پارت 15: کوکی: امیدوارم خوشت بیاد .
پارت 15: کوکی: امیدوارم خوشت بیاد .
چونمو گرفتو لباشو گاز گرفت بعدم سرشو جلو اورد و لباشو رو لبام چسبوند. چشام باز مونده بود لبامو میخورد.
بعد چن ثانیه لباشو از روی لبام جدا کرد. با چشای درشتو متعجبم بش نگا میکردم. خندش گرفت و گفت:مگه نگفتی دوس داری؟؟؟من:آره هنوزم میگم اما اخه حالا یهجوری بودا نه؟؟؟؟کوکی:آهااان تو خجالت کشیدی نه طوری نیس دیدی هیونگم میا رو بوسید؟؟؟
من:بچه فسقلی خودتو با لیدرت مقایسه نکن.
همه زدن زیر خنده ساعت 2 بود که رسیدیم. از ماشین پیاده شدم وایسادم تا میا و پومی بیان.
وی: بچه ها کلید دسه کی بود؟؟؟
کوکی:دست خودت بووود وی ببین نیورده باشی خودت میدونی.وی: وااای ترسیدم هه اوردمش اینقدا هم مشنگ نمیزنم. وی درو باز کردو داخل شدیم.
من میا پومی: چرا این جا اینقد کثیفه؟؟؟؟؟؟؟
شوگا:چون که ما نه وقت داریم نه حال داریم جمع کنیم امیدوارم کاااملا قانع شده باشید.
من:چی بگم... حالا من وسایلمو کجا ببرم ؟؟؟؟؟
کوکی: وااا تو اتاق من دیگه خانومی.
رفتم تو اتاق کوکی وسایلمو گذاشتم. چشمم به یه چیزی خورد . یه دسبند مشکی که وقتی برای اولین بار که دیدمش
بش دادم . دسبنده روی بالشتش بود پشتشم نوشته بود بهترین هدیه ی من . همون طور که داشتم بش نگا میکردم کوکی اومد تو اتاق . کوکی: چیکار میکنی عشقم؟؟؟
جوابشو ندادم. اومد جلو و روی تخت نشست.
کوکی: چی شده گائول؟؟؟
به دسبند اشاره کردم . چن ثانیه به دسبند نگا کرد.
کوکی: هاا اون؟؟هه یه چیزی بگم؟؟؟؟؟من: بگو نفسم.
کوکی: باورت میشه که از وقتی اینو بم دادی هر شب زیر بالشتم میزاشتمو میخوابیدم. خوابم نمیبرد وقتی زیر بالشتم نمیزاشتم.
اشک تو چشام جمع شد . صورتمو گرفت و گفت:گائول نه دیگه خواهش میکنم گریه نکناااا دلم طاقتشو نداره.
من:نه نه قول میدم گریه نکنم اصلا بریم پیش بچه ها.
کوکی: اره اینطوری بهتره پاشو .
رفتیم توی حال همه بی حوصله بودن نام جون و میا رو مبل ولو بودن پومیو جیمینم تو چرت.
من: چتونه شما؟؟کشتیاتون غرق شدن؟؟چرا اینطورین؟؟؟
میا: اخه حوصلمون خیلی سر رفته.من: فدای حوصلت درسش میکنم.کوکی: نگا نگا تو رو جون من تالا به من نگفته فدات اهههه.
با تعجب نگاش کردمو گفتم: اِ اِ پسر بد من کم قربون تو نرفتمااا بشکنه این دست که نمک نداره.
اومد جلو پاچه خواری کنه.اومد بغلم کرد.
کوکی: خوب خانومی خواستم خودمو برات لوس کنم.
نگاش کردمو خندیدم.
من: بچه ها پاشین پاشین جرئت حقیقت بازی کنیم.
جی هوپ:موافقم بازی کنیم.
من:خوب بشینین بازی کنیم کوکی بغلم بشین ازم سوال نپرسی. کوکی :اره اتفاقا ازت سوالی ندارم ههه.
من:بچه ها بشینین دیگه.
دیدم جین همچنان نشسته رو کاناپه بلند نمیشد رفتم کنارش نشستم دستمو رو شونش گذاشتمو گفتم: داداش بلند نمیشی بیای؟؟؟؟
جین: خواهر کوشولو یکم سرم درد میکنه نمیتونم بیام.
من: چیزی شده؟؟؟خوب نه اگه میبینی نمیتونی نیا.
جین:نه چیزی نیس یکم سرم درد میکنه خوب میشم.
من :باشه داداشی زود تر خوب شو .اینو گفتمو سریع پا شدم رفتم پیش کوکی نشستم.
من: خوب کی بطری و بچرخونه؟؟؟ همه گفتن: خودت
من:باشه . اولین بار قرار شد من از وی سوال بپرسم.
من: حقیقت یا جرئت؟؟؟؟وی: اووووووم حقیقت .
من: خوب تالا عاشق شدی؟؟؟؟
وی: واااا گائول زده به سرت معلومه نشدم اخه منو چه به این حرفااا عشق دیگه چیه؟؟
جا خوردم نمیدونم چراا حتی یه ذره هم به نیکا فک نمیکرد مگه میشه؟؟؟من:عجبببب.
وی بطری و چرخوند. کوکی قرار شد از پومی سوال بپرسه. کوکی: خووووب میشه سوالمو در گوشش بگم؟؟؟
من: بلههه؟؟؟؟؟؟
کوکی:هیچی غلط کردم اخه یکم روم نمیشه.
من: یا خدا مگه چی میخوای بگی؟؟؟ جیمین:بزنمت؟؟؟
کوکی: اِ میگم اههه. میگم امروز که لباسای گائولو عوض کردی هیکلش چطور بود؟خوشگل و سکشی؟؟؟؟؟؟
سفید یا برنز؟
کپ کردم باورم نمیشد همچین سوالی بپرسه.
بهار: چی بگم اخه یعنی پیدا نیس؟؟؟ اخه روم نمیشه بگم.
کوکی:باید بگی وگرنه تنبیه میشی.
بهار: نامرد میگم خوووب ببین پاهاش کشیده و خیلی سفیده کلا خیلی سفیده بعد اوووم در نهایت سکشیه.
به پومی چش غره رفتم .
کوکی: اووووو من چطور تالا ندیدم؟؟سفید کشیده سکشی.
من: یااااا ساااکت دیگههههه
کوکی: اخه تو مگه دوس دخترم نیستی؟؟؟
من: خوب چه ربطی داره؟؟؟
کوکی:.ربط دارهههه خانوم خوش هیکل.
من: الان میام به حسابت میرسم.
پا شدم دنبالش کردم.
کوکی: یا یا جلو نیاااا میگم جلو نیاااا.
تا توی اتاق دنبالش کردم.
من: حالا آبروی منو میبری؟؟؟؟نشونت میدم.
کوکی: اصلا چیکار داری من از پومی چی پرسیدم؟؟
بلند گفتم: بچه ها میخوام تنبیهش کنم چیکار کنم؟؟؟؟
وی اومد تو اتاقو گفت: اوووم باید بلوزشو در بیاره و رو تخت 5 دقیقه قلقلیش بدی.البته فک نکنم قلقلیش بشه چون سیکس پکاش زیادن.
من: پیشنهاد خوبیههه جونگکوک لباستو درار.
کوکی: من درنمیارماااا برین عقب .
من باشه
چونمو گرفتو لباشو گاز گرفت بعدم سرشو جلو اورد و لباشو رو لبام چسبوند. چشام باز مونده بود لبامو میخورد.
بعد چن ثانیه لباشو از روی لبام جدا کرد. با چشای درشتو متعجبم بش نگا میکردم. خندش گرفت و گفت:مگه نگفتی دوس داری؟؟؟من:آره هنوزم میگم اما اخه حالا یهجوری بودا نه؟؟؟؟کوکی:آهااان تو خجالت کشیدی نه طوری نیس دیدی هیونگم میا رو بوسید؟؟؟
من:بچه فسقلی خودتو با لیدرت مقایسه نکن.
همه زدن زیر خنده ساعت 2 بود که رسیدیم. از ماشین پیاده شدم وایسادم تا میا و پومی بیان.
وی: بچه ها کلید دسه کی بود؟؟؟
کوکی:دست خودت بووود وی ببین نیورده باشی خودت میدونی.وی: وااای ترسیدم هه اوردمش اینقدا هم مشنگ نمیزنم. وی درو باز کردو داخل شدیم.
من میا پومی: چرا این جا اینقد کثیفه؟؟؟؟؟؟؟
شوگا:چون که ما نه وقت داریم نه حال داریم جمع کنیم امیدوارم کاااملا قانع شده باشید.
من:چی بگم... حالا من وسایلمو کجا ببرم ؟؟؟؟؟
کوکی: وااا تو اتاق من دیگه خانومی.
رفتم تو اتاق کوکی وسایلمو گذاشتم. چشمم به یه چیزی خورد . یه دسبند مشکی که وقتی برای اولین بار که دیدمش
بش دادم . دسبنده روی بالشتش بود پشتشم نوشته بود بهترین هدیه ی من . همون طور که داشتم بش نگا میکردم کوکی اومد تو اتاق . کوکی: چیکار میکنی عشقم؟؟؟
جوابشو ندادم. اومد جلو و روی تخت نشست.
کوکی: چی شده گائول؟؟؟
به دسبند اشاره کردم . چن ثانیه به دسبند نگا کرد.
کوکی: هاا اون؟؟هه یه چیزی بگم؟؟؟؟؟من: بگو نفسم.
کوکی: باورت میشه که از وقتی اینو بم دادی هر شب زیر بالشتم میزاشتمو میخوابیدم. خوابم نمیبرد وقتی زیر بالشتم نمیزاشتم.
اشک تو چشام جمع شد . صورتمو گرفت و گفت:گائول نه دیگه خواهش میکنم گریه نکناااا دلم طاقتشو نداره.
من:نه نه قول میدم گریه نکنم اصلا بریم پیش بچه ها.
کوکی: اره اینطوری بهتره پاشو .
رفتیم توی حال همه بی حوصله بودن نام جون و میا رو مبل ولو بودن پومیو جیمینم تو چرت.
من: چتونه شما؟؟کشتیاتون غرق شدن؟؟چرا اینطورین؟؟؟
میا: اخه حوصلمون خیلی سر رفته.من: فدای حوصلت درسش میکنم.کوکی: نگا نگا تو رو جون من تالا به من نگفته فدات اهههه.
با تعجب نگاش کردمو گفتم: اِ اِ پسر بد من کم قربون تو نرفتمااا بشکنه این دست که نمک نداره.
اومد جلو پاچه خواری کنه.اومد بغلم کرد.
کوکی: خوب خانومی خواستم خودمو برات لوس کنم.
نگاش کردمو خندیدم.
من: بچه ها پاشین پاشین جرئت حقیقت بازی کنیم.
جی هوپ:موافقم بازی کنیم.
من:خوب بشینین بازی کنیم کوکی بغلم بشین ازم سوال نپرسی. کوکی :اره اتفاقا ازت سوالی ندارم ههه.
من:بچه ها بشینین دیگه.
دیدم جین همچنان نشسته رو کاناپه بلند نمیشد رفتم کنارش نشستم دستمو رو شونش گذاشتمو گفتم: داداش بلند نمیشی بیای؟؟؟؟
جین: خواهر کوشولو یکم سرم درد میکنه نمیتونم بیام.
من: چیزی شده؟؟؟خوب نه اگه میبینی نمیتونی نیا.
جین:نه چیزی نیس یکم سرم درد میکنه خوب میشم.
من :باشه داداشی زود تر خوب شو .اینو گفتمو سریع پا شدم رفتم پیش کوکی نشستم.
من: خوب کی بطری و بچرخونه؟؟؟ همه گفتن: خودت
من:باشه . اولین بار قرار شد من از وی سوال بپرسم.
من: حقیقت یا جرئت؟؟؟؟وی: اووووووم حقیقت .
من: خوب تالا عاشق شدی؟؟؟؟
وی: واااا گائول زده به سرت معلومه نشدم اخه منو چه به این حرفااا عشق دیگه چیه؟؟
جا خوردم نمیدونم چراا حتی یه ذره هم به نیکا فک نمیکرد مگه میشه؟؟؟من:عجبببب.
وی بطری و چرخوند. کوکی قرار شد از پومی سوال بپرسه. کوکی: خووووب میشه سوالمو در گوشش بگم؟؟؟
من: بلههه؟؟؟؟؟؟
کوکی:هیچی غلط کردم اخه یکم روم نمیشه.
من: یا خدا مگه چی میخوای بگی؟؟؟ جیمین:بزنمت؟؟؟
کوکی: اِ میگم اههه. میگم امروز که لباسای گائولو عوض کردی هیکلش چطور بود؟خوشگل و سکشی؟؟؟؟؟؟
سفید یا برنز؟
کپ کردم باورم نمیشد همچین سوالی بپرسه.
بهار: چی بگم اخه یعنی پیدا نیس؟؟؟ اخه روم نمیشه بگم.
کوکی:باید بگی وگرنه تنبیه میشی.
بهار: نامرد میگم خوووب ببین پاهاش کشیده و خیلی سفیده کلا خیلی سفیده بعد اوووم در نهایت سکشیه.
به پومی چش غره رفتم .
کوکی: اووووو من چطور تالا ندیدم؟؟سفید کشیده سکشی.
من: یااااا ساااکت دیگههههه
کوکی: اخه تو مگه دوس دخترم نیستی؟؟؟
من: خوب چه ربطی داره؟؟؟
کوکی:.ربط دارهههه خانوم خوش هیکل.
من: الان میام به حسابت میرسم.
پا شدم دنبالش کردم.
کوکی: یا یا جلو نیاااا میگم جلو نیاااا.
تا توی اتاق دنبالش کردم.
من: حالا آبروی منو میبری؟؟؟؟نشونت میدم.
کوکی: اصلا چیکار داری من از پومی چی پرسیدم؟؟
بلند گفتم: بچه ها میخوام تنبیهش کنم چیکار کنم؟؟؟؟
وی اومد تو اتاقو گفت: اوووم باید بلوزشو در بیاره و رو تخت 5 دقیقه قلقلیش بدی.البته فک نکنم قلقلیش بشه چون سیکس پکاش زیادن.
من: پیشنهاد خوبیههه جونگکوک لباستو درار.
کوکی: من درنمیارماااا برین عقب .
من باشه
۳۶.۸k
۰۴ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.