تک پارتی تهیونگ!
تک پارتی تهیونگ به ذهنم اومد.ی روز قبل ازسربازی!
[اسمات]
ویو ته
از پیش اعضا برگشتم خونه دیدم ات با ی لباس خیلی خیلی باز منتظرمه!
_من برگشتم
+خوش اومدی
_جایی میخوای بری
+نه
_پس چرا لباس ......
به سمتم حرکت کرد روب روم وایستاد
+فردا داری میری سربازی!و تا دوسال دیگه نمیبینمت!و ب نظرم بهترین زمان برای گفتن حرفای توی دلمه !تهیونگی شاید تاحالا بهت نگفتم ولی بیشتر از خودم دوست دارم !
کفشاش رو در آورد و رفت رو مبل وایستاد تا قدش بهم برسه و لباش رو گذاشت رو لبام و م*ک های سنگینی میزد!
[۲مین بعد ]
نمیدونم تو این چند دقیقه به چی فکر میکردم که اینقدر تح*ریک شدم! میخواست ازم جدا شه که پاهاش و دور کمرم گرفتم رفتم سمت اتاق
+میخوای چیکار کنی؟
_کاری که باید خیلی وقت پیش میکردم ..... تورو مال خودم میکنم
+نه نه نه ته تو باید فردا بری سربازی نمیشه!
_اگه منم که باید برم سربازی امشب میخوام تورو مال خودم کنم برامم مهم نیست که فردا کمر داشته باشم یا نه!
در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدم ...ات رو گذاشتم رو تخت و روش خیمه زدم و لباساش جوری بود که آستین نداشت و فقط از پشت لباسش ی زیپ از اول تا آخرش داشت زیپش رو باز کردم و لباسش رو از تنش درآوردم .
+تهیونگ مطمئنی؟
_از این به بعد ددی صدام کن!
لبام رو گذاشتم رو لباش و ات شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم و خودش لباسم رو از تنم درآورد .....
آروم آروم واردش کردم ....لعنت......خیلی تنگ بود ......از درد فقط چشماشو روهم فشار میداد......گذاشتم عادت کنه و یواش یواش شروع کردم به تل*مبه زدن.
+آه
_😏
از همین اول نتونست جلوی خودشو بگیره.
[۵۵مین بعد]
+ددی تموم نشد.....آه...
_یکم دیگه تحمل کن بیبی....ددی هنوز نیازت داره!
+ولی ددی من ...من....
_یکم صبر کن
[۵مین بعد]
_+آه[هر دو باهام ار*ضا شدن]
کنارش خوابیدم
_خیلی درد داری ؟
+همممم شکمم خیلی درد میکنه
_پاشو ببرمت حموم شکمت رو ماساژ بدم
+نمیتونم
خودم براید بغلش کردم و بردمش حموم گذاشتمش تو وان و آب گرم رو باز کردم و شروع کردم به ماساژ دادن شکمش .
[فلش بک فردا صبح]
ویو ات
از خواب بیدار شدم ته کنارم خوابیده بود بلند شدم رفتم ی لباس پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه و دنبال قرص مسکن میگشتم
_تو کابینت پایینیه
+ممنون
_بشین خودم برات کاراتو انجام میدم
+باشه
_حالت بهتره؟
+هممم کمتر درد دارم........ساعت چند باید بری؟
_۱ ساعت دیگه!
+آااااا
[فلش بک به ۱ و نیم ساعت بعد توی پادگان]
_خب من دیگه دارم میرم
همه باهم:همممم
_خودافظ
همه باهم:خوادافظ
+تهیونگییی
_بله
+خب همهتون توجه کنید
[همه توجه کردن]
+میخواستم ی چیزی بهتون بگم
*خب
+من و ته باهم قرار میزاریم
*چی
+اااااا خب.....
_اشتباهه
+چی
خیلی تعجب کردم یعنی چی پشیمون شد اون حرفاش همه دروغ بود!
_ما فقط قرار نمیزاریم.......وقتی برگشتم دیگه ات ...لی ات نیست....کیم اته!
و لباش رو روی لبام گذاشت و با عشق م*ک میزد!
[پایان خوش]
تمامممممم
اینم ی اشانتیون براتون
🫠😊
چون کم و دیر میام براتون اینو هم گذاشتم تا جبران بشه!
لایک کامنت و فالو فراموش نشه 🫀🥲
[اسمات]
ویو ته
از پیش اعضا برگشتم خونه دیدم ات با ی لباس خیلی خیلی باز منتظرمه!
_من برگشتم
+خوش اومدی
_جایی میخوای بری
+نه
_پس چرا لباس ......
به سمتم حرکت کرد روب روم وایستاد
+فردا داری میری سربازی!و تا دوسال دیگه نمیبینمت!و ب نظرم بهترین زمان برای گفتن حرفای توی دلمه !تهیونگی شاید تاحالا بهت نگفتم ولی بیشتر از خودم دوست دارم !
کفشاش رو در آورد و رفت رو مبل وایستاد تا قدش بهم برسه و لباش رو گذاشت رو لبام و م*ک های سنگینی میزد!
[۲مین بعد ]
نمیدونم تو این چند دقیقه به چی فکر میکردم که اینقدر تح*ریک شدم! میخواست ازم جدا شه که پاهاش و دور کمرم گرفتم رفتم سمت اتاق
+میخوای چیکار کنی؟
_کاری که باید خیلی وقت پیش میکردم ..... تورو مال خودم میکنم
+نه نه نه ته تو باید فردا بری سربازی نمیشه!
_اگه منم که باید برم سربازی امشب میخوام تورو مال خودم کنم برامم مهم نیست که فردا کمر داشته باشم یا نه!
در اتاق رو باز کردم و وارد اتاق شدم ...ات رو گذاشتم رو تخت و روش خیمه زدم و لباساش جوری بود که آستین نداشت و فقط از پشت لباسش ی زیپ از اول تا آخرش داشت زیپش رو باز کردم و لباسش رو از تنش درآوردم .
+تهیونگ مطمئنی؟
_از این به بعد ددی صدام کن!
لبام رو گذاشتم رو لباش و ات شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسم و خودش لباسم رو از تنم درآورد .....
آروم آروم واردش کردم ....لعنت......خیلی تنگ بود ......از درد فقط چشماشو روهم فشار میداد......گذاشتم عادت کنه و یواش یواش شروع کردم به تل*مبه زدن.
+آه
_😏
از همین اول نتونست جلوی خودشو بگیره.
[۵۵مین بعد]
+ددی تموم نشد.....آه...
_یکم دیگه تحمل کن بیبی....ددی هنوز نیازت داره!
+ولی ددی من ...من....
_یکم صبر کن
[۵مین بعد]
_+آه[هر دو باهام ار*ضا شدن]
کنارش خوابیدم
_خیلی درد داری ؟
+همممم شکمم خیلی درد میکنه
_پاشو ببرمت حموم شکمت رو ماساژ بدم
+نمیتونم
خودم براید بغلش کردم و بردمش حموم گذاشتمش تو وان و آب گرم رو باز کردم و شروع کردم به ماساژ دادن شکمش .
[فلش بک فردا صبح]
ویو ات
از خواب بیدار شدم ته کنارم خوابیده بود بلند شدم رفتم ی لباس پوشیدم و رفتم تو آشپزخونه و دنبال قرص مسکن میگشتم
_تو کابینت پایینیه
+ممنون
_بشین خودم برات کاراتو انجام میدم
+باشه
_حالت بهتره؟
+هممم کمتر درد دارم........ساعت چند باید بری؟
_۱ ساعت دیگه!
+آااااا
[فلش بک به ۱ و نیم ساعت بعد توی پادگان]
_خب من دیگه دارم میرم
همه باهم:همممم
_خودافظ
همه باهم:خوادافظ
+تهیونگییی
_بله
+خب همهتون توجه کنید
[همه توجه کردن]
+میخواستم ی چیزی بهتون بگم
*خب
+من و ته باهم قرار میزاریم
*چی
+اااااا خب.....
_اشتباهه
+چی
خیلی تعجب کردم یعنی چی پشیمون شد اون حرفاش همه دروغ بود!
_ما فقط قرار نمیزاریم.......وقتی برگشتم دیگه ات ...لی ات نیست....کیم اته!
و لباش رو روی لبام گذاشت و با عشق م*ک میزد!
[پایان خوش]
تمامممممم
اینم ی اشانتیون براتون
🫠😊
چون کم و دیر میام براتون اینو هم گذاشتم تا جبران بشه!
لایک کامنت و فالو فراموش نشه 🫀🥲
۱۴.۱k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.