Part20
Part 20
کوک: تهیونگ تو برو تو این مغازه من میرم تو اون یکی
تهیونگ: اوکی
(ویو ات )
خدا خدا میکردم منو پیدا نکن که دستمو ینفر کشید
تهیونگ: دیدم تو لباسا یه نفر قایم شدع دستشو کشیدم سمت خودم سرش پایین بود با دستم زیر
چونشو گرفتم آوردم بالا دیدم ات بود تعجب کرده بود
ات: نه امکان نداره نهه بغض کرده بودم که گفتم
ات :تهیونگ م...من ( بغض سگی)
تهیونگ: وقتی بغض کرد خیلی ناراحت شدم گرفتمش تو بقلم که یهو بغضش ترکید تو بقلم داشت مثل چی گریه میکرد دستمو گذاشتم رو سرش نازش کردم بعد چند دقیقه سرش آورد بالا بهم گفت چرا باید این همه اتفاق سر من بیوفته
تهیونگ: ات بیا بریم بشینیم یجا میخوام یه چیزی بت بگم
ات :ب..باش
تهیونگ: رفتیم نشستیم رو یکی از نیمکت ها
ات: چی می خواستی بهم بگی
تهیونگ: ات راستش م..من خیلی دوست دارم از بچگی خیلی بهت علاقه داشتم نمیدونی وقتی رفتم آمریکا هر روز به فکرت بودم
ات :ولیی تو منو خیلی اذیتت میکردی
تهیونگ :آخه وقتی حرص میخوردی خیلی بامزه میشدی
ات(سرخ میشه)
کوک: تهیونگ تو برو تو این مغازه من میرم تو اون یکی
تهیونگ: اوکی
(ویو ات )
خدا خدا میکردم منو پیدا نکن که دستمو ینفر کشید
تهیونگ: دیدم تو لباسا یه نفر قایم شدع دستشو کشیدم سمت خودم سرش پایین بود با دستم زیر
چونشو گرفتم آوردم بالا دیدم ات بود تعجب کرده بود
ات: نه امکان نداره نهه بغض کرده بودم که گفتم
ات :تهیونگ م...من ( بغض سگی)
تهیونگ: وقتی بغض کرد خیلی ناراحت شدم گرفتمش تو بقلم که یهو بغضش ترکید تو بقلم داشت مثل چی گریه میکرد دستمو گذاشتم رو سرش نازش کردم بعد چند دقیقه سرش آورد بالا بهم گفت چرا باید این همه اتفاق سر من بیوفته
تهیونگ: ات بیا بریم بشینیم یجا میخوام یه چیزی بت بگم
ات :ب..باش
تهیونگ: رفتیم نشستیم رو یکی از نیمکت ها
ات: چی می خواستی بهم بگی
تهیونگ: ات راستش م..من خیلی دوست دارم از بچگی خیلی بهت علاقه داشتم نمیدونی وقتی رفتم آمریکا هر روز به فکرت بودم
ات :ولیی تو منو خیلی اذیتت میکردی
تهیونگ :آخه وقتی حرص میخوردی خیلی بامزه میشدی
ات(سرخ میشه)
۱۵.۹k
۲۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.