتظره رو تختش دراز کشیدمو اونم وادار به دراز کشیدن کردم و یه دستمو زیر سرش گذاشتم و دست دیگمو دورش حلقه کردم
_بگیر بخواب
+ولم کن پاشو برو بیرون
_نمیخوام
همینجور داشت وول میخورد که سفت تر گرفتمش
+ولم کن خفه شدم
_هر چقدر وول بخوری سفت تر میگیرم
اخرش تسلیم شدو اروم گرفت
_افرین دختر خوب زود بخواب فردا باید بریم فرانسه .
+میشه بری اتاق خودت
_نه برم که نخوابی نوچ نمیرم
+هوف
داشتم موهاشو نوازش میکردم که قطره اشکی رو بازوم چکید چیزی نگفتم و گذاشتم گریه کنه اونم بیصدا اشک میریخت
صدای در اومد
_بله
کوک:تهیونگ نمیاین؟
_اومم کوک میشه دو بشقاب غذا بیاری بالا ؟
کوک:اره حتما
+من نمیخورم
کوک:صداتو نشنیدم سوزی
_کوک بیار به زور میکنم تو حلقش راستی نمیام پایین
کوک:باشه
بعد چند مین کوک غذا رو اورد دم در اتاق منم رفتمو غذارو گرفتم و درو بستم غذا رو گذاشتم روتخت قاشقو پر کردمو گرفتم جلو دهنش
_بگو آااا
+نمیخورم خودت بخور
_نمیخورم نداریم نخوری دستو پاتو میبندم به تخت به زور به خوردت میدم
+وی اذیت نکن نمیخورم
_یکم بخور
خلاصه به زور و اسرار چند قاشقی خورد و دیگه نخورد خوبه باز همونو خورد ظرف غذا رو گذاشتم رو میز و مثل حال قبل دراز کشیدیم
بعد نیم ساعت صدای نفسای منظمش میومد پس خوابیده منم چشما بستمو خیلی زود خوابم برد ...
ادامه دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#پارت_26
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
♡تهیونگ♡
از دیروز تا حالا سوزی از اتاقش نیومده بیرون و الان ساعت ۹ شبه هر کدوم از پسرا رفتن در زدن نتیجه ای نگرفتن گوشیشم جواب نمیده نه آب و غذا همه نگرانشیم دیگه ماهم اشتهامون کور شده و با ادا غذا میخوریم .
کوکی:برم سوزی و صدا کنم ؟
جین:فک نکنم جوابتو بده
جیهوپ:حداقل برو شاید جواب داد
_نمیخواد خودم میرم
کوکی:اره برو شاید جواب تورو دادبه هر حال پسر عموشی
جیمین:اره برو ببینیم چی میشه غذا از گلوم پایین نمیره
شوگا:اره واقعا واسش ناراحتم.
_باشه پس میرم
رفتم بالا و در اتاقشو زدم
_سوزی میشه بیام تو
جوابی نشنیدم دوباره در زدم
_سوزی صدامو میشنوی
با صدای گرفته+تهیونگ تویی؟
بالاخره جواب داد
با شادی_اره سوزی منم بیام داخل
+بیا
درو باز کردمو رفتم داخل که دیدم رو تخت نشسته چشماش قرمزه رنگش پریده و صداش گرفته و بغض داره رفتم کنارش نشستم و دستمو دور شونش حلقه کردم و به خودم چسبوندمش و سرشو گذاشتم رو شونم .
_چهرت خیلی رنگ پریدس
+الان مدیر برنامم زنگ زد گفت فردا ظهر تشیع جنازس فردا میرم فرانسه توام میای؟
_اره منم میام
+باشه فردا بلیط گرفتم واسه توام گرفتم ساعت ۷ اماده باش
_باشه ...اصن این دو روزه خوابیدی؟
+دیگه میتونی بری
_جواب منو بده
+نمیخوام
خیلی غیر منتظره رو تختش دراز کشیدمو اونم وادار به دراز کشیدن کردم و یه دستمو زیر سرش گذاشتم و دست دیگمو دورش حلقه کردم
_بگیر بخواب
+ولم کن پاشو برو بیرون
_نمیخوام
همینجور داشت وول میخورد که سفت تر گرفتمش
+ولم کن خفه شدم
_هر چقدر وول بخوری سفت تر میگیرم
اخرش تسلیم شدو اروم گرفت
_افرین دختر خوب زود بخواب فردا باید بریم فرانسه .
+میشه بری اتاق خودت
_نه برم که نخوابی نوچ نمیرم
+هوف
داشتم موهاشو نوازش میکردم که قطره اشکی رو بازوم چکید چیزی نگفتم و گذاشتم گریه کنه اونم بیصدا اشک میریخت
صدای در اومد
_بله
کوک:تهیونگ نمیاین؟
_اومم کوک میشه دو بشقاب غذا بیاری بالا ؟
کوک:اره حتما
+من نمیخورم
کوک:صداتو نشنیدم سوزی
_کوک بیار به زور میکنم تو حلقش راستی نمیام پایین
کوک:باشه
بعد چند مین کوک غذا رو اورد دم در اتاق منم رفتمو غذارو گرفتم و درو بستم غذا رو گذاشتم روتخت قاشقو پر کردمو گرفتم جلو دهنش
_بگو آااا
+نمیخورم خودت بخور
_نمیخورم نداریم نخوری دستو پاتو میبندم به تخت به زور به خوردت میدم
+وی اذیت نکن نمیخورم
_یکم بخور
خلاصه به زور و اسرار چند قاشقی خورد و دیگه نخورد خوبه باز همونو خورد ظرف غذا رو گذاشتم رو میز و مثل حال قبل دراز کشیدیم
بعد نیم ساعت صدای نفسای منظمش میومد پس خوابیده منم چشما بستمو خیلی زود خوابم برد ...
ادامه دارد...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
۲.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.