⁴³
ا.ت ویو
الان نزدیک به دوهفتس که کوک نیومده تو این مدت عمارت مامان کوک موندم ولی الان بیشتر از یک هفته شده ، حالم خیلی بده ... حس .. حس میکنم معده دردم داره شروع میشه ..
لحاف و کنار دادم و پاشدم یک قرص خوردم مامان کوک و دیدم که دستش پره و اومده و کلی خرید کرده
رفتم سمتش و خریدارو گرفتم
م.ک : مرسی دخترم
- خواهش
معدم بیشتر تیر کشید که افتادم رو زمین و تار میدیدم .. صدای نگران مامان کوک و کیمی و حس میکردم .. دستمو گرفتن و اروم پاشدم با اینکه تار میدیدم رو مبل نشستم
م.ک : کیمی زنگ بزن دکتر کیم
- ن.. نه .. خوب..م
کیمی : مطمئنی ؟
- اره...
رو مبل یکم دراز کشیدم و کیمی قرصامو بهم داد و یکم خوابیدم ..
**پرش به ساعت ۵ عصر**
معدم دوباره درد گرفت رفتم تو اتاقم و حاضر شدم و اومدم پائین
م.ک: خوبی دخترم ؟ کجا میری؟
- اره بهترم ممنون ، میرم عمارت کوک میام تا فردا
م.ک : باشه مواظب خودت باش
- ممنون
سوار ماشین شدم با یک نگهبان رفتیم سمت عمارت هوا تاریک شده بود ساعت ۷ شده بود .. هر جارو نگاه میکردم یاد کوک میوفتادم تا الان بغضمو نشکونده بودم ... بالافاصله بعد رسیدن به عمارت دوییدم طبقه بالا و تو اتاق خودمون خودمو پرت کردم رو تخت و اخرین تیشرتی که کوک قبل رفتنش پوشیده بود و تو دستم مشت کردم و بوش میکردم ... اشکام میریخت دیگه نمیتونستم نگهشون دارم ..(مدیونید فکر کنید عر نمیزنم🥲)
یکم گذشت و تو این حس بودم اروم اشک میریختم و بالشتشو تو بغلم فشار میدادم .. صدای عجیبی یهو به گوشم خورد.... صدای تیر بود ؟ صدای همهمه میومد ؟ اره صدای تیره ... از رو تخت پایین اومدم و رفتم بیرون که دیدم چند نفر روم اسلحه کشیدن یک مرد که انگار سردسته اینا بود با کت و شلوار اومد جلو (÷)
÷ هع پس تو دوست دخترشی؟
دستام میلرزید کل تنم یخ کرده بود نفس نفس میزدم همونجا میخکوب شده بودم ...
÷ جواب بده (عربده)
- ا...ره(اروم)
÷ خب ... پس میتونیم جنازتو براش ببریم هوم ؟ اون موقع دیگه از این کاراش دست میکشه و باند مافیاش میرسه به من نه نقشه خوبی نیست خانوم جئون ؟
هیچی نمیگفتم یخ زده بودم انگار ... یک صدایی اومد که جا خوردم
+ اگه میتونی دستت و بزن بهش ..
کوک بود ؟ اومده ؟ الان ... الان اون تو خطره...
÷ هه بالاخره تشریف اوردی جناب جئون ..
+ چیه ؟ انتظار نداشتی ؟
÷ همه کارات غیر منتظرست!
+ ا.ت برو داخل
÷ نمیره !
الان نزدیک به دوهفتس که کوک نیومده تو این مدت عمارت مامان کوک موندم ولی الان بیشتر از یک هفته شده ، حالم خیلی بده ... حس .. حس میکنم معده دردم داره شروع میشه ..
لحاف و کنار دادم و پاشدم یک قرص خوردم مامان کوک و دیدم که دستش پره و اومده و کلی خرید کرده
رفتم سمتش و خریدارو گرفتم
م.ک : مرسی دخترم
- خواهش
معدم بیشتر تیر کشید که افتادم رو زمین و تار میدیدم .. صدای نگران مامان کوک و کیمی و حس میکردم .. دستمو گرفتن و اروم پاشدم با اینکه تار میدیدم رو مبل نشستم
م.ک : کیمی زنگ بزن دکتر کیم
- ن.. نه .. خوب..م
کیمی : مطمئنی ؟
- اره...
رو مبل یکم دراز کشیدم و کیمی قرصامو بهم داد و یکم خوابیدم ..
**پرش به ساعت ۵ عصر**
معدم دوباره درد گرفت رفتم تو اتاقم و حاضر شدم و اومدم پائین
م.ک: خوبی دخترم ؟ کجا میری؟
- اره بهترم ممنون ، میرم عمارت کوک میام تا فردا
م.ک : باشه مواظب خودت باش
- ممنون
سوار ماشین شدم با یک نگهبان رفتیم سمت عمارت هوا تاریک شده بود ساعت ۷ شده بود .. هر جارو نگاه میکردم یاد کوک میوفتادم تا الان بغضمو نشکونده بودم ... بالافاصله بعد رسیدن به عمارت دوییدم طبقه بالا و تو اتاق خودمون خودمو پرت کردم رو تخت و اخرین تیشرتی که کوک قبل رفتنش پوشیده بود و تو دستم مشت کردم و بوش میکردم ... اشکام میریخت دیگه نمیتونستم نگهشون دارم ..(مدیونید فکر کنید عر نمیزنم🥲)
یکم گذشت و تو این حس بودم اروم اشک میریختم و بالشتشو تو بغلم فشار میدادم .. صدای عجیبی یهو به گوشم خورد.... صدای تیر بود ؟ صدای همهمه میومد ؟ اره صدای تیره ... از رو تخت پایین اومدم و رفتم بیرون که دیدم چند نفر روم اسلحه کشیدن یک مرد که انگار سردسته اینا بود با کت و شلوار اومد جلو (÷)
÷ هع پس تو دوست دخترشی؟
دستام میلرزید کل تنم یخ کرده بود نفس نفس میزدم همونجا میخکوب شده بودم ...
÷ جواب بده (عربده)
- ا...ره(اروم)
÷ خب ... پس میتونیم جنازتو براش ببریم هوم ؟ اون موقع دیگه از این کاراش دست میکشه و باند مافیاش میرسه به من نه نقشه خوبی نیست خانوم جئون ؟
هیچی نمیگفتم یخ زده بودم انگار ... یک صدایی اومد که جا خوردم
+ اگه میتونی دستت و بزن بهش ..
کوک بود ؟ اومده ؟ الان ... الان اون تو خطره...
÷ هه بالاخره تشریف اوردی جناب جئون ..
+ چیه ؟ انتظار نداشتی ؟
÷ همه کارات غیر منتظرست!
+ ا.ت برو داخل
÷ نمیره !
۷.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.