♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
♡ ㅤ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ★
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی روش کراش بودی که ... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:5
ویو جونگکوک
جونگکوک:خوب من برم بخوابم خدافظ
جیمین:خدافظ
رفتم خوابیدم…
ویو یوری
وقتی زفتم خونه میخواستم از ذوقققققق منفجر شم در این حد ذوق ..سریع به میا خر زنگ زدم
یوری:الووووووو*جیغ*
میا:یاخدا…مردم چیشده؟
همه جریانو بهش گفتم
میا:نگووووو..واقعقعاقاق؟نینسننستسسنسن
یوری:اابیتازتیتهقهی
میا:دوست پسرت شد ؟
یوری:نه اوصکل ما فقط دوستیم :/*داش کولت کرده آخر باهم دوستین؟*
میا:نوچ
یوری:وای من برم بخوابم فردا چند شنبه س ؟
میا:فردا چهارشنبه س فردای چهارشنبه تعطیله و ما میتونیم کلی خوش بگذرونیممیمی
یوری:پشمامممممم یعنی خونتون دعوت شدم؟؟
میا:ارههرهیهیهسه
یوری:تیتیتینینس
میا:برو بخواب مزاحم نمیشم فردا باید برمی مدرسه
یوری:اع اره باشه خدافظ
میا:خدافظ
گوشیمو خاموش کردم و پتو رو روی خودم کشیدمش و به سقف نگاه میکردم و داشتم فکر کول کردنم با جونگکوک فک میکردم که فک میکردم نکنه جونگکوک دوسم داشته باشه؟رفتم زیره پتو کلی جیغ زدم..ی لبخند زدمو خوابیدم
*صبح*
باز به صبح عنیه دوباره ..کارمو کردم لباس فرممو پوشیدم کیفمو آماده کردم و رفتم پایین که صبحونه بخورم دیدم مامانم داره تخم کره برام سرخ میکنه نشستم روی صندلی و منتظره تخم مرغ بودم
مامان یوری:تکالیفاتو نوشتی عزیزم؟
یوری:اره بابا
مامان یوری:تخم مرغ درست شده
تخم مرغ رو گذاشت روی میز و نون هم برام آورد و نشستم داشتم میخوردم که مامانم نشست اون ور میز
مامان یوری:ببین یوری..
یوری:هوم*دهن پر*
مامان یوری:من باید ی مسافرت کاری برم و..نمیتونم تورو ببرم چون برای سرکارمه و فقط خودم باید برم تو باید بمونی خونه و مواظب خودت باشی چون دیگه بزرگ شدی
یوری:*خنده*اشکال نداره میمونم خونه مامان*لبخند*کی میخوای بری حالا؟
مامان یوری:افریننن*لبخند*فردا میرم
یوری:اهان*خنده*خوب من برمممم مدرسه دیرم میشه
از سر صندلی پاشدمو و کیفمو برداشتمون پیاده رفتم مدرسه
*۵دقیقه بعد*
وقتی رسیدیم مدرسه رفتم توی سالن و خیلی خجالت میکشیدم به جونگکوک نگاه و سلام کنم بهش که دیدم بیرون در کلاسه خودشه و همون لحظه روبرو کردم اونور که یهو..
ادامه دارددد
Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓ ִֶָ ࣪وقتی روش کراش بودی که ... 🤍
˓ ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞
parts:5
ویو جونگکوک
جونگکوک:خوب من برم بخوابم خدافظ
جیمین:خدافظ
رفتم خوابیدم…
ویو یوری
وقتی زفتم خونه میخواستم از ذوقققققق منفجر شم در این حد ذوق ..سریع به میا خر زنگ زدم
یوری:الووووووو*جیغ*
میا:یاخدا…مردم چیشده؟
همه جریانو بهش گفتم
میا:نگووووو..واقعقعاقاق؟نینسننستسسنسن
یوری:اابیتازتیتهقهی
میا:دوست پسرت شد ؟
یوری:نه اوصکل ما فقط دوستیم :/*داش کولت کرده آخر باهم دوستین؟*
میا:نوچ
یوری:وای من برم بخوابم فردا چند شنبه س ؟
میا:فردا چهارشنبه س فردای چهارشنبه تعطیله و ما میتونیم کلی خوش بگذرونیممیمی
یوری:پشمامممممم یعنی خونتون دعوت شدم؟؟
میا:ارههرهیهیهسه
یوری:تیتیتینینس
میا:برو بخواب مزاحم نمیشم فردا باید برمی مدرسه
یوری:اع اره باشه خدافظ
میا:خدافظ
گوشیمو خاموش کردم و پتو رو روی خودم کشیدمش و به سقف نگاه میکردم و داشتم فکر کول کردنم با جونگکوک فک میکردم که فک میکردم نکنه جونگکوک دوسم داشته باشه؟رفتم زیره پتو کلی جیغ زدم..ی لبخند زدمو خوابیدم
*صبح*
باز به صبح عنیه دوباره ..کارمو کردم لباس فرممو پوشیدم کیفمو آماده کردم و رفتم پایین که صبحونه بخورم دیدم مامانم داره تخم کره برام سرخ میکنه نشستم روی صندلی و منتظره تخم مرغ بودم
مامان یوری:تکالیفاتو نوشتی عزیزم؟
یوری:اره بابا
مامان یوری:تخم مرغ درست شده
تخم مرغ رو گذاشت روی میز و نون هم برام آورد و نشستم داشتم میخوردم که مامانم نشست اون ور میز
مامان یوری:ببین یوری..
یوری:هوم*دهن پر*
مامان یوری:من باید ی مسافرت کاری برم و..نمیتونم تورو ببرم چون برای سرکارمه و فقط خودم باید برم تو باید بمونی خونه و مواظب خودت باشی چون دیگه بزرگ شدی
یوری:*خنده*اشکال نداره میمونم خونه مامان*لبخند*کی میخوای بری حالا؟
مامان یوری:افریننن*لبخند*فردا میرم
یوری:اهان*خنده*خوب من برمممم مدرسه دیرم میشه
از سر صندلی پاشدمو و کیفمو برداشتمون پیاده رفتم مدرسه
*۵دقیقه بعد*
وقتی رسیدیم مدرسه رفتم توی سالن و خیلی خجالت میکشیدم به جونگکوک نگاه و سلام کنم بهش که دیدم بیرون در کلاسه خودشه و همون لحظه روبرو کردم اونور که یهو..
ادامه دارددد
۵.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.