مافیای رویایی : p10
روزها میگذشت و هر روز بیشتر از قبل به تهیونگ فکر میکردم. حرفها و رفتارهای مهربونانهاش تاثیر عمیقی روی من گذاشته بود. احساس میکردم که داره سعی میکنه نشون بده چقدر دوست داره و چقدر براش مهمم. این عشق و محبت بیپایانش، قلبم رو تسخیر کرده بود.
یه روز تهیونگ با یه دسته گل بزرگ به دیدنم اومد. وقتی گلها رو دیدم، واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم. گلها خیلی زیبا بودن و عطر دلپذیری داشتن.
+ : وای تهیونگ، این گلها خیلی زیبان. مرسی که به فکرم هستی.
_ : خوشحالم که خوشت اومده. تو لایق بهترینهایی.
هر روز تهیونگ بیشتر از قبل سعی میکرد که من رو خوشحال کنه و نشون بده که چقدر براش مهمم. کمکم داشتم بهش علاقهمند میشدم و دلم میخواست که بیشتر باهاش باشم.
یه روز دیگه، تهیونگ منو به پیکنیک دعوت کرد. از ایدهی پیکنیک تو طبیعت خیلی خوشم اومد و بلافاصله قبول کردم. وقتی به مقصد رسیدیم، با منظرهای بینظیر روبرو شدیم. تهیونگ واقعاً همه چیز رو خوب برنامهریزی کرده بود.
+ : وای تهیونگ، اینجا خیلی قشنگه. مرسی که من رو به اینجا آوردی.
_ : خوشحالم که خوشت اومده. میخواستم که یه روز خاص برات باشه.
تو مسیر پیکنیک حرفای زیادی زدیم و بیشتر با هم آشنا شدیم. حس میکردم که داریم به هم نزدیکتر میشیم و این برام خیلی ارزشمند بود. تهیونگ دوباره شروع کرد به صحبت کردن دربارهی احساساتش.
_ : ا.ت، میدونم که این مدت برات سخت بوده و شاید خیلی چیزها تغییر کرده باشه. ولی میخوام بدونی که هر روز بیشتر از قبل بهت علاقهمند میشم. دلم میخواد باهات باشم و همیشه کنارت بمونم.
حرفهای تهیونگ واقعاً تاثیرگذار بود. شاید باید بهش فرصت بدم که بیشتر خودش رو نشون بده. از طرفی، نمیتونم انکار کنم که دوست دارم بیشتر باهاش باشم و از همراهیاش لذت میبرم.
الان پارت ۱۱ رو میزارم .
حمایت کنید تا پیجم بزرگتر بشه و فیکشن های بیشتری بنویسم .💗🪐🌝
یه روز تهیونگ با یه دسته گل بزرگ به دیدنم اومد. وقتی گلها رو دیدم، واقعاً تحت تاثیر قرار گرفتم. گلها خیلی زیبا بودن و عطر دلپذیری داشتن.
+ : وای تهیونگ، این گلها خیلی زیبان. مرسی که به فکرم هستی.
_ : خوشحالم که خوشت اومده. تو لایق بهترینهایی.
هر روز تهیونگ بیشتر از قبل سعی میکرد که من رو خوشحال کنه و نشون بده که چقدر براش مهمم. کمکم داشتم بهش علاقهمند میشدم و دلم میخواست که بیشتر باهاش باشم.
یه روز دیگه، تهیونگ منو به پیکنیک دعوت کرد. از ایدهی پیکنیک تو طبیعت خیلی خوشم اومد و بلافاصله قبول کردم. وقتی به مقصد رسیدیم، با منظرهای بینظیر روبرو شدیم. تهیونگ واقعاً همه چیز رو خوب برنامهریزی کرده بود.
+ : وای تهیونگ، اینجا خیلی قشنگه. مرسی که من رو به اینجا آوردی.
_ : خوشحالم که خوشت اومده. میخواستم که یه روز خاص برات باشه.
تو مسیر پیکنیک حرفای زیادی زدیم و بیشتر با هم آشنا شدیم. حس میکردم که داریم به هم نزدیکتر میشیم و این برام خیلی ارزشمند بود. تهیونگ دوباره شروع کرد به صحبت کردن دربارهی احساساتش.
_ : ا.ت، میدونم که این مدت برات سخت بوده و شاید خیلی چیزها تغییر کرده باشه. ولی میخوام بدونی که هر روز بیشتر از قبل بهت علاقهمند میشم. دلم میخواد باهات باشم و همیشه کنارت بمونم.
حرفهای تهیونگ واقعاً تاثیرگذار بود. شاید باید بهش فرصت بدم که بیشتر خودش رو نشون بده. از طرفی، نمیتونم انکار کنم که دوست دارم بیشتر باهاش باشم و از همراهیاش لذت میبرم.
الان پارت ۱۱ رو میزارم .
حمایت کنید تا پیجم بزرگتر بشه و فیکشن های بیشتری بنویسم .💗🪐🌝
۲۴۰
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.