مافیای عاشق پارت۱۶
کوک:عشقم مراقب خودت باش من زود برمی گردم
ا.ت :مراقب خودت باش عزیزم
ا.ت:تهیونگ حتما نیاز هست که برید
رو به ته گفتم که کنارمون وایساده بود
ته:نگران نباش شوهرت رو زود برمی گردونم
کوک ادایه ته رو در آورد ..برمی گردونم من باید خودم مراقب تو باشم
ته:اصلا من نمی یام عملیات کنسل هست
کوک :نگاه کن....
کوک اومد حرف بزنه که صدای گلوله اومد و به ترتیب صدای گلوله های بیشتر
کوک:ته چی شده
همون لحظه یکی از بادیگاردا با عجله وارد شد
بادیگارد:ارباب پلیسا حمله کردن
کوک:گندش بزنن
ته:میریم نقشه ۲ رو انجام می دیم
کوک:تو ا.ت رو ببر منم می رسونم خودم رو
ته دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوندم کوک هم از اون بر رفت
ته مچ دستم رو فشار داد و به سمت اون بر عمارت کشوندم رسیدیم به یه جایی که شبیه مخفیگاه بود منو سوار یه ماشین کرد خودشم رفت سمت راننده نشست ولی حرکت نکرد
ا.ت:چی شده چرا اینطوری می کنی
ته :چیزی نیست نترس
ا.ت:کوک
ته:الان میاد
خودم و ته داشتیم حرف می زدیم که در باز شد من برگشتم عقب دیدم کوک بود با یه لبتاب و تفنگ توی دستش ته بعد از اینکه کوک در رو بست ماشین رو روشن کرد منم طوری ترسیده بودم .....که جرعت سوال و جواب کردن نداشتم و گذاشتم به کارشون برسن
کوک:ته زنگ بزن یونگی
ته زود ازطریق ماشین زنگ زد به یکی که
صداش توی ماشین پیچید
.....صداش برام آشنا بود ....کوک گفت یونگی .....اها پس همون پسره که دیدمش.....یونگی:چی شده ....ته:پلیسا اومدن ماهم نقشه دو رو عملی کردیم چطور رد یابی کردن ......کوک:تا ۵دقیقه ی دیگه جواب می خوام .....ته تماس رو قطع کرد کوک هم همچنان به لبتاپ خیره بود ....بلاخره صدام در اومد:کوک چی شده
کوک:تو یکی حرف نزن که باید حسابت برسم ....البته به موقعش
این چی میگه دیگه مگه من چیکار کردم
اینم ترسم رو بیشتر کرد
۵دقیقه بعد
یونگی:کوک من فهمیدم چی شده
کوک:بگو
یونگی:اوممم بیا اینجا نمی تونم بگم چون دوباره دردسرمیشه
کوک:اوکی
واقعا دیگه از این روی کوک می ترسم سردصحبت کردنش اخماش هرموقع سرش میاره بالا و از پشت بهم خیره میشه حس می کنم اون کوک قبلی نیست
کوک ویو
باورم نمیشه ا.ت باهام این کار رو کرد البته آدمش می کنم فکر کرده می تونه از عشقم سواستفاده کنه
عملیات انجام شد لبتاپ بستم و و گذاشتمش کنار
تمام دستورات لازم به افرادم دادم
اونا همشون موفق شدن و طبق نقشه پیش رفتن همه ی اینا باز هم کوچک ترین چیزی رو عوض نمی کنه ....من خیلی وقت بود منتظر همچین موقعیتی بودم که پلیسا بهم دادن حالا می تونم موفق بشم .........
شب
ا.ت ویو
هنوز توی ماشین هستیم خسته شدم ......سرم تکون دادم که دیدم ماشین وایساد منم خوابم می یومد خوابیده بودم که با حس اینکه در باز شد و دستی دور کمرم و پاهام حلقه شدن
ا.ت :مراقب خودت باش عزیزم
ا.ت:تهیونگ حتما نیاز هست که برید
رو به ته گفتم که کنارمون وایساده بود
ته:نگران نباش شوهرت رو زود برمی گردونم
کوک ادایه ته رو در آورد ..برمی گردونم من باید خودم مراقب تو باشم
ته:اصلا من نمی یام عملیات کنسل هست
کوک :نگاه کن....
کوک اومد حرف بزنه که صدای گلوله اومد و به ترتیب صدای گلوله های بیشتر
کوک:ته چی شده
همون لحظه یکی از بادیگاردا با عجله وارد شد
بادیگارد:ارباب پلیسا حمله کردن
کوک:گندش بزنن
ته:میریم نقشه ۲ رو انجام می دیم
کوک:تو ا.ت رو ببر منم می رسونم خودم رو
ته دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوندم کوک هم از اون بر رفت
ته مچ دستم رو فشار داد و به سمت اون بر عمارت کشوندم رسیدیم به یه جایی که شبیه مخفیگاه بود منو سوار یه ماشین کرد خودشم رفت سمت راننده نشست ولی حرکت نکرد
ا.ت:چی شده چرا اینطوری می کنی
ته :چیزی نیست نترس
ا.ت:کوک
ته:الان میاد
خودم و ته داشتیم حرف می زدیم که در باز شد من برگشتم عقب دیدم کوک بود با یه لبتاب و تفنگ توی دستش ته بعد از اینکه کوک در رو بست ماشین رو روشن کرد منم طوری ترسیده بودم .....که جرعت سوال و جواب کردن نداشتم و گذاشتم به کارشون برسن
کوک:ته زنگ بزن یونگی
ته زود ازطریق ماشین زنگ زد به یکی که
صداش توی ماشین پیچید
.....صداش برام آشنا بود ....کوک گفت یونگی .....اها پس همون پسره که دیدمش.....یونگی:چی شده ....ته:پلیسا اومدن ماهم نقشه دو رو عملی کردیم چطور رد یابی کردن ......کوک:تا ۵دقیقه ی دیگه جواب می خوام .....ته تماس رو قطع کرد کوک هم همچنان به لبتاپ خیره بود ....بلاخره صدام در اومد:کوک چی شده
کوک:تو یکی حرف نزن که باید حسابت برسم ....البته به موقعش
این چی میگه دیگه مگه من چیکار کردم
اینم ترسم رو بیشتر کرد
۵دقیقه بعد
یونگی:کوک من فهمیدم چی شده
کوک:بگو
یونگی:اوممم بیا اینجا نمی تونم بگم چون دوباره دردسرمیشه
کوک:اوکی
واقعا دیگه از این روی کوک می ترسم سردصحبت کردنش اخماش هرموقع سرش میاره بالا و از پشت بهم خیره میشه حس می کنم اون کوک قبلی نیست
کوک ویو
باورم نمیشه ا.ت باهام این کار رو کرد البته آدمش می کنم فکر کرده می تونه از عشقم سواستفاده کنه
عملیات انجام شد لبتاپ بستم و و گذاشتمش کنار
تمام دستورات لازم به افرادم دادم
اونا همشون موفق شدن و طبق نقشه پیش رفتن همه ی اینا باز هم کوچک ترین چیزی رو عوض نمی کنه ....من خیلی وقت بود منتظر همچین موقعیتی بودم که پلیسا بهم دادن حالا می تونم موفق بشم .........
شب
ا.ت ویو
هنوز توی ماشین هستیم خسته شدم ......سرم تکون دادم که دیدم ماشین وایساد منم خوابم می یومد خوابیده بودم که با حس اینکه در باز شد و دستی دور کمرم و پاهام حلقه شدن
۸۳.۸k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.