چندپارتی جونگکوک وقتی بخاطر دوستش...(پارت۱۱)
ات روی زمین افتاد و اشک از گوشه ی چشمش چکید و محکم جونگکوک رو بغل کرد و بلند بلند هق هق کرد.
افراد جونگکوک اِلیا رو گرفتن و ب بیمارستان زنگ زدن..
-دوهفتهبعد-
آت:آقا همین عالیه. همینو برمیدارم.
آت چندتا رز قرمز و سفید رو برداشت و به فروشنده تحویل داد و منتظر شد تا دستش کنه...فروشنده هم دسته گل رو همراه تزئین ریز به همراه ی پاپیون قرمز خوشگل تحویل آت داد.
آت لبخندی زد و پولشو حساب کرد و از مغازه ی گل فروشی بیرون اومد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
-10 مین بعد-
از آسانسور پیاده شد و سمت اتاق ۳۴ حرکت کرد. وقتی رسید انگشتاش رو ب در کوبید و باعث صدایی ایجاد بشه . باشنیدن صدای "بیا داخل" لبخند ریزی زد و در رو باز کرد و وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
جونگکوک با دیدن آت لبخندی زد و روی تختش با احتیاط نشست.
آت:به به وقت خواب
جونگکوک لبخندی زد و لب زد: ببخشید ک تیر خوردما
آت:هی هی تو تیر خورده بودی الان ک سالمی!
جونگکوک:هنوز اثرش توی بدنم هست ولی
آت:حالا بس کن اینارو. گل مورد علاقتو خریدم برات
جونگکوک لبخندی زد و گلارو از دست معشوقش گرفت و بویید.
جونگکوک:بوی تو رو میده.
با شنیدن این حرف کوک گونه های آت کمی قرمز شد.
آت:حالا هرچی، بدشون ب من
کوک گالارو ب آت داد و آت هم اونارو داخل گلای دیگه گداشت. آت قبل اینکه هر صبح بیاد ب دیدن عشقش ی دسته گل میگرفت براش.
آت روی لبه ب تخت نشست و به چشمای کوک خیره شد و جونگکوک دستش رو روی رمک(برعکس) آت گذاشت و به خودش نزدیک کرد و روی شابل(برعکس) بوسه ی ریزی کاشت و محکم بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد..
کوک:میدونی ک چقدر دوستت دارم..آره دیگه؟
آت خندید
آت:دیوونه ای؟حداقل از اون صحنه ای ک همیشه سرش کلی عذاب وجدان میگیرم مطمئنم ک این عشق فرا تر از دوست داشتنه!
کوک:هوم پس میدونی ک عاشقتم نه؟
آت:آره جونگکوکا، ولی اینم بگم ک من برات میمیرم!
کوک پوزخندی زد
کوک:منم برات آدم میکشم دارلینگ!
آت یکم خجالت کشید و لب زد:بسه دیگه مزه نریز
کوک خندید و به آت نزدیک شد و ی هسوب(برعکس) عمیق رو شروع کردن...
هرچند ک هردوشون کلی اذیت شدن و اشتباهات زیادی کردن ولی باز هم اونا برای هم ساخته شدن!.
اشتباهی مثل در اولویت ندادن معشوقت. اشتباهی مثل نبخشیدن بعضی از آدما مثل معشوقت! و خیلی چیزای دیگه.
برحال اون دوتا برای هم ساخته شده بودن و برای هم ب متولد شدن!
اگر این عشق نیست پس عشق دگر چیست؟!
.
پایان...
.
از طرفی بهم خیانت شده بود و حالم خوب نبود و از طرفی هم با خانوادم مشکلاتی داشتم و نتونستم پارت بزارم.
اونی ک تو پارت قبل هیت داد بگم ک اگر مشکل داری میتونی نخونی. چون من برای نوشتن نیاز ب ی حال خوب دارم تا بتونم تمام حس هارو توصیف کنم که کسی ک میخونه حس خوبی بگیره!.
افراد جونگکوک اِلیا رو گرفتن و ب بیمارستان زنگ زدن..
-دوهفتهبعد-
آت:آقا همین عالیه. همینو برمیدارم.
آت چندتا رز قرمز و سفید رو برداشت و به فروشنده تحویل داد و منتظر شد تا دستش کنه...فروشنده هم دسته گل رو همراه تزئین ریز به همراه ی پاپیون قرمز خوشگل تحویل آت داد.
آت لبخندی زد و پولشو حساب کرد و از مغازه ی گل فروشی بیرون اومد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
-10 مین بعد-
از آسانسور پیاده شد و سمت اتاق ۳۴ حرکت کرد. وقتی رسید انگشتاش رو ب در کوبید و باعث صدایی ایجاد بشه . باشنیدن صدای "بیا داخل" لبخند ریزی زد و در رو باز کرد و وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
جونگکوک با دیدن آت لبخندی زد و روی تختش با احتیاط نشست.
آت:به به وقت خواب
جونگکوک لبخندی زد و لب زد: ببخشید ک تیر خوردما
آت:هی هی تو تیر خورده بودی الان ک سالمی!
جونگکوک:هنوز اثرش توی بدنم هست ولی
آت:حالا بس کن اینارو. گل مورد علاقتو خریدم برات
جونگکوک لبخندی زد و گلارو از دست معشوقش گرفت و بویید.
جونگکوک:بوی تو رو میده.
با شنیدن این حرف کوک گونه های آت کمی قرمز شد.
آت:حالا هرچی، بدشون ب من
کوک گالارو ب آت داد و آت هم اونارو داخل گلای دیگه گداشت. آت قبل اینکه هر صبح بیاد ب دیدن عشقش ی دسته گل میگرفت براش.
آت روی لبه ب تخت نشست و به چشمای کوک خیره شد و جونگکوک دستش رو روی رمک(برعکس) آت گذاشت و به خودش نزدیک کرد و روی شابل(برعکس) بوسه ی ریزی کاشت و محکم بغلش کرد و موهاشو نوازش کرد..
کوک:میدونی ک چقدر دوستت دارم..آره دیگه؟
آت خندید
آت:دیوونه ای؟حداقل از اون صحنه ای ک همیشه سرش کلی عذاب وجدان میگیرم مطمئنم ک این عشق فرا تر از دوست داشتنه!
کوک:هوم پس میدونی ک عاشقتم نه؟
آت:آره جونگکوکا، ولی اینم بگم ک من برات میمیرم!
کوک پوزخندی زد
کوک:منم برات آدم میکشم دارلینگ!
آت یکم خجالت کشید و لب زد:بسه دیگه مزه نریز
کوک خندید و به آت نزدیک شد و ی هسوب(برعکس) عمیق رو شروع کردن...
هرچند ک هردوشون کلی اذیت شدن و اشتباهات زیادی کردن ولی باز هم اونا برای هم ساخته شدن!.
اشتباهی مثل در اولویت ندادن معشوقت. اشتباهی مثل نبخشیدن بعضی از آدما مثل معشوقت! و خیلی چیزای دیگه.
برحال اون دوتا برای هم ساخته شده بودن و برای هم ب متولد شدن!
اگر این عشق نیست پس عشق دگر چیست؟!
.
پایان...
.
از طرفی بهم خیانت شده بود و حالم خوب نبود و از طرفی هم با خانوادم مشکلاتی داشتم و نتونستم پارت بزارم.
اونی ک تو پارت قبل هیت داد بگم ک اگر مشکل داری میتونی نخونی. چون من برای نوشتن نیاز ب ی حال خوب دارم تا بتونم تمام حس هارو توصیف کنم که کسی ک میخونه حس خوبی بگیره!.
۶.۹k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.