(ادامه ی پارت ۹)
(ادامه ی پارت ۹)
که یهو جیمین هم بهمون اضافه شد .
جیمین : هی تا ابد که نمیتونید بدویید بیاید اینجا.
که یهو جیمین رفت توی یه جای تنگی پیچید بعد منم پشت سرش راه افتادم . بعد هم جین اومد پشت من .
همونجا لای دیوار تنگ ردیفی بودیم که دوستای فیلیکس اومدن گشتن و وقتی مارو ندیدن رفتن .
جین رفت جلو تر خم شد بعد گفت :
جین : خب . کسی نیست بیاید .
من بدو از دیواره اومدم بیرون و نفس نفس میزدم .
جین : چیشد ا.ت ؟
ا.ت : من ..... ترس.....از.....فضای.......بسته ...... دارم ....
جیمین و جین همزمان زدن زیر خنده .
ا.ت : یااااا .* با خنده *
.................................................
زنگ خونه خورد و من هم پیاده رفتم خونه .
....
توی خونه :.
در رو باز کردم و رفتم تو.
ا.ت : سلامم * با داد *
کوک : سلام * با داد از طبقه ی بالا *
کوک همینجوری که داشت میومد پایین گفت :
کوک : خب روز اول مدرسه چطور بود سیر تا پیازشو برام تعریف کن .
ا.ت : خب میتونم بگم خب بود بد نبود . اول یه پسره فیلیکس میخواست من رو بکشه ولی جین و جیمین من رو نجات دادن میتونم بگم دو تا دوست حدید پیدا کردم .
کوک : جدیی ؟؟؟ .
ا.ت : چی انقدر هیجان انگیزه ؟ :/
کوک : اونا رفیقای منم هستن ولی نمیخواستم بهت معرفیشون کنم میخوام خودت باهاش اشنا بشی.
ا.ت : اوکی .* با خنده *.
_______________________
بچه ها این ادامه ی پارت ۹ که جا نمیشد .
که یهو جیمین هم بهمون اضافه شد .
جیمین : هی تا ابد که نمیتونید بدویید بیاید اینجا.
که یهو جیمین رفت توی یه جای تنگی پیچید بعد منم پشت سرش راه افتادم . بعد هم جین اومد پشت من .
همونجا لای دیوار تنگ ردیفی بودیم که دوستای فیلیکس اومدن گشتن و وقتی مارو ندیدن رفتن .
جین رفت جلو تر خم شد بعد گفت :
جین : خب . کسی نیست بیاید .
من بدو از دیواره اومدم بیرون و نفس نفس میزدم .
جین : چیشد ا.ت ؟
ا.ت : من ..... ترس.....از.....فضای.......بسته ...... دارم ....
جیمین و جین همزمان زدن زیر خنده .
ا.ت : یااااا .* با خنده *
.................................................
زنگ خونه خورد و من هم پیاده رفتم خونه .
....
توی خونه :.
در رو باز کردم و رفتم تو.
ا.ت : سلامم * با داد *
کوک : سلام * با داد از طبقه ی بالا *
کوک همینجوری که داشت میومد پایین گفت :
کوک : خب روز اول مدرسه چطور بود سیر تا پیازشو برام تعریف کن .
ا.ت : خب میتونم بگم خب بود بد نبود . اول یه پسره فیلیکس میخواست من رو بکشه ولی جین و جیمین من رو نجات دادن میتونم بگم دو تا دوست حدید پیدا کردم .
کوک : جدیی ؟؟؟ .
ا.ت : چی انقدر هیجان انگیزه ؟ :/
کوک : اونا رفیقای منم هستن ولی نمیخواستم بهت معرفیشون کنم میخوام خودت باهاش اشنا بشی.
ا.ت : اوکی .* با خنده *.
_______________________
بچه ها این ادامه ی پارت ۹ که جا نمیشد .
۱.۶k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.