خماری تا پارت بعد
♧گل خار دار ♧
✧فصل دوم ✧★⑤P★
______________________________
چیزی که میدیدمو نمی تونستم باور کنم اون مامان بود چطور ممکنه (علامتا رو ک یادتونه مامان ا.ت ∆)
∆دخترم بیا دستمو گرفت و برد تو جنگل نمیتونستم حرفی بزنم خیلی شوکه شده بودم و همین جور مامانم منو میبرد تو دل جنگل به وسطای جنگل رسیده بودیم یه برکه دیدم مامان منو برد لبه برکه خم شدم تا بهتر برکه رو ببینم حالا الان متوجه نشده بودم ک هوا روشن شده خیلی عجیب بود ولی اهمیت ندادم وقتی داشتم ب برکه نگاه میکردم احساس سوختن رو تو پهلوم کردم ی نگاه کردم دیدم مامان قیافش عوض شده خیلی ترسناک بود صورتش سیاه بود با چشمایی ب رنگ خون و دهنی ک ی خنده دندون نما داشت و همین جور قدش داشت بلند میشد و چاقو رو بیشتر فرو میکرد و یهو چاقو رو کشید بیرون و هولم داد تو برکه و سیاهی...
«ویو یونگی»
باخاله ا.ت اومدیم بیرون از قبرستون صدای گریه ا.تو هنوز میشنیدم تقریبا 15 مین گذشته بود ولی خبری از ا.ت نبود و دیگه صدای گریشم نمیومد با خاله ا.ت رفتم ا.تو بیارم ک دیدیم نیس چند بار صداش کردیم ولی جوابی نشنیدیم اطرافو گشتیم ولی هیچ اثری از ا.ت نبود تا اینکه ب خاله ا.ت گفتم
×خاله جون شاید رفته تو جنگل بیا بریم اونجا رو هم بگردیم با خاله ا.ت رفتیم تو جنگل خیلی تاریک بود ب وسطای جنگل رسیده بودیم که ی چیزی رو روی زمین دیدم مثل ی آدم بود سریع رفتیم نزدیک ک ا.تو دیدیم رو زمین افتاده بود و کلی خون ریزی داشت خاله ا.ت زنگ زد بیمارستان و بعد چند مین آمبولانس اومد و ا.تو برد ما هم با ماشین دنبالش کردیم وقتی رسیدیم بیمارستان ا.تو بردن اتاق عمل و ما خیلی نگران بودیم خاله ا.ت داشت گریه میکرد و منم سعی میکردم آرومش کنم و بهش امید بدم
(3 ساعت بعد)
3 ساعت بود ک ا.ت اتاق عمل بود ک یهو در اتاق عمل باز شد دکتر بود سریع دویدیم سمتش(علامت دکتر §)
×دکتر ا... ا.ت حالش خوبه(نگران)
! دکتر ا.ت خوبه؟(نگران)
§خانم ا.ت.....(برین تو خماری بای بای خوش بگذره 😌)
✧فصل دوم ✧★⑤P★
______________________________
چیزی که میدیدمو نمی تونستم باور کنم اون مامان بود چطور ممکنه (علامتا رو ک یادتونه مامان ا.ت ∆)
∆دخترم بیا دستمو گرفت و برد تو جنگل نمیتونستم حرفی بزنم خیلی شوکه شده بودم و همین جور مامانم منو میبرد تو دل جنگل به وسطای جنگل رسیده بودیم یه برکه دیدم مامان منو برد لبه برکه خم شدم تا بهتر برکه رو ببینم حالا الان متوجه نشده بودم ک هوا روشن شده خیلی عجیب بود ولی اهمیت ندادم وقتی داشتم ب برکه نگاه میکردم احساس سوختن رو تو پهلوم کردم ی نگاه کردم دیدم مامان قیافش عوض شده خیلی ترسناک بود صورتش سیاه بود با چشمایی ب رنگ خون و دهنی ک ی خنده دندون نما داشت و همین جور قدش داشت بلند میشد و چاقو رو بیشتر فرو میکرد و یهو چاقو رو کشید بیرون و هولم داد تو برکه و سیاهی...
«ویو یونگی»
باخاله ا.ت اومدیم بیرون از قبرستون صدای گریه ا.تو هنوز میشنیدم تقریبا 15 مین گذشته بود ولی خبری از ا.ت نبود و دیگه صدای گریشم نمیومد با خاله ا.ت رفتم ا.تو بیارم ک دیدیم نیس چند بار صداش کردیم ولی جوابی نشنیدیم اطرافو گشتیم ولی هیچ اثری از ا.ت نبود تا اینکه ب خاله ا.ت گفتم
×خاله جون شاید رفته تو جنگل بیا بریم اونجا رو هم بگردیم با خاله ا.ت رفتیم تو جنگل خیلی تاریک بود ب وسطای جنگل رسیده بودیم که ی چیزی رو روی زمین دیدم مثل ی آدم بود سریع رفتیم نزدیک ک ا.تو دیدیم رو زمین افتاده بود و کلی خون ریزی داشت خاله ا.ت زنگ زد بیمارستان و بعد چند مین آمبولانس اومد و ا.تو برد ما هم با ماشین دنبالش کردیم وقتی رسیدیم بیمارستان ا.تو بردن اتاق عمل و ما خیلی نگران بودیم خاله ا.ت داشت گریه میکرد و منم سعی میکردم آرومش کنم و بهش امید بدم
(3 ساعت بعد)
3 ساعت بود ک ا.ت اتاق عمل بود ک یهو در اتاق عمل باز شد دکتر بود سریع دویدیم سمتش(علامت دکتر §)
×دکتر ا... ا.ت حالش خوبه(نگران)
! دکتر ا.ت خوبه؟(نگران)
§خانم ا.ت.....(برین تو خماری بای بای خوش بگذره 😌)
۴.۵k
۲۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.